هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

خانم جان

تا نیمه شب از وحشت از دست دادن یک عزیز دیگه و افتادن تو پروسه سر مزار رفتن و بودن تو جمع غمگین بی تابی ها نمی تونستم بخوابم. ما چند عزیز رو تو فاصله پنج ماه از دست دادیم و روزای وحشتناکی رو تجربه کردیم و این فاصله کم روحیه منو برای اینجور مراسم ها خیلی ضعیف کرده.

صبح که بیدار شدم تا چند دقیقه هیچی یادم نبود اما همین که هوشیار هوشیار شدم قلبم ریخت. ولی فرصت نداشتم و باید به کارهام میرسیدم که از خونه بزنم بیرون. به کل قضیه رو فراموش کردم. ده شب که رسیدم خونه فهمیدم خانم جان رو سی سی یو بستری کردن. مادر همسر فقط گریه کرد پشت تلفن. بی صدا. نتونست حرف بزنه

امروز به همسر گفتم دیگه نگرانیهای دیروز رو ندارم. فکر کنم ان شالله حالشون خوب خوب میشه. ولی باز احتیاط کردم ساعت هفت و نیم زنگ بزنم. تو فکر بودم که بیام از حال خوب و تغییراتن بگم که ساعت نه همسر زنگ زد. ماه صورتش رو میاورد جلو نگران بود که گریه می کنم. همینقدر سریع چند دهه زندگی تمام میشه. به چشم برهم زدنی. حالم خیلی بده. نمیتونم گریه کنم که آرومتر بشم. اصلا دلم نمیخواد ماه رو ببرم مراسم تشیع. خدا کنه بچه ها رو به من بسپرن و بدون اینکه ناراحت بشن خودشون بگن تو بمون بچه ها رو نگه دار. دلم نمیخواد ماه من که همیشه تنهاست الان توی جمع عزادار اونم موقع تشیع قرار بگیره. هنوز خیلی کوچیکه

چقدر ناباورانه همه چیز تمام میشه. چقدر دلم گرفته. باورم نمیشه خانم جان سرحال دیگه نیستند. طفلکی خاله؟!!!!! تک و تنها؟ چی میشه؟! 

ببخشید اول صبحی ناراحتتون کردم. باید حرف میزدم. ببخشید که حوصله تایید نظرات رو ندارم

نظرات 12 + ارسال نظر
لیلا شنبه 18 اسفند 1397 ساعت 19:37

تسلیت میگم غزل جون، خدا بهتون صبر بده ...

ممنونم لیلا جان

مژگان شنبه 18 اسفند 1397 ساعت 14:49

تسلیت میگم بانوجان. از ناراحتی شما ناراحت شدم. کاش این مدت عزاداری زودسپری بشه و برگردید منزل خودتون و از اون حال و هوا فاصله بگیرید.

سپاس بیکران
ببخشید که ناراحت شدید
خدا رو شکر تمام شد

نسترن شنبه 18 اسفند 1397 ساعت 10:58 http://second-house.blogfa.com/

خدا رحمتشون کنه...
ولی همه ما خداست...خدا خوب برای خاله جان خدایی خواهد کرد...شاید سخت از نظر ما آدمها ولی حتمی و مهربانانه از جانب خدا...
خدا صبر بده به خانواده همسر

خدا رفتگان شما رو هم رحمت کنه
ان شالله
الهی آمین

هدهد شنبه 18 اسفند 1397 ساعت 02:34

عاخی!!
خدا رحمتشون کنه

ممنونم هدهد عزیز

تبسم جمعه 17 اسفند 1397 ساعت 22:03

سلام عزیزم
تسلیت میگم
خدا رحمتشون کنه وروحشون شاد
زندگی همینه اما دلم برای تنهایی خاله خیلی سوخت الان براش خیلی سخته جای خالی مادرشون
کاش رمز پست قبلترتونو داشتم

سلام تبسم جان
تشکر
خیلی سخته خدا کمکش کنه
خیلی مهم نبود پستش فقط دلم نخواست عمومی باشه
ایمیلتون رو برام بزارید

بهار جمعه 17 اسفند 1397 ساعت 13:23 http://searchofsmile.blog.ir

ماه رو بهانه کن و نرو...
خدا بیامرزتشون

نشد
یعنی همسر هم قبول نداشت چه برسه به خانوادش

قلب من بدون نقاب جمعه 17 اسفند 1397 ساعت 12:29 http://daroneman.blog.ir

عزیزم تسلیت میگم
انشالله غم اخرتون باشه
خدا رحمتش کنه

الان کجایی؟
رفتی شهر همسر؟

کاش واقعا بتونی کنار بچه ها بمونی و نری

ممنونم عزیزم

رفتیم و شنبه برگشتیم

نشد دیگه

ویرگول پنج‌شنبه 16 اسفند 1397 ساعت 16:47 http://haroz.mihanblog.com

عزیزم خیلی تسلیت می گم
امیدوارم خدا روحشون رو قرین آرامش کنه و به شما صبر بده.

ممنونم عزیزم
خدا به دختراشون صبر بده

مرضیه پنج‌شنبه 16 اسفند 1397 ساعت 15:02 http://because-ramshm.blogfa.com

آخی تسلیت.. انشالله مادرشون زنده و سلامت باشند

ممنونم مرضیه جان

لیلی پنج‌شنبه 16 اسفند 1397 ساعت 13:44 http://aparnik5.blogfa.com

ای وای..تسلیت میگم عزیزم...

ممنونم لیلی جان

شارمین پنج‌شنبه 16 اسفند 1397 ساعت 11:35 http://Behappy.blog.ir

تسلیت میگم غزل جون.

تشکر عزیزم
ببخشید که نتونستم جواب محبتت رو بدم هنوز

هاله پنج‌شنبه 16 اسفند 1397 ساعت 10:25

تسلیت می گم غزل جان

سپاس بیکران

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد