هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

رویای یک همزبون

+ خوابهای هچل هفت می دیدم که با یر و صدای ماه اکم بیدار شدم. باز گوشی من رو دیده بود. موهامو می کشید تا بیدار شم و میگفت تاب تاب. این روزا همه زندگیش شده تاب تاب. الان سه هفته است. بیرون دنبال تاب تابِ. تو باشگاه تاب تاب. تو گوشی هم دنبال تاب تاب اما این یکی واقعا تاب تاب نیست. فیلمهای تو گوشیه که میخواد ببینه. سطح انرژیهام پایین بود. سردرد مبهمی دارم و یه مقداری تهوع. همسر زنگ میزنه و میگه عرضه رو چک کردم. با اینکه به نظرم خیلی هم مهم نبود اما انگار یه انرژی زیر پوستم شروع کرد به جریان گرفتن. دیروز هسته معاملات مشکل داشت و سفارشم ثبت کامل نشد. یه کم لجم گرفته بود از اینکه حالا بعد از چهارسال دوباره خواستم یه فعالیت  انجام بدم و نشد. 

در هر صورت شنیدن صدای همسر و در کنارش شنیدن این خبر من رو از تخت کشید بیرون و کم کم حس کردم هر لحظه دارم بهتر میشم. با ماه اک صبحانه خوردیم. رقصیدیم!! عملا از بعد یک سالگیش نمیذاره برقصم. کافیه تکون بخورم تا بدو سمتم و بگه جل. کمی سینی بازی کردیم. در حال نوشتن بودم که دیدم ماه اک داره با موزیک در حال پخش میرقصه. اما نه در یک نقطه. دقیقا مثل من جاشو عوض میکرد. یک جورایی راه میرفت و میرقصید و گاهی دستهاشو میبرد بالا و می چرخید. تمام مدت یواشکی نگاش میکردم که حواسش پرت نشه.


+ شنبه صبح زود، دفتر برنامه ریزی رو آوردم و متناسب با گزینه های چند ماه قبل، جدول این هفته رو کشیدم اما به جز یکی دو مورد بقیه تیک نخوردن. عجیبه که اینقدر زود زود تغییر می کنیم و اولویتهامون جابجا میشن. گزینه ها تیک نخوردن چون من الان و این روزها چیزی متفاوت از چند ماه قبل از خودم و زندگیم میخوام. این یک نشونه خوبه. این که اگرچه در ظاهر موفق نبودم اما حقیقتا مطالعات و افکار و برنامه هام ریز ریز دارن تاثیر خودشون رو میگذارن. قطعا چند سال دیگه شایدم چند ماه دیگه این تغییرات در ظاهر هم به بهترین شکل نمایان خواهد شد. گزینه های جدید دارن جایگزین قبلیا میشن


+ دارم کتاب "از شنبه" رو میخونم. عجیبه که وقتی ذهنت درگیر انجام یک کاری میشه کائنات هم همه تلاشش رو می کنه تا کمکت کنه. درست زمانی که درگیریهام با خودم در مورد عقب انداختن کارهام و اهمال کاری به اوج رسید؛ چشمم به جمال این کتاب روشن شد و من اینقدر به تغییر این رفتار نیاز دارم که دو روزه خوندن بقیه کتابها رو متوقف کردم تا این کتاب رو دقیق بخونم و کامل تمرینهاش رو انجام بدم


+ خواهرک کلاس داره. همسر جلسه داره. چرا من هیچ کس رو ندارم که الان باهاش حرف بزنم؟! چرا هیچ کس رو ندارم الان یک چایی باهاش یک چایی بخورم و حرف های معمولی بزنیم. حتی سکوت کنیم؟

هفته قبل که دلخوری بین من و همسر پیش اومده بود؛ یه غم بزرگی تو دلم نشسته بود که من رو آورده یک جایی که برای تنها نبودن باید موس موس یک غریبه رو بکنم که تا چند ماه پیش خودش هی می اومد در خونه مون و میرفت و یهو خودش نخواست و نیومد و الان که یکی دو بار رفتم در خونشون یا حوصله نداشته یا اصلا در رو باز نکرده. به احتمال زیاد از روی عمد این اتفاقا نیفتاده خوب لابد حمام بوده یا حتی خواب بوده. اما وقتی شناخت درستی از طرف مقابلت نداری همه اینا رو به بدترین حالت ممکن برداشت می کنی و پُر میشی از حسای بد و خودتو کلا می کشی کنار.


+ کلاسم رو عوض کردم و رفتم زومبا. اما هم از شلوغی کلاس خوشم میومده. هم با مربیش خیلی ارتباط برقرار نکردم. هم اولش سخته. هم جلسه قبل که باید حرکت دو نفره انجام میدادیم دقیقا همون خانومی که خیس عرق بود اومد سمت من. یعنی همون یک ذره انرژی هم که دریافت کرده بودم منفی شد از بس چندشم شده بود از خیسیش که به تنم بخوره. حالا خوبه خیلی اتفاقی آستین لباسم بلند بود.


+ پریشب از اینکه این همه در تلاشم که سبک خانه داریم رو اصلاح کنم اما نتیجه دلخواه حاصل نمیشه یهو خالی شدم از هیجان اون همه انرژی که داشتم. اونوقت خواهرک میگه به نظرم تو از اول خانم خونه دار نبودی. تو از اول بلد بودی پول در بیاری. میگم وقتی میرم ترکستان اینقدر خونه هاشون مرتبه و برق میزنه دلم میخواد منم بتونم. میگه سخت میگیری به خودت. اونایی که خودت رو باهاشون مقایسه میکنی تا حالا یک ریال پول در نیاوردن. فقط خانه داری کردن. 


+ دلم یک همزبون میخواد. همین حالا. اینجا. کنار همین پنجره و تو همین هوای ابری

نظرات 5 + ارسال نظر
باران چهارشنبه 11 اردیبهشت 1398 ساعت 14:15 http://hezaro1shabebarane.mihanblog.com

یه ان منم چندشم شد از اون خانوم
چرا سعی نمیکنی با یکی از دوستان مجازی بیشتر اشنا بشی شاید نزدیک هم بودید ورفت امد شکل گرفت اگر هم دور بود باز تو تل واینستا و... میتونید بیشتر با هم در ارتباط باشید من خودم با یکی دو تا از بچه های وبلاگی بیشتر از حد وبلاگ در ارتباطم گر چه از هم دوریم اما به نظر خیلی خوبه برای وقتای تنهایی با عرض معذرت البته فکر میکنم تو کلا ادم منزوی هستی خیلی محتاطی ووسواسی وشایدم یه کم مغرور واین بیشتر به تنهای هات دامن میزنه چون خیلی سخت دیگران رو به حریمت راه میدی

حرفت برام خیلی جالب بود. بزار از بقیه هم اینو بپرسم بعدن جوابت رو میدم

قلب من بدون نقاب سه‌شنبه 10 اردیبهشت 1398 ساعت 20:47 http://daroneman.blog.ir

من هم به اون سکوت راضیم...... متاسفم واقعا


من پست رو نخونده بودم و کامنت گذاشتم
چقدر خوب
برای من همیشه اتفاق افتاده این جرکت کائنات

یعنی تو هم هیچ کس رو هدازی باهاش حرف بزنی؟!

عزیزمی تو
برای منم البته از زمانی که از منفی نگریها فاصله گرفتم

لاندا سه‌شنبه 10 اردیبهشت 1398 ساعت 14:54

منم این مشکل رو با تمیزی خونه دارم. البته که وقتی مهمون دارم واقعا خونه م باید برق بزنه، ولی خب در حالت معمولی حوصله گردگیری هم ندارم حتی
اولا خیلی ناراحت میشدم از این وضع، ولی دیگه خودمو راضی کردم. باید ایده ال گراییم رو بذارم کنار. من نمیتونم به همه کارها به نحو احسن رسیدگی کنم

وای این حوصله نداشتن رو خوب اومدی
من هنوزم نتونستم باهاش کنار بیام چون اگر اون نظم تو خونه باشه حال منم خیلی متفاوت میشه

فرزانه سه‌شنبه 10 اردیبهشت 1398 ساعت 14:44 httphttp://khaterateroozane4579.blogfa.com/

گاهی ادم با وجود همسر و بچه و اطرافیان باز هم احساس تنهایی میکنه

آخه همسر سر کاره
ماه هم که فسقلیه
دلم یک دوست میخواست که تا بگم حوصله ام سر راته یا بیاد اینجا یا بگه پاشو بیا
وای یافت می نمی شود

بهار سه‌شنبه 10 اردیبهشت 1398 ساعت 14:28 http://searchofsmile.blog.ir

واااای منم توباشگاه چندشم میشه کسی نزدیکم بشه بوی بدنشون و عرقشون حتی پیش اومده بی اختیار عق زدم
اگه کلاس رو دوست نداری عوصش کن نزار حست با یه همچین چیزی بهم بریزه
ماهک رو هم از طرف من ببوس که حالا انقدر بزرگ شده که دیگه داره برا مامان غزلش میرقصه

وای منم
بو شکر خدا حس نکردم اما از حس خیسی عقم میگیره
آره از کلاس شلوغ بدم میاد کلاس قبلی ٤ نفر بودیم خوب بود
چون زومبا دلم میخواست عوض کردم
مرسی عزیزم
آره یادته چقدر کوچولو بود؟
باورم نمیشه چقدر زود گذشت
دلم نمیخواد این روزا تموم شن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد