هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

دردی کشیدم که مپرس

پنجشنبه ٢٠:١١

دیشب فکر کردم بهتر میشم و نرفتم. حالا که به دکتر گفتم شیر میدم برای همین خودم آنتی بیوتیک نخوردم؛ گفت:"عفونتش اونقدر زیاد هست که کلا  روی دندون رو گرفته  باید آمپول بزنی." با تاکید دوباره همسر روی شیر، گفت اگر آنتی بیوتیک مصرف نکنی عفونت وارد شیرت میشه" و خدا میدونه وقتی داروها رو گرفتیم؛ چقدر خوشحال شدم منِ وسواسی ترسو که آمپول ننوشته. ظاهرا کپسول نوشته که شیرم خشک نشود!!!


تنها هنر امروزم آبپز کردن تخم مرغ واسه صبحانه است و یک سوپ جو که خوردن اونم برام سخته از بس موقع فرو دادن درد دارم. تمام روز اما برای سلامتی روزهای گذشته ام سپاس گزاری کردم. برای اینکه دردم درمان دارد و گذراست. تازه می فهمم برای کسی که بیمار هست نه عید مهمه نه هیجان شب عید، نه خرید، نه اصلا اینکه چی بپوشی چی نپوشی. تنها یک چیز ارجح به تمام داشته ها و نداشته های زندگیست؛ تنها سلامتی، سلامتی و سلامتی


ماه ام امروز خیلی همکاری کرد با اینکه ساعت شش و نیم با صبحانه خوردن همسر و سر و صدای آماده شدنش(چون هر بار آمد خوابش ببره یک صدایی اومد، در دستشویی، کلید، استکان، ...)، بیدار شد. طفلکم خودش را سر گرم کرد. من تا ساعت هشت و نیم روی تخت بود و آن وسط ها فکر کنم نیم ساعتی هم خوابیدم که ماه اک آمد و بیدارم کرد. هنوز باورم نمیشه اینقدر بزرگ شده که دو ساعت بدون من و پدرش سر خودش را گرم کند.انگار فهمیده بود ناخوشم.  از ساعت ١٢ ظهر دیگه از شدت خواب بدجور کلافه بود و جیغ می زد تا بالاخره حدود یک خوابید. بعد از اینکه سوپ را آماده کردم و با درد شدید هر قاشق را فرو دادم و چند قاشق آخر از درد تهوع گرفته بودم؛ تا چهار کنار ماه اک خوابیدم.تنم دردناک و تب آلود بود. کاملا عفونت را حس می کردم. ورم لثه آنقدر زیاد بود که یک چهارم عرض دهانم را گزفته بود. حوصله صبحت کردنم نداشتم. از هر ده جمله واجب یک جمله می گفتم آن هم صدایم در نمی آمد و بقیه حرف های غیر ضروری را کلا بی خیال می شدم. مکالمه ام با ماه بیشتر با ایما اشاره بود. گاهی بعضی جاها بد نیست زبان آدم از کار بیفتد و یک حرفهایی را نزند. دیروز بین آن همه درد این کم حرف زدن رضایتی عمیق در درونم ایجاد کرده بود اگرچه که اجباری  بود نه به اختیار


با بد قلقی های ماه که معلوم بود از خواب و خستگی ِ؛ از ساعت ٩ درگیر خوابوندن ماه شدم. اینقدر شیر خورد؛ شیطنت کرد؛ با وول خوردن هایش موقع شیر خوردن سینه ام را کشی؛ گاز گرفت و اینقدر ناخوش بودم که دیوونه شدم. عصبانی شده بودم از شدت عجز. طفلک دستکش آورد که بازی کنیم و من با بی رحمی تمام دستکش را پرت کردم روی زمین. بی خیال تخت شدم و از بس خودش را کشید اینطرف اونطرف و عصبیم کرد با شیرخوردنش که آمدم روی کاناپه و وقتی همچنان قصد خواب نداشت زدم زیر گریه. خسته شده بودم  از قوی بودن. مامان بودن، همسر بودن در اوج بیماری. دلم مامانم رو میخواست که بگه تو استراحت کن من ماه رو نگه میدارم. ههمسر تنها همکاری اش دکتر بردن من بود. در هیچ صورتی حاضر نیست کارش را تعطیل کند. حتی اگر خودش بیمار باشد. تو خونه تقریبا هیچ کاری نمی کنه. حتی استکان چایی اش رو همون میزی که گذاشته میمونه تا من بردارم. تنها کمک مستمرش که یکی دو ماهه شکل جدی گرفته، این ِ که صبحا با وجود کم خوابیهاش، ده دقیقه زودتر بیدار میشه که اسباب بازیهای ماه اک رو جمع کنه و از حق نگذریم این کارش باعث میشه اول صبح با دیدن یک خونه مرتب پر از انرژی بشم اگرچه به محض بیدار شدن ماه اک باز همون آش و همون کاسه است. همسر اونقدر خودش رو خسته می کنه و البته توان جسمی اش هم کم ِ، که وقت بیماری من نمیتونه بگه تو استراحت کن، مثلا من غذا رو گرم کنم بیارم. و من اون لحظه فقط همین رو میخواستم که بگه کمی دراز بکش من بقیه کارها رو انجام میدم. 

همسر که متوجه گریه کردنم شد اینقدر توان برای خودش نگذاشته که پاشه بیاد کنارم. صدا می زنه بیا اینجا. دندون درد که گریه نداره اما نمیدونه این جمله چقدر درک نشدن توش هست و من میدونم که این جمله یعنی بروز ندادن احساسات. نمیدونست که گریه من از درد نیست. از نیاز به محبت ِ . از اینکه بدون گفتن من خودش مهربونیاش رو بروز بده. رو تخت که دراز کشیدم کمی دست کشید روی سرم.  هنوز تو مود گریه بودم که ماه اک خم شد و دهنش رو گذاشت روی لبهام و منی که همین چند دقیقه قبل از فرط عصبانیت نمیدونستم چه کار کنم؛ دلم میخواست همون لحظه جونمو فداش کنم. چی میتونه دل یک زن رو آروم کنه جز یک کم نوازش مردونه و یک چنین محبت بی دریغی از دخترک شانزده ماه اش؟ ماه اک سه بار دیگه هم من رو بوسید و صورتش رو به من چسبوند. دلم دیگه آروم آروم شده بود که ساعت ده و ده دقیقه خوابش برد و من پشیمون بودم از پرت کردن دستکش. شرمنده بودم از خودم که اونقدر بی رحمانه با شیطنت های شیرینش برخورد کردم. و هنوز نفهمیدم بعضیا چطور بچه اشون ساعت نُه میخوابه. ماه روزهایی هم که خیلی زود بیدار میشه تا حالا نُه نخوابیده.

برای شام سوپ داشتیم اما اینقدر درد کشیدم برای خوردن که ضعف کردم. شب خیلی بد خوابیدم. ساعت دو از درد بیدار شدم. کمی آب  خوردم، دهانشویه قرقره کردم و خوابیدم. صبح از پنج تا شش بیدار بودم که شیر خوردن ماه تمام بشه و من هم دارو بخورم هم نماز بخونم. اما چه نمازی؟ نه میتونستم لبهامو تکون بزم نه کلمات رو درست ادا کنم.  ولی بالاخره شب سخت تموم شد و صبح فردا رسید


غ ز ل واره:

تو راه برگشت:

  - قوی باش چرا ناله می کنی؟! 

  + نمیدونی چقدر حالم بده

  - میدونم اما قوی باش و محکم

ولی من دلم توجه می خواست. دیگه قدرتم تموم شده بود


+ لثه ام از تورم در حال ترکیدن بود. دهنم رو باز کردم میگم ببین لثه ام رو به امید کمی دلسوزی و ناز کشی!!! اما در نهایت خونسردی میگه خوب ورم کرده. آی حرصم گرفته بود. حقش بود یک فصل کتک مهمونش کنم تا دفعه آخرش باشه عکس العملی در این حد احساسی :)))


+ خورشید بانو اگر اینجا رو میخونی یک خبری از خودت بده

فکر کنم بازم کامنتم بهت نرسیده

نظرات 3 + ارسال نظر
شارمین شنبه 11 اسفند 1397 ساعت 12:30 http://Behappy.blog.ir

سلام

وای که چقدر این دندون درد درد بد و طاقت فرساییه. ان شالله زود عفونتش خوب بشه از شرش خلاص بشی

سلااااام شارمیییین
خوب شدممممممم
خوبببببب

هدیٰ شنبه 11 اسفند 1397 ساعت 12:30 http://www.Pavements.blogfa.com

من تا حالا یک بارم ندیدمت غزل، اما دلم برات تنگ شده!
امیدوارم زودتر خوب بشی. البته که میشی، اما امیدوارم انرژیت واسه مقابله با درداش بیشتر و مثبت تر از همیشه بشه مهربونم
واقعاً سلامتی تا نباشه، قدرشو نمی دونیم. من وقتی بیمارستان بودم اینو با همه وجودم درک کردم. .. از تهِ دلم می خوام سلامت بشی زودتر مامانِ ماه کوچولو
غزل جونم، چرا نمیگی بهشون که احتیاج داری به یکم مدارا و حرفای محبت آمیز؟ بعضی وقتا، یعنی بیشترِ وقتا اونا هیچ ایده ای راجع به چیزی که توو ذهن ماست ندارن.
قربونِ دلت، ماهک رو ببوس

سلام فرشته کوچولوی ستاره سهیل
کجایی دختر؟
هدی اینقدر خوبم الان
دل منم برات تنگ میشه
تقریبا هر روز وبتو سر میزنم ببینم خبری هست ازت
چطوری گل دختر؟
اوضاع درس و زندگی خوبه؟
واقعا تا مریض نشیم ارزشش رو دستمون نمیاد

دقیقا همینه هدی اغلب مواقع هیچ ایده ای ندارن هیچیاااااا
یک جور دیگه از دلم درآورد
بارها گفتم هدی جون نمیدونم یادش میره یا سخته انجامش
قربونت بوس رو لپای خوشگلت مهربونم

فرزانه شنبه 11 اسفند 1397 ساعت 08:51 http://khaterateroozane4579.blogfa.com

عزیز دلم چه دردی کشیدی
انشالله زود زود درد ساکت بشه و خوب خوب بشی

خووووووب شدم فرزانه جون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد