هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

همسر به خانم جانش زنگ می زنه و من تعجب می کنم!!! معمولا این کار رو نمیکنه. میگه داروهای این دفعه به خانم جان نساخته و ناخوش احواله. از لحن همسر فکر می کنم قضیه در حد نساختنِ دارو هست و حل میشه.

 مادرشوهر جز روی ساعتی که خودش مقرر کرده  با ما تماسی نداره مگر ضرورت ایجاب کنه. آخر شب فهمیدم که امروز بین روز زنگ زده. به همسر گفته حال خانم جان خوب نیست یک تماس بگیر باهاشون. تازه حس کردم قضیه جدی تر از این حرفاست. ترسیدم.  بپرت شدم تو روزایی که دوتا عمه ام با فاصله چند ماه مرحوم شدن.  اصلا دلم نمی خواد حال و هوایی شبیه اون روزا رو یک لحظه تجربه کنم. ته دلم از خدا میخوام حال خانم جان رو خوب خوب کنه.

یاد خاله همسر میفتم. طفلی قربانی ایرادگیری های بنی اسراییلی داداشش شده و ازدواج نکرده. حالا مویی از سر خانم جان کم بشه خاله چی میشه؟ تک و تنها؟!


قبل ترها به شدت ترس از دست دادن عزیزانم رو داشتم. الان نیم ساعت از همسر بی خبر بمونم چه فکرها نمی کنم. این روزها فقط وقتی خبرهای ناراحت کننده ای از این دست میرسه اون ترسه خودنمایی می کنه و بیشتر در مورد همسره چون حس می کنم و واقعا کسی جز همسر من رو اونقدری که میخوام نمیفهمه. اصلا همسر انگار دقیقا مکمل منه. 

ازتون میخوام انرژی ها و دعاهای قشنگتون رو واسه خانم جان همسر بفرستید. و برای خاله اش هم دعاهای قشنگ بکنید


خدایا همه بیمارها رو شفا بده و عمر باعزت بده به همه بندگانت

نظرات 3 + ارسال نظر
فرزانه پنج‌شنبه 16 اسفند 1397 ساعت 09:23 http://khaterateroozane4579.blogfa.com

انشالله که شفا پیدا میکنن

لیلی چهارشنبه 15 اسفند 1397 ساعت 14:55 http://aparnik5.blogfa.com

انشالا که طوری نیست و زود خوب میشن

نسترن چهارشنبه 15 اسفند 1397 ساعت 08:59 http://second-house.blogfa.com/

خدا شفاشون بده...این ترس رو من هم همیشه دارم :(


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد