هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

همه چیز نرمال است

زمان واکسن ١٢ ماهگی و افت نمودار وزن ماه اک، خانم بهداشتی گفته بود ١٣ ماهگی باید قد و وزنش کنترل شود. از شما چه پنهون به خاطر بحث های گاه و بی گاه همسر در مورد غذا خوردن و وزن ماه اک؛ که بارها وسط عصبانیت ها تذکر دادم "حق ندارد اینقدر در این مورد بازخواستم کند و اگر خیلی نگران است لاقل یک روز بماند خانه و خودش برای ى غذا خوردن ماه اک تلاش کند" هیچ علاقه ای به این کنترل ماهیانه نداشتم. من نطمئن بودم افت نمودار وزن ماه اک به خاطر رویش دو دندان اولش در یک ماه نیم گذشته اش بود.
هر بار بحث دکتر و بهداشت بود یک جوری از زیرش در میرفتم تا پنجشنبه که راهی نداشتم جز اقدام برای ریشه کنی فلج اطفال. یعنی درست روز بعد از انتشار پست قبل. با وجود مطالعاتی در مورد علت ترزیق این واکسن بعد از خوردن قطره فلج اطفال، با تردید و به قصد پرس و جوی علت تزریق واکسن وارد مرکز بهداشت شدم. خانم بهداشتی گفت قبل از این به جز قطره فلج اطفال واکسن اش داخل کشور وجود نداشت. صدای گریه بچه ای که واکسن زده بود کل فضا را پر کرده بود. بعد از جواب دادن به سوالات خانم بهداشتی در مورد خودم و ماه اک، موقع قد و وزن ماه اک شد:
قد: ٧٦
وزن: ٨/٤٠٠
دور سر: ٤٦
ماه اک میترسید روی تخت اندازه گیری بخوابد اما بعد از اون با ایما و اشاره خواست که روی تخت بنشیند و بعد هم اجازه میگرفت که روی تخت بخوابد. خانم بهداشتی بعد از بررسی نمردار گفت همه چیز خوب ایت و وزنش نرمال است. اینقدر شنیدن این جمله بعد از چند ماه انرژی و آرامش توی دلم ریخت که دلم میخواست به همه بگویم وزن ماه اک نرمال است با وجود اینکه یک ماه گذشته دو تا دندان درآورده. با توجه به نمودار وزن ماه اک روی نمودار خودش بود اما قدش از نمودار رشدش بیشتر بود. بچه ای که دو ماه کوچکتر بود آرام و ساکت تو بغل مادرش نشسته بود اما ماه اک، هر ثانیه با گوشه ای از فضا اشاره میکرد و خودش را می کشید که برود روی زمین تا همه چیز را بررسی کند. موقع واکسن که وارد اتاق شدم به محض دیدن اسباب بازیها با اشاره انگشت اش گفت: "توتو، توتو" خانم بهداشتی با خنده پرسید توتو چیه؟! گفتم تا کوچکتر بود هر پرنده ای را نیدید می گفت توتو اما حالا واژه هایی را که بلد است به بقیه وسایل تعمیم می دهد. به تمام اسباب بازی و همه ماشین های دکوری می گوید "توتو". اسم و فامیل را که پرسید خندید و گفت دفعه قبل با همسرت آمده بودی! فامیل خاصتون باعث شده تو ذهنم بمونه
با وجود اینکه قبلتر حاضر نبودم اسباب بازیهای خاکی و کثیف آنجا را به ماه اک بدهم در راستای غلبه بر وسواس با آگاهی تمام و بدون استرس اجازه دادم که هر کدام را دوست دارد بردارد. 
ماه اک را آماده واکسن کردم و دستهایش را محکم گرفتم. کوچک شجاعم همین که خواست اخم کند کار خانم بهداشتی تمام شد. خانم بهداشتی منتظر بود کمی بعد بزند زیر گریه اما ماه اکم مثل کودکی های خودم به شدت شجاع است.
طفلکم آنقدر عاشق کفش است که چشم از کفشهای کودک کناری برنمیداشت و میخواست بپوشه. یادم رفته بود، کفش بپوشونمش.
باشگاهی که چند ماه است میخواستم سر بزنم، نزدیک بود. از فکر باشگاه رفتن یک هیجانی زیرپوستم دویده بود. با خوشحالی وارد باشگاه شدم و صدای موزیک و فضای ورودی باشگاه هیجانم را بیشتر کرده بود. قیمت ها و برنامه ها را پرسیدم. دو روز در هفته ٨٠ تومن و اتاق کودک هر ساعت ٧ تومن. خیلی دوست داشتم همون موقع ثبت نام کنم و برم داخل اما نه لباسم مناسب بود هم احتمال داشت که بهمن ماه چند روزی نباشم. از اون روز تمام فکر و ذکرم اینه که ای کاش ماه اک همکاری کنه و تو اتاق کودک دوام بیاره. فکرش هم هیجان انگیزه که هم ورزش کنم. هم یک ساعت برای خودم باشم. هم ماه اک حال و هواش عوض میشه و اگر بچه ای اونجا باشه از تنهایی در میاد. همین روزها یک روز آزمایشی ماه اک را میبرم ببینم بدون من یک ربع هم شده می ماند؟
بعد از مدتها تمام پنجشنبه یک جور شیرینی شارژ بودم و سر حال. پر بودم از واژه و استعاره های دلنشین اما هم باید به امورات خانه رسیدگی می کردم هم ماه اک به خاطر واکسن یا هر دلیل دیگری کلا بی حوصله بود و زیاد گریه می کرد و غر میزد. و به این ترتیب تمام استعاره هایم در نطفه خفه شدند. در عوض یک نظم دلچسبی در خانه بود و از عملکردم راضی بودم.
قسمت جالب ماجرا این است که ماه اک درست از پنجشنبه که فکر و خیال من آرام است راحت غذا میخورد اگرچه کم میخورد. 

غ ز ل واره:

+ تنها قسمت ناخوش ماجرا اینه که من اینقدر حساس شدم که اگر همسر در این زمینه شوخی هم بکنه  ناراحت میشم

+ امروز به خاطر سنگینی سرم، سطح انرژی هایم به شدت پایین بود.

+ از همه شماهایی که با جون و دل راهنماییم کردید ممنونم . فکر می کردم پست نظراتش به تعداد انگشتهای دست هم نرسه. تازه فکر میکردم نهایت یکی دو تا مامان باشن که راهنماییم کنند. ممنونم که غافلگیرم کردید و این همه حرفای خوب زدید


نظرات 11 + ارسال نظر
هدیٰ دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت 13:04

سلام غزل جونم، حالت چطوره؟ ماهک چطوره؟
الآن می خوام برم تمامِ نوشته های این چند وقتتو که نبودم بخونم.

من خوبم عزیزم، میگذره! دارم سعی می کنم بنویسم دوباره ..

سلام مهربونم
من خوبم شکر خدا
خیلی بهتر از قبلم
الهی. همشو نخون. اونایی که خس خوب توشه بخون

خدا رو شکر که خوبی عزیزکم
الهی خوب باشی و شادترین عزیزکم

نل دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت 10:00

اره.همه اش عکسه.اما سهای ایده پردازی و خلاقانه داره.
مثلا برای بازی کودکان ی نمونه اش
داخل یک پلاستیک از این زیپ دارها چند قطره رنگ ریخته بود.بچه اونها رو فشار میده.رنگها پخش میشه.میشه شکل بشه.نگران کثیف شدن و‌خوردن رنگ هم نیستی دیگه.
یا سه تا از همین پلاستیکها مختلف با رنگهای مختلف زده بود به دیوار.به بچه انتخاب رنگ یاد میده.

این دوتا رو به دوستم گفتم.میگه اینقدر خوشش میاد رنگها زیر دستش لیز میخورن که میتونم بزارمش برم حموم.اینقدر مشغول میشه


تو عکسو میبینی.ایده میگیری.میتونی انجامش بدی.

یا یادمه هیلا با لوله بخاری چیزی درست کرده بود.توپ از بالا مینداخت تو لوله بخاری از این سمت درمیومد.
اینجوری چشمهاشون مرزبندی یادمیگیرن.دستهاشون ...


یا داخل همون سایته.شبیه سبد لباس حموم..در دو رنگ مختلف.روی اونو نخ بسته بود.شبیه تار عنکبوتی.بعد بچه باید لوگوهای رنگی اون رنگ از بین نخها.داخل سبد مینداخت.

یا با ژله خوراکی و...
یا...
از بچه۶ماهه به بالا کلی ایده داشت...

چه جالب بوده اون بازیا
رنگ چی ریخته؟ گواش؟

ممنونم ازت بابت حوصله و راهنماییات
میبوسمت
خیلی مهربونی نل عزیزم

بهار یکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت 23:08 http://searchofsmile.blog.ir

برات خوشحالم غزلک...

ممنونم بهار مهربونم

نسترن یکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت 16:07 http://second-house.blogfa.com/

یادمه وقتی اول دبستان بودیم رفتیم دکتر، تو ماشین پدر به مادر تاکید کردن که حتما به دکتر بگه "بچه خیلی لاغره" مادر طبق فرمایش پدر حین معاینه بنده به دکتر جمله رو منتقل کردن...دقیقا یادمه دکتر گفتن" پدرشون ترکن؟ ترکها بچه تپل دوست دارن، برو بگو وزن بچه کاملا نرمال هست و مهمتر از همه سالمه " ولی همچنان پدر هنوزه که هنوزه بنظرشون من و خواهرک لاغر هستیم :))))

چققققققدر خوب که قراره برید باشگاه ایشالا که محیطشم براتون دلچسب و دلنشین باشه

اما از دست این پدرا
البته من و همسر هر دو لاغریم
خودشم کلا لاغر می پسندن
فقط نگران وزن بود که اونم بهداشت گفت خوبه
ان شالله اگر ماه همکاری کنه

قلب من بدون نقاب یکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت 14:55 http://daroneman.blog.ir/

یکم بهترم مرسی عزیزم
به سرم زده صدام رو ضبط کنم

شاید برای تو هم موثر باشه
وقت هایی که نمی تونی بنویسی صدای خودت رو ضبط کن
بعد کم کم بنویس

کار خوبی می کنی
خدا رو شکر که بهتری مهربونم

باید امتحان کنم

ستاره یکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت 14:44

خدا رو شکر عزیزم. فقط فکر میکنم حالا که صحبتهای همسرت ازارت میده بهش بگو. شاید دیگه تکرار نکنه

دیگه حرف خاصی نمیزنه
شوهی می کنه و من تحمل شوخیا رو هم ندارم
حساس شدم رو این موضوع

هاله یکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت 12:32

بفرما غزل جان اینم از ماهک جان که خیلی خانم و رو به رشده هزار ماشالله من که گفتم با رسیدگی های خوبت خدا رو شکر خوبه و نرماله. خیلی خوشحال شدم باور کن مثل خواهرام که استرس بچه هاشونو دارن درکت کردم هر چند خودم بچه ای ندارم و حسرتش همیشه گوشه دلم مونده. روز جمعه که داشتم خونه تکونی می کردم هر چی برگه ازمایش و سونو و عکس مربوط به آی وی اف های قبلی بود پاره کردم و اشک ریختم و برای تنهایی خودم خیلی گریه کردم
بابت کلاس ورزش هم خیلی خوبه هم برای وسواست هم برای حال و هوای دل خودت و ماهک

بله خدا رو شکر خوب بود همه چی
عزیزم هاله جان
الهییی
ان شالله خدا خودش دلت رو شاد کنه مهربونم
یعنی جنینها قوی نبودن؟

دوست خواهرم خیلی دکتر رفته بودن. دکتر گفته بود شما جز دو درصدی هستید که مشکلی ندارن اما بچه دار هم نمیشن
اما دو سال بعد شنیدیم بچه دار شدن

ورزش اگر بشه که خیلی خوبه چون واقعا واسه سلامتی جسم و روان لازمه

نل یکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت 11:43

به به.مبارکه
خب این فوق العاده است.عالیه
دیدی مامانی نباید نگران باشی؟دیدی خودت اروم باشی.ماهک هم راحتتر غذا میخوره؟

خب خدایا شکرت‌.
بسی مسرور گشتم با تصور در باشگاه.قر اومد در ممر مبارک و مسولش شمایی

نظرات پست قبل دیدم.فضولی کردم سوالی که درباره بازی پرسیده بودی منم میخام جواب بدم
این سایت برو:
https://www.pinterest.com

قسمت نی نیهاش و بازیهاش.
دنیایی بازی داره برای رنج سنیهای مختلف...دنیایی از ایده داره.
اموزش داره.مثلا تشخیص رنگ ب بچه ها و...
یعنی خیلی جذاب بود.
به چه نفر پیشنهاد دادم خیلی استقبال کردن و میگن نی نی حسابی سرگرم شده.

این سایته پر از عمسها و ایده ها در هر‌زمینه ای م تو فکرشو بکنی.من عاشقشم

سلامت باشی نل عزیزم
اینو باید به همسر بگی که به من استرس میده


خودمم باشگاهشو دوست داشتم
خدا کنه ماه همکاری کنه

نفرمایید خواهر
خواهرم همیشه تو این سایته پلاسه
چون رشته اش هنره اما نمیدونستم بخش بازی هم داره
ممنونم از راهنماییت الان یک نگاهی می کنم
مرسی
من فکر میکردم بیشتر عکسه

قلب من بدون نقاب یکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت 11:23 http://daroneman.blog.ir/

خوب خداروشکر ماهک وزن گرفته
حق داری استرس داشته باشی

چه خوب که گذاشتی با اسباب بازی ها بازی کنه
کلا روز بدون استرسی بوده روز واکسن برای ماهک

خدا برای هم حفظتون کنه

خیلی بده استرسش
خدا رو شکر راحت شدم

واقعا خیلی بهترم
ببینم میشه این هفته برنامه رو ببینم
اصلا بدون استرس که هیچ
از نظر احساسی یک روز فوق العاده بود حیف که نشد با همون حسها کلمه ها رو بهم ببافم

مرسی عزیزم
بهتری؟

فرزانه یکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت 10:44 http://khaterateroozane4579.blogfa.com

خدا رو شکر که همه چیزش نرماله

واقعا خدا رو شکر

شیرین یکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت 09:20 http://khateraha95.blogfa.com/

خداروشکر که همه چی ماهک جون عالیه
فقط مامان غزل ما همیش نگران خوردن این وروجکهاییم ولی اینها اینقدر کوچولون که یذره میخورن سیر میشن
دکتر بهم گفت این بچه یک قاشق هم بخوره سیر میشه بزور بهش غذا نده
همه وروجکها اینجورین

آره شیرین جون خدا رو شکر
والا من نگران نبودم اول
دکتر گفت اصرار نکن خر موقع خورد
اما همسر با حساسیتها و حرفاش منم خساس کرده بود
خصوصا ازم حساب پس می کشید که چی خورد؟! چقدر خورد؟!
خدا رو شکر راحت شدم
عذابی بودااا
آره طفلکیا
باباجونم میگه معده بچه ها قد یک انگشتونه است
خدا حفظ کنه وروجکتو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد