هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

اضطراب و تشیع

با عجله رفتیم و باعجله برگشتیم. هیچ کس نگفت تو نیا. موقع غسل من موندم تو ماشین چون هم ماه شیر میخورد و خواب بود. هم این موقع ها عزاداریها خیلی بده. تمام مدت داشتم تمرین سپاسگزاری انجام میدادم که خدایا ممنونم که کاری کردی تو موقعیت پر اضطرابی قرار نگیرم. موقع خاکسپاری مادر همسر تو حال خودش بود و حرفی نزد که پیاده نشو. گویی انتظار هم داشت پیاده شم. همسر هم که گفت پیاده شو. و من با پالتو و سه تا بافت مثل بید میلرزیدم از سرما. فامیلای دورتر گفتند چرا اومدی و بچه اذیت میشه. حتی دختر دایی همسر که نوه متوقی بود به خاطر بچه اش نیومده بود. بقیه هم بچه هشونو نیاورده بودند. 

شوهر خواهر شوهر (آقای ف) اون برانکارد فلزی که باهاش جنازه رو آورده بودند برداشت انداخت اونطرف بعد هم با همون دستاش اومد سویچ بده برم تر ماشینش. حاضر بودم از سرما بمیرم اما دست به اون سوییچ نزنم. وقتی قبول نکردم دستش رو گذاشت پشت سر ماه که بچسبونش به خودت و من کم مونده بود سکته کنم. دختر عموی همسر منو برد تو ماشینشون و همین که رفت زدم زیر گریه و زنگ زدم به مامان که من هیچوقت خوب نمیشم. مامان جانم گفت مادر کار شیطونه. خلعت که نوعه. گفتم اون وسیله حمل جنازه که نو نیست. گفت برات آیة الکرسی میخونم. خودتم بخون. ده دقیقه ای طول کشید تا آروم شدم ولی منتظر بودم برسم خونه و دست به دامن الکل بشم چون مجال شستن و خشک شدن کاپشن ماه اک نبود. همسر وقتی فهمید چی شده گفت اونو که زنده ها بهش دست میزنن. دست مُرده بهش نمیخوره. بیخود حساسی. وقتی رسیدیم رستوران، آقای ف اومد که ماه رو بغل کنه. گفتم گریه می کنه و ندادم. البته اونا رفته بودند خونه که بچه ها رو بیارن و شاید دستهاشوشسته بود. بعد از ناهار نامردی نکرد اومد دستش  رو گذاشت رو سر ماه اک و حسابی چرخوند. دیگه اگر میکروبی هم بود با موهای ماه تمیز شد :))) اما سعی کردم با فکر اینکه دستهاشو شاید شسته آروم کنم و بی خیال بشم. اما ته دلم میگفتم خدایا امروز دقیقا خلاف تمرین من اتفاق افتاد!!!

شب مراسم تو مسجد بود . متاسفانه چون مسجدها رو خوب رسیدگی نمی کنند من از فرش مسجد هم خیلی بدم میاد. ماه هم خسابی خورد زمین و دست به فرشها مالید و خوب خودش رو استرلیزه کرد.

با اینکه عزاداری بود اما نوع ارتباطم با دیگران خیلی انرژی مثبت و حس خوب ریخت تو دلم. تا امشب که اعلامیه مراسم فردا رو دیدم. درسته خانواده من دورن و امکان حضور نداشتن اما من که به عنوان نماینده حضور داشتم ولی فامیل همه عروسها و فامیل ها تو اعلامیه ذکر شده جز فامیل ما.

از طرفی من از اون دسته آدمهام که وقتی خیلی خسته و خوابالود باش و چیزی یا کسی مانع استراحتم بشه بداخلاق میشم. امشب ماه حسابی لفتش داد که بخوابع. شیطنت کرد. دعواش کردم و هنوز اونقدر خسته ام که نتونستم پشیمون بشم از دعوا کرتش چون هنوزم علاقش هستم.


+ یک روز صبح که خیلی پر انرژی ام براتون از خوشی ها هم می نویسم

ممنونم از پیامهاتون. در اولین تایید می کنم.

+ نظرتو راجع به دست زدن به وسیله حمل جنازه چیه؟

+ رو تختش نخوابید الانم له ام. جام تنگه و توان بردنش رو ندارم.

خستگی زیاد و نخوابیدن بچه به موقع خـر هستند

نظرات 7 + ارسال نظر
. دوشنبه 20 اسفند 1397 ساعت 13:01

میکروب دایما که نمیمونه اون برانکارد ممکنه روزها آفتاب خورده باشه

هر امکانی وجود داره
منتها وسواس فکری تو رو به سمت خالتهای بد می کشونه

قلب من بدون نقاب یکشنبه 19 اسفند 1397 ساعت 19:54 http://daroneman.blog.ir

با حرفت خیلی موافقم که این روزها ماه نقطه ضعفت شده
میدونی ی جورهایی این چند وقت تو پست ها بیشتر از وسواست نسبت به دست زدن به ماهک نوشتی
انگار قبلا فقط خودت بودی
و الان دو نفر شدی و شدت و حساسیتت روی نفر دوم (ماهک) بیشتر از خودت هم هست

من اگه جای تو بودم میگفتم به بچم دست نزنه
خیلی هم با شوخی و خنده می گفتم
ی جوری که طرف بدونه و ناراحت نشه

یا حتی از ماشین بیرون نمی اومدم به بهونه بچه شیر دادن

در مورد اون بخش نوشتن نام خانوادگی در اعلامیه هم کاملا حق داری

کاش حداقل تو ماشین نشسته بودی و دلم نمی سوخت

به شدت روش حساسم و آزارم میده این حساسیت ها
در مورد خودم هم به شدت حساس بودم. خصوصا روی موهام
الان بهترم و سعی می کنم سخت نگیرم
اما در مورد ماه اک به شدت سخته

بلد نیستم آخه
تازه یک جاهایی هم اصلا فکر نمی کنی طرف دست بزنه یهو غافلگیرت می کنه و کار تمومه

باید پیاده نمیشدم
نه میدیدم دست به جایی زده؟ نه وقتی دست میکرد تو موهای ماه حرصی میشدم

همسر میگه من ندیدم یک اعلامیه چاپ بشه و توش حرفی پیش نیاد. تو هم سخت نگیر

آره
خوب بود قهر میکردم حتی

لیلا یکشنبه 19 اسفند 1397 ساعت 19:31

واقعیتش من شخصا خودمو در نظر میگیرم، تصور میکنم که تا وقتی زنده ام همه دوستم داشته باشن ولی وقتی مردم همه ازم بدشون بیاد همه بترسن بهم دست بزنن! ادم همون ادمه، به نظر من که کثیف نیست، مگه وقتی زنده بود به بنده خدا دست میزدیم دستمون کثیف میشد؟! الان کیف و کفش چرمی که داریم مگه چی هستند؟ همه پوست بدن مرده هستند، مگه مرغ و گوشتی که میخوریم همون حیوانات مرده نیستند، مگه لباس های پشمی که داریم بخش مرده حیوان نیست؟ خلاصه کلا به نظرم مرده ها فرق زیادی با زنده ها ندارن در میکروب داشتن!ولی اگر بیماری واگیردار داشته طرف، مساله فرق میکنه

راستش من توی یک مستند دیدم که میگه به محض فوت فرد میکروبهایی که به طور طبیعی در بدن هستن همه از بدن میاد بیرون و دلیل اصلی اینکه میگن دست به بدن متوفی بزنی باید غسل میت کنی دلیلش همین میکروبهاست
این اتفاق بعد از غسل بود اما همش می گفتم اگر جنازه غسل داده نشده و مریض گذاشته باشن توش چی؟

ماه بارانی یکشنبه 19 اسفند 1397 ساعت 11:18 http://www.mahebarani.blogfa.com

خدا رحمت شون کنه، من که فلسفه شرکت در مراسم کفن و دفن رو نمی فهمم، البته که همراهی فرزندان مرحوم یا مرحومه خوبه و براشون مفیده ولی خب خیلی به اطرافیان بار روحی وارد میکنه، عزیزم در مورد بچه داشتن و بی ملاحظه گی اقوام، من که به این نتیجه رسیدم خودم هوای خودمو داشته باشم و راحت بگم که بخاطر بچه م این کارو نمیکنم!!!

من هیچوقت دوست ندارم بچه ام رو تو این مراسم ها ببرم اما همسر باید همراهیم کنه
خودش باید میگفت تو ماشین بمون
هم سرد نبود هم حرص نمیخوردم اونقدر
خودمم پیاده که شدم دیدم سرده باید سوار میشدم

خوب وقتی یکی میاد دست غیر تمیز به بچه میزنه که نمیشه حرف زد

مژگان یکشنبه 19 اسفند 1397 ساعت 10:17

بانوجان بازهم تسلیت میگم. خداروشکر که رفتن و برگشتن تمام شد. بهرحال کابوسی بود که باید میگذشت و گذشت. راستش شاید منهم بودم ناراحت میشدم که بچه ام رو لمس کنند با دستهایی که به تابوت فلزی خورده یا در اثر گرد و خاکی که بهرحال هنگام تدفین بلند میشه کثیف شده. شما هم وضعیت روحی خوبی نداشتید. تاثر ناشی از فوت عزیزتون حساسیتتون رو بالاتر برده بوده.خسته جسمی هم بودید.اشکالی نداره. با تدابیری که خودتون در پیش گرفتید و تمرینهایی که میکنید حالتون قطعا بهتر خواهد شد. بامید خدا.

تشکر مژگان عزیز
بله خوب شد که تمام شد.
خدا روشکر گرد و خاک نبود به خاطر بارندگی شب قبل. خاک تقریبا خیس بود.
ان شالله که خوب بشم

فرزانه یکشنبه 19 اسفند 1397 ساعت 08:29 http://khaterateroozane4579.blogfa.com

عزیزم خدا رحمتشون کنه
من چون وسواس ندارم واسم هضم این حساسیت ها سخته

سخنرانی استاد فاطمی نیا در مورد وسواس را گوش دادی تا حالا ؟ خیلی تعریفش را شنیدم. از اینترنت دانلودش کن عزیزم
راهکارهایی واسه درمان داره

ممنونم
خدا رفتگان شما رو هم رحمت کنه

ان شالله هیچوقت نتونی هضم کنی و دچارش نشی که فقط عذابه
باشه مرسی گلم

ویرگول یکشنبه 19 اسفند 1397 ساعت 02:32 http://haroz.mihanblog.com

عزیزکم بیا بغلممممممم
چقدر غصه خوردی آخه دختر جان
اون وسیله که می گی روش فرده فوت شده رو میزارن خوب مثل هر وسیله دیگه ایی که بیرون یا حتی توی خونس می تونه کثیف باشه اما خوب مگه غسل نمی دن قبل از دفن؟ و بعدم که کاملا پوشیده اس پس به نظرم از اون نظر نمی تونه واقعا آلوده باشه.
اما با تمام این حرفها واقعا به نظرم بهتر از قبل شدی.‌خیلییییی بهتر. امیدوارم خودت هم اینو حس کنی.
می بوسمت مامان کوچولوی خسته

فدای تو
بیا بغل کنیم
آره خیلی
اما خوبیش اینه که همسر رو قبول دارم و حرفش خیلی آرومم کرد
اگرچه من از راه سفر که رسیدم همه لباسای ماه رو شستم فقط بخاطر همون دستی که خورده بود بهش
و لباسای خودمم تو نوبته
غسل میدن
اما همش فکر میکردم نکنه قبل از شستن هم روش کسی رو بزارن
بهترم ولی خیلی راهه تا خوب شدن
چون ماه اک خودش یکی از بزرگترین نقطه ظعف های منه
منم میبوسمت دوست مهربونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد