هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

مشروح اخبار

با صدای تق و توق تعمیرات چشم گشودیم و در ادامه سردرد دیروز؛ امروز رو هم کلا در خدمت سردرد و حالت تهوع بودیم. البته شاید هم ایشون ها در خدمت ما بودند و نوافن عزیز در این فقره با شکست روبرو شد

ماه اک جانمان در راستای ناخوش احوالی ما، دست به دست حال بد دادند و چنان گریه و فغانی به راه انداخته بود که در یک تصمیم ناگهانی عزم رفتن به خانه همسایه کردیم اما در کمد لباس را که باز نمودیم در یک تعقل فارغ از درد، در دم تصمیم عجولانه را در نطفه خفه کردیم.

در زمانهای مختلف برای خواباندن نامبرده تلاشهای فراوانی صورت گرفت اما افاقه؟ نکرد. حتی در یک فقره از تلاشهای گسترده، ایشان بنده را خواب کرده و خودشان به فعالیتهای محیر العقول پرداختند؛ چونانکه بنده حقیر چشم باز نمودن و نامبرده را روی میز آرایش یافتم و چنان حیرت زده و وحشت آلود گشتم که چون برق سه فاز از جا جستم و ایشان که در کمال آرامش و خوشحالی نظاره گر شیشه های عطر بودند و در حال تصمیم گیری برای انتخاب عطر را زیر بغل زدیم و به سرعت از اتاق خوابمان خارج شده و در را بستیم.

در راستای هم خدمتی با سردرد تمام مدت در گوشه ای زانو به بغل گرفتیم و کمی تلفنی برای خارسو و خواهرشوهر نالیدیم اما بهبودی در اخوالات این جانب نه حاصل شد و نه رویت. 

بالاخره بعد از تلاشهای مکرر خانمچه در ساعت ٥ به وقت تهران، در حالیکه بنده نیمه جان و خواب و بیدار روی تخت درد می کشیدم، به عالم رویا سفر کرده و ما به اجبار راهی مطبخ شدیم؛ باشد که آبگوشتی بار گذاشته و دل همسر روزه دار را به دست آوریم


غ ز ل واره:

+ ویترینشو نشون داده ولی هیچی انتخاب نمی کنه که برداریم و من بشینم با اون حال نزار. یک عروسک برداشتم و اومدیم بیرون، زده زیر گریه که اینو نمیخواد و برای اولین بار نُچ نُچ گویان سرش و انگشت اشاره اش رو به معنی نه اینور اونو می بره. یعنی با اون حال بد مرده بودم از خنده که اینو از کجا یاد گرفته؟!


+ گذاشتمش رو تختش. یهو می بینم پاشو اینقدر آورده بالا که رسیده با بالای نرده و تا من بجنبم روی نرده تختش نشسته تا از تخت بیاد پایین.


+ هنوز نمیتونم تصور کنم چطور رفته از میز آرایش بالا و نشسته. البته که هر روز رو دسته کشوی اول ایستاده و با تلاشهای فراوان هر بار یک عطر برمیداره میاد پایین


+ دلت که تنگ بشه اگر هزار بار بری بیرون و با هزارتا آدم در تماس دیداری و شنیدار باشی؛ تا فرد مورد تظر رو نبینی اون دلتنگی لامصب رفع نمیشه که نمیشه

نظرات 4 + ارسال نظر
مرضیه جمعه 27 اردیبهشت 1398 ساعت 14:56 http://fear-hope.blogsky.com

عزیزززم ماهک شیطون، خدا حفظش کنه
یعنی اونموقع که گفتی فعالیتهای محیر العقول یه لبخند گنده رو لبم بود! چقدر این صحنه ها که تصویر میکنی برام آشناست بخصوص اونجا که میگی نذاشته بخوابی بعد خانم خانمها ساعت 5 که وقت خواب ادم بزرگا گذشته بیهوش شده و تو رفتی شام گذاشتی
انتخاب عطر رو خوب اومدی، ای جونم

سال دیگه از همین دست شیطنتا مینویسی
واقعا آدم در حیرت میمونه که با این بدن کوچولو چطور چینین کارای بزرگی میکنن
آره والا. ولی من از بد حالی باز خوابم برد ٦ پاشدم
آره هر بار یک شیشه رو انتخاب می کنه

لیلی پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1398 ساعت 18:53 http://aparnik5.blogfa.com

امیدوارم بهتر باشی.
ای جانم ماهک شیطون بلا

خوبم لیلی جان
تو خوبی؟
کاش از دخترات مینوشتی هم خودت کیف کنی هم ما کیف کنیم

فرزانه پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1398 ساعت 08:41 http://khaterateroozane4579.blogfa.com

عجب شیطونکی شده این ماه اک جان ما

خیلی بلا شده والا

شارمین چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 ساعت 21:37 http://behappy.blog.ir

عزیزم الان بهتری؟


ای جانم ماهک فکر کنم تا الان وسایل خونه رو از دست ماه از سقف آویزکن می کردی از الان باید خود ماهک رو اویزون کنی واقعا تو این سنش چاره دیگه ای نمی مونه

بله شارمین جان
یا از شانس همسر بود؟ یا به خاطر اومدنش بود؟! یا قرصه بعد شش ساعت اثر کرد؟! ساعت ٧ خوب شدم

وای شارمین نمیدونم باید چه کنم والا. خیلی بلا شده. فقط خدا رو شکر می کنم پرت نشده و سر و صورتش طوری نشده

یعنی روانم نموده شد امروز با سردرد و درخواستها و شیطنتای ماه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد