هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

این تنهایی زیادی


اینقدر دلم گرفته که نمیتون بخوابماگر نمیخواین چیزی بنویسید این پست رو نخونید چون راضی نیستم از این همه سکوت.  خودتون رو مدیون نکنید

 

به گمونم هزار سال هم بگذره؛ عادت نمی کنم به این همه تنهایی که مهمونیا برگزار میشن؛ همه در تدارک مهمونی رفتن اند و ما مهمونی که نمیتونیم بریم هیچ! سر یک تاکسی با هم حرفمون میشه.(یک بحث خیلی کوچیک اما چون قضیه همون تفاوت دیدگاههاست تو دل من یک جور بغرنجه ماجرا)

به گمونم هزار سالم بگذره؛ عادت نمی کنم به این همه تنهایی؛ همه برن مهمونی و ما اینجا مثل روزای عادیه دیگه زندگیمونو بکنیم.

به گمونم!!!

فقط نسبت به مهمونیای سمت خانوادم سرّ شدم. دیگه دردم نمیاد ولی....

هفته قبل عقد دعوت بودیم. همه دور هم جشن گرفتن و ما تو خونه در و دیوار نگاه میکردیم

امشب مهمونی دعوت بودیم اما همه مهمونی بودن من دلواپس همسر و حسابی خورده بود تو برجکم که باید تا شب تنهایی سر کنم

گاهی نمیدونم همسر درکم نمی کنه؟ یا میخواد به حس تنهاییم پر و بال نده که میگه " بشین با بچه ات کیف کن. بیرون خبری نیست" ( وقتایی که سر کاره اینو میگه)

در هر صورت به قول مامان تنهایی فقط به خدا می برازد و بس


+ باز هم مثل اغلب اوقات جاری مهمانی داشت و ما امکان وفتن نداشتیم. دلم گرفته. از اینکه نمیتونم یک بیرون ساده برم به خاطر ماه اک و کمردردم(شدید نیست ولی رعایت نکنم میشه دیگه)

مامانهای شاد در روز یا حداقل در هفته دو سه ساعتی برای خودشونن که میتونن شاد باشن. اما من؟! حتی موقع بیرون رفتنمون هم ماه اک تو بغل منه و همسر رانندگی می کنه! از عصر حالم بده که سر بچه ام داد زدم. از بس من روسریا رو جمع کردم اون ریخت بیرون.

ولگردیای اینترنتی هم همش از درد تنهاییه وگرنه شاید به روزی نیم ساعت هم نمیرسید


* اینقدر دلم گرفته که نمیتونم بخوابم

کاش فکرای من و همسر تو بعضی مسائل بهم نزدیک بشه

نظرات 26 + ارسال نظر
فرزانه یکشنبه 9 دی 1397 ساعت 00:40

از دوریه که نمیرین؟
حق دارین من قبل ازدواج فکر میکردم دوری نعمته اما حالا ...

بله اونا شهر دیگه ان
شک نکن که نعمته؛ ولی سختی هم داره

آبگینه سه‌شنبه 4 دی 1397 ساعت 06:49 http://Abginehman.blogfa.com

من دیر رسیدم.
تا ۳سالگی ماهک همینه؛ بعد اینکه از شیر بگیریش و پوشک زندگی و زحماتش خیلی کمتر میشه
اما در مورد مهمونی و دورهمی و ... اگه تصمیم داری تا آخرعمرتون تو شهر دیگه ای به جز شهر مادری خودت یا شهر مادرهمسرت زندگی کنی باید نسبت به این قضیه بی تفاوت بشی وگرنه خیلی اذیت میشی. چندتا دوست خوب انتخاب کنین و با هم رفت و آمد داشته باشین چون تنهایی آدمو اذیت میکنه

دوست داریم ولی اونا اهل اینجان و سرشون شلوغه
با دوست نمیشه دم به ساعت رفت و آمد کرد
ولی خدا خودش کمکم کرده تاالان بعد از اینم کمک میکنه

هدهد دوشنبه 3 دی 1397 ساعت 19:22

سلام
منم خاموش میخونمتون
حق داری.. خیلی سخته دوری و تنهایی.. اونم با بچه کوچیک
چون زندگی آدمم محدود میشه فقط به خانواده کوچیک خودش انگار همه چیز بیشتر به چشمش میاد.. حتا چیزای کوچیک انگار بزرگ میشن برای آدم..
ولی ناراحت نباش.. یه کم دیگه تحمل کنی هوا گرم میشه.. ماه کوچولو بزرگتر میشه و راحت تر میتونی از خونه بیای بیرون..

سلام هدهد عزیز
ممنونم که زحمت نوشتن به خودتون دادید
من اگر با همسایه ها یه کم معاشرت داشتم نیازم به این معاشرت و صحبت رودر رو رفع میشد اینقدر بهم نمیریختم
اما نمیشه زیاد به کسی نزدیک شد
وگرنه کلا به دور بودن عادت کودم چون برنامه زندگیم دست خودمه تا بقیه و مهمونای سرزده
مرسی از بودنت

سمیه دوشنبه 3 دی 1397 ساعت 05:53

من هر وقت این فکرا میاد سراغم به یاد کسانی میافتم که مهاجرت کردن به کشورهای دیگه. اینهمه دختر تنها رفتن جای جای دنیا و دور از خانواده... من عادت کردم به دور بودن و راستش اصلا حوصله شلوغی را ندارم. خبری تو دور همیها غالبا نیست. به نظرم سالی دو سه بارش بسه.

درست میگی
اما نمیتونیم منکر نیازمون به معاشرت با آدما بشیم وقتی قلمبه میشه تو دلمون
همیشه از بی عادتی نیست
درونیات آدم خیلی تاثیرگذازه
ان شالله همیشه شاد باشی

مژگان یکشنبه 2 دی 1397 ساعت 13:34

سلام بانوجان. من خیلی دیرخوندم پستتون رو ولی بنظر من شما حق دارید. وقتی بچه آدم کوچیکه و نمیشه زیاد بیرون رفت عرصه به آدم تنگ میشه. و روزهای مناسبتی که دیگه جای خودش رو داره. آدم دلش پیش خانواده اش هست. البته هستند خانواده هایی که جایی رو ندارند برن. غریب هستند در شهرشون،پدر و مادرشون فوت شده، بهردلیلی با خانواده قهر هستند،بیمار هستند و بستری بیمارستان و نمیتونن جایی برن. البته تمام این بلایا از شما بدور باد اما خواستم بگم شما تنها نیستید که این شرایط رو دارید.ولی حق دارید دلتنگ بشید. انشاله دخترگلتون سه ساله که بشه دیگه کیف عالم رو میتونید بکنید. عصر به عصر دستش رو میگیرید میرید بیرون،پارک،خرید. همدمتون میشه. کمک حالتون میشه. همه بچه ها دو سال اول زندگیشون زحمت بسیار زیادی دارند .امیدوارم این بازه زمانی براتون سریعتر بگذره.

ممنونم مژگان بانو
ایراد از منه که بدجور کم تحمل شدم
چرا؟ نمیدونم
وگرنه دلتنگی که برای همه پیش میاد

هدی شنبه 1 دی 1397 ساعت 23:27

من دیشب یه عاااالمه واست نوشته بودم.فقط یه خطش اومده.چطوریه

نمیدونم هدی بانو
بلاگ اسکای مشکل داره
من برای یه دوست در روزهای مختلف کلی نظر داده بودم
دیدم خبری ازش نشد
بعد یک ماه فهمیدم هیچ کدوم از نظراتم ثبت نشده
باز مال شما یک خطش اومده
من پست گذاشتم به چه مفصلی .صبح اوندم دیدم جا تره و پستم نیست شده
من از طرف مسئولان بی مسوولیت بلاگ اسکای از شما عذرخواهی می کنم
و ازت ممنونم که برام زمان گذاشتی
متاسفم که قبت نشده

باران شنبه 1 دی 1397 ساعت 14:50

ان شاءالله همیشه پر از آرامش باشید.

سپاس بیکران
به همچنین

نسترن شنبه 1 دی 1397 ساعت 13:15 http://second-house.blogfa.com/

گفتنی ها رو که قبلا گفتم :)
براتون از ته دل آرامش آرزو دارم

مرسی نسترن جان به همچنین

رها شنبه 1 دی 1397 ساعت 12:03

سلام خانوم
من مدتیه که وب شما رو دنبال میکنم اما همت پیام گذاشتن ندارم نمیدونم چرا. ببخشید
شرایطتون را کاملا درک میکنم چون من و همسرم هم دور از خانواده هامون هستیم
این حالت ها کاملا طبیعیه منم گاهی دلم یه مهمونی شب نشینی ساده میخاد
یه چای دم غروب خونه مامانم
یه عصر دور همی خونه اقوام
تا دوباره پرانرژی بشم و شاد و متاسفانه گاهی از غم اشکام شرشر قلقل میریزه
کار سختیه کنار اومدن با این شرایط ولی خوبیش اینه دوره ایه
براتون دنیا دنیا آرامش و شادی آرزو میکنم
خونتون گرم و دلتون به هم شاد باشه

سلام رها بانو
ممنونم که زحمت کشیدی و برام نوشتی
دوری یک وقتایی خیلی سخته خصوصا وقتایی که یه مناسبتی باشه و نتونی حضور داشته باشی و همه دور هم باشن
من گریه ام نمیاد زیاد. بی حوصله میشم
به همچنین
براتون بهترین ها رو از خدا میخوام با یک عالم شادی و عشق

هدیٰ شنبه 1 دی 1397 ساعت 11:37 http://www.Pavements.blogfa.com

برو اون پست گل رزای آبی رو بخون و به آرامشت فکر کن که وقتی داریش همه چی چقدر بهتره
سخت می گیری مثلِ من! و نمی تونم کاری که خودم انجامش میدمو بگم نکن!
هر دو از خونواده دورین، درسته؟
حالا که شرایط اینطوریه و مجبوری دور بودنو تحمل کنی، راجع به این تنهایی که باعثِ دلگیریت هم میشه خیلی صادقانه حرف بزن و حساتو بگو.
می دونم چقدر این تنهاییه شکلِ بدی داره واست! ماهک هست اما یه وقتایی احتیاج داری برای خودت باشی. پس چرا همینا رو به همسرت نمیگی غزل جونم؟

دوسِت دارم که انقدر حساس و مهربونی

چقدر ماهی تو
اتفاقا هنوز دسته گله خراب نشده :)
پیشنهاد خوبی بود
آره منم مثل تو سخت گیرم برای همین می فهممت که چه می کشی
هر دو که دوریم هیچ؛ خانواده هامون هم تو دو تا شهر دور از هم اند و همین باعث میشه وقتی هم می ریم دیدنشون لذتمون کامل نشه چون هیچوقت نمیشه همزمان ببینیمشون و دور هم باشیم
همسر می فهمه ولی سرش شلوغه. طفلک واقعا تلاشش رو می کنه مگر زمانهایی که واقعا از توانش خارج باشه که بخواد منو ببره بیرون
منم تو رو خییییییلیییی خییییلیییی دوست دارم
مراقب خودت باش

عزیزم حق داری تنهایی سخته خیلی. البته اگه شوهرت اهل تفریح بود انقدر بهت فشار نمیومد. شوهر منم زیاد دلش نمیخواد خونه ی کسی بریم ولی خیلی دوست داره که دو تایی بریم بیرون گردش. واسه همینم من از حالا بی تاب اومدن فصل بهارم تا هوا خوب بشه و باز دو تایی عصرها بریم بیرون
انشالله کوچولوت زودتر بزرگ میشه اونوقت آزادی عمل بیشتری پیدا میکنی

از صمیم قلب واست روزهای شادتری را آرزو میکنم

گاهی خیلی سخت میشه
اهل بیرون رفتن هست اما خیلی خسته میشه. تقریبا روزی 4 ساعت اگر بیشتر نشه تو راهه و این خستگی شو دو چندان میکنه
راستش دلم نمیخواد این روزا با همه سختیهاش تمام شه
عاشق این سن و این روزهاشم
اینقدر شیرینه که گاهی از شدت عشق و هیجان نمیدونم چه کنم که نچلونمش و اذیت نشه
ممنونم فرزانه جان . شاد باشی همیشه

مطهره شنبه 1 دی 1397 ساعت 01:17

سلام غ ز ل جان
امیدوارم تا الان حسابی شاد وپر انرژی باشی وتموم حس های بد ازت دور شده باشن...
خب خودتون که دوست وآشنایی تو شهر غریب ندارین وحالا که از خانواده ها دورین میتونیین با دوستای همسرت که متاهل هستند واز نظر اخلاقی به هم شبیهید کم کم رفت وآمد کنید...نمیشه؟؟آخه واقعا انسان نیاز به معاشرت داره...درکت میکنم

سلام مطهره جان
خیلی بهترم
هنوز عالی نشدم اما میشم خیلی زود
دوست داریم اما اونا همه فک و فامیلشون اینجان
سرشون شلوغه
منم خوبم گاهی میزنه به سرم
دقیقا همون معاشرته رو کم دارم

هدی شنبه 1 دی 1397 ساعت 01:14

سلام،مجبورمون کردی امشب از خاموشی دربیایم

سلام به به پس یک هدی دیگه هم اینجا داریم!
ممنونم از روشن شدنت بانو

رویا شنبه 1 دی 1397 ساعت 00:51

غزل غزل غزل غزل
جانا سخن از زبان ما می گویی
منم یک روز غرغرو می شم یه روز شاکر
همسر من جمعه ها هم می رفت سرکار ، دو سه هفته ست راضی اش کردم نره و سر همین جمعه ها چقدر اذیت شدم
فقط سعی می کنم به داشته های مثبتم فکر کنم ، الان دقیقا یک سال شده نرفتم، تا عید هم که نمی ریم اذیت می شم اما خب .....
انشاءالله بتونی به این تنهایی عادت کنی ، من هر موقع دلم می گیره از شرایط یاد یکی از دوستام می افتم همینجاست نه خانواده خودش نه شوهرش و نه حتی خود شوهرش، چون کار نداره یه شهر دیگه کار می کنه ماهی چند روز اینجاست یه دختر کوچیک هم دارن ، شرایطشون خیلیییییی سخته، یاد اون می افتم یه کم شاکرتر می شم و واقعا برای شوهرش آرزوی یه کار خوب تو همین شهر می کنم
منم درددلم گرفت

ای رویا بانو
همیشه بدتر از بد هم هست
البته این دوری برای من یک ابعادیش بده و یک بخشهایی عالی
ولی تازگیا زیاد بی تاب میشم از دوری
قبلا اینطور نبودم
خدا کمکت کنه
کاش خانواده همسر لاقل نمیذاشتن اینقدر تنها باشی

البته این دوره شش ماهه تمام شه خواب نی نی بهتر میشه و بهتر میخوابی
اون موقع کمی خالت بهتر میشه
بچه داری کار سخت و شیرینیه

حمیده جمعه 30 آذر 1397 ساعت 16:06

سلام.آخه چرا مدیونمون میکنید دیگه بانو؟من عاشق سبک نوشتن شما هستم و حتما هر روز به وبلاگتون سر میزنم.۳۳سالمه و سه تا بچه دارم.تو هر وبلاگی هم که کامنت گذاشتم اینو گفتم!دیگه الان همه می دونن اینو‌.اونموقعهایی که از تمیزکاریهات میگی من واقعا کییف میکنم چون خودم وقت نمی‌کنم خییلی به خونه برسم.بیشتر روزها فقط وقت میکنم به آشپزی برسم.یه پسر ده ساله ویکی هم دوساله دارم.دخترم هم شش ماهه هست.اخلاقیات همسرتون هم شبیه شوهر منه.ما یازده ساله ازدواج کردیم که اون اوایل خییلی سخت بود چون همسر من واقعا خسیس بود!الان بهتر شده البته سال های اول درآمدش کم بود که الان بهتر شده.من هم کوتاه نمیومدم و همیشه حرفمو میزدم که بدونه افکار خودش وحی منزل نیست.همسر من فوق لیسانس ریاضی محض داره و دیگه همممه ی افکارش ریاضیاتیه!!اما من هم همیشه نظرمو گفتم حتی اگه قبول نمی کرد باز هم تأثیر داشت تو تصمیم گیری هاش.من ارشد سراسری قبول شدم ولی نشد و نذاشت من برم.الان هم یه موقعهایی ده روز هم شده که حتی در خونه رو باز نکردم که برم بیرون.اما چه میشه کرد جز صبوری.باز هم میام و براتون میگم.

سلام
من عذرخواهی می کنم
تیاز داشتم حرفاتون رو بشنوم
شما لطف دارید به من و نوشته هام
ماشالله. خدا در کمال صحت براتون مخافظتشون کنه
متوجه نشدم چی رو تو هر وبلاگی گفتید؟
بابا شما چاره ای نداری. من با یه دونه اش نمیرسم. شما که ماشالله سه تان
عزیزم
همسر من خسیس نیست اما هیلی هم راحت نیست با مدل خرج کردن من.
منم حرفمو میزنم اما اون باز حرف خودش رو تکرار می کنن
امیدوارم که روش تاثیر بزاره
خدا قوتبانو
بهترین ها لبریز بشه به زندگیتون

لیلی جمعه 30 آذر 1397 ساعت 15:06 http://aparnik5.blogfa.com

سلام عزیزم همیشه میخونمت ولی خیلی وقتا چیزی نمینویسم چون واقعا نمیدونم چه حرفی مناسبه و حالت رو بهتر میکنه. اینکه بچه داری باتمام شیرینی و لطافتش یه کار فرسایشیه و ادم نیاز داره یه وقتایی کنار وایسه و نفس بکشه هیچ شکی نیست و اینکه این موضوع هم برای یکسری اقایون خیلی قابل درک نیست یه موضوعه. چیکار میشه کرد جز صبر.. وقتی دورازخونواده هم باشی دیگه بدتر..امیدوارم که زود حال دلت خوب بشه...برای منم دعا کن که خیلی خیلی داغونم. راستی یلدات مبارک عزیزم

سلام لیلی جانم
اتفاقا چند روز بود به یادت بودم و میگفتم یعنی اوضاعش بهتر شده؟
از تو واقعا انتظاری ندارم
دلم گرفته بود. دلم میخواست بدونم شنیده شدم همین
میدونم چی می گی
دقیقا صبر دوای خیلی از دردهاست
لیلی واقعا از ته دلم برات آرامش و خوشبختی از خدا میخوام رفیق دیرینم

samira جمعه 30 آذر 1397 ساعت 14:11 http://sama92.blogfa.com

عزیزم نمیتونم بگم کاملا درکت می کنم
ولی باورت میشه همسر من یه اخلاقای خاصی داره گاهی دلم می خواد تو یه جزیره دور از همه زندگی کنم
همه ما دلتنگی رو حس می کنیم هر کدوممون یه مدل
تواز همراهی نکردن همسرت تو یه بیرون رفتن ساده دلت می گیره چون میشه همراهت باشه با خوشی هم باشه ولی چه میشه کرد گاهی مسائل به ظاهر ساده بدجور عمیق دل رو رنج میدن
منم تو فکرم تو فکر اینکه باید خودمون به فکر خودمون باشیم وبه امید کس دیگه بودن واقعا گاهی درد آوره
به امید روزای شیرین تر برای همه مون

سمیرا جون بردن که می بره
اما زمانش کمه
دیشبم دیر اومد و نمیشد جایی رفت
دقیقا ساده اما رنج آوره
ان شالله

. جمعه 30 آذر 1397 ساعت 14:06

با توجه به علایقت ی کلاس اسم بنویس که هفته ای یکبار بری.هفته ای دو ساعت.شروعه خوبیه‌‌.هفته ای دوساعت عصرها پدرش نگهش داره

درخواست کردم همراهیم کنه
قبول نکرد

مهدیه جمعه 30 آذر 1397 ساعت 12:10

سلام غزل خانم
حق دارین دوری از خونواده سخته ولی انشاالله دخترتون یه کم که بزرگتر بشه میتونین دوتایی برین بیرون و خوش بگذرونین تازه یه همدم خوب میشه براتون

سلام مهدیه بانو
دقیقا باید کمی صبور باشم

میخونم وبلاگتو تو سکوت جمعه 30 آذر 1397 ساعت 10:29

سلام.دیگه مدیون کردی گفتم یه چی بنویسم و رفع زحمت کنم.
خیلی میشه دارم وبلاگتو میخونم ناراحت نشی اما خیلی غر میزنی ها.منم غریبم البته خانواده همسر هستن اما تفاوت فرهنگی و ... که باهاشون دارم رفت وآمد رو سخت میکنه فقط میریم خونه پدر همسر که اونا هم دائم در سفرن!دوتا پسر کوچیک دارم ۳ و ۷ ساله .کوچیکه شدیدا اذیت کنه و بزرگه دائم باید به درس و مشقش برسم.همسرم اصلا دوست نداره من برم بیرون.کمی صبر کن و بی خیال باش درست میشه .من الان سه روز در هفته میرم سرکار.اما واقعا چون همسر کمکی نمیکنه در هیچ اموری از زندگی واقعا شرایط سخت شده برام اما کم نمیارم توکل کردم به خدا .تو هم بذار دخترت بزرگ تر بشه میذاریش مهد و به خودت و علایقت میرسی.البته اگه همبازی واسه دخترت نیاری!خخخ
اینم بگم چون دوتا هستن خاطرم راحته که وقتی نیستم تنها نیستن.
موفق باشی.یلدات مبارک.

سلام
ممنونم که برام حرف زدی. راستش برای خودمم عجیبه که من چرا اینقدر غرغرو شدم؟!
اصلا این مدلی نبودم. اصلا عاشق این فاصله ها بودم. هنوزم ته دلم راضی ام اما نمیدونم چی در درونمه که غرغرو کرده منو و پیداش نمی کنم
البته هممون ته دلمون یه وقتایی غر میزنیما فقط قبلاها سرم خلوت بود اغلب از جنبه مثبت ها مینوشتم حالا اما حس خوب دارم یک دنیا وقت نمیشه بنویسم بعد دقیقا وقتی حالم داغونه فرصت دارم که بنویسم
شما واقعا زن قدرتمندی هستی و باعث افتخار
برات آرزوی آرامش و سعادت دارم از ته ته قلبم
قول میدم از این به بعد کمتر غر بزنم
واقعا ممنونم که با این همه مشغله زمان گذاشتی و نوشتی

سحر جمعه 30 آذر 1397 ساعت 10:00 https:// senatorvakhaomesh.blogfa.com

عزیزم اهل مهمونی نیستن همسر یا همش سرکار؟ اگه موصوع کار خودت ماشین بردار برو مهمونی، چون همسر نیس دلیل نداره توهم نری ی پیشنهادم دارم برای ماهک کالسکه بگیر شده از همین مدل معمولی ها حتما نباید گرون باشه بزارش توش برو پیاده روی پارک یا خونه دوستات، بغل کنی کمرت درد می گیره
دعامی کنم اوصاع بهتر بشه، با همسرم تونستی از احساست بگو

هیچ کدوم سحر بانو
از همه دوریم و نمیشه با هر مناسبتی بدوییم بریم شهرهامون چون سخته و راه هم خطرات خودش رو داره
کالسکه دارم. اما اینجا یک پیاده رو بدون پله نداره
خیابونمون هم اونقدری پهن نیست که بخوای با کالسکه توش راه بری
ممنونتم
اینا همش از دلتنگیه

شیرین م جمعه 30 آذر 1397 ساعت 09:28

میدونی تو زندگی شما هر دو نیاز دارین کمی کوتاه بیاین.شاید اگه خوب فکر کنی همسرتم یه کم کوتاه اومده باشه.میدونی عزیزم یه سری مسایل اگه اول ازدواج تعیین تکلیف نشن سخته تغییر دادنشون ولی امکان پذیره.ما هم دور از خانواده هامونیم ولی مثلا واسه یه جشن عروسی دو روزه میریم و برمیگردیم هرچند فک کنم با ماهک شما سختتون باشه.چرا نمیذاریش تو کالسکه برین بیرون لااقل یه کم هوات عوض شه.یه چیزیم که از نوشته هات پیداس علاقه زیاده شما و همسرت به هم دیگه و جو مردسالارانه خونتونه.این تویی که باید این جو رو تعدیل کنی

موافقم
راستش منم این روزا حساس تر شدم.
کوتاه؟! به نظرم تلاش می کنه کوتاه بیاد اما هنوز نتونسته
قوانین خشکی واسه خودش داره و به نظرش فقط اونا درسته
اما فوق العاده هم مهربونه فقط انعطافش کمه
دقیقا ما در مورد مسائل مالی چون همون اول حرف نزدیم الان به دلیل متفاوت بودن دیدگاهمون گاهی بحثمون میشه
ما هم یک ماه پیش واسه نامزدی خاله ام رفتیم
باز هم چند روز دیگه عروسی دعوتیم میریم
ولی شاید فاصله کمش با عقد خاله باعث شه عقدی که سالها آرزوشو داشتم نرم
اما وقتی برنامه ها فاصله اشون کم باشه نمیتونی هر هفته بری تو جاده
یک مسئله دیگه هم اینه که خانواده هامون تو دو شهر متفاوت و دور از هم هستن
والا اینجا یک پیاده رو امن واسه کالسکه نداره همش پله داره
خیابونم که باریکه
از علاقه هم که نگو
دقیقا احساس ضعفم برای تعدیل اوضاع حالم رو خراب می کنه

ازاده جمعه 30 آذر 1397 ساعت 09:10

سلام عزیزم دوری از خانواده سخته واقعا... ولی خداییش مهمونی خونه جاری نرفتن خوشحالی داره نه ناراحتی اختلاف با همسر همیشه هست ولی گاهی خیلی ازاردهنده است ولی خوب شما بینتون محبت هست خدا رو شکر

سلام آزاده جان
عزیز منی تو
راستش من جاریمو خیلی دوستش دارم.

بله خدا رو شکر محبت هست ولی بعضی اختلافا طول میکشه تا باهاشون کنار بیای یا تلاش کنی اوضاع کمی حد وسط بیاد لااقل

پارمیس جمعه 30 آذر 1397 ساعت 08:01

سلام مامان ماهک
امیدوارم که حالت بهتر شده باشه و دیگه غمگین نباشی
خواستی که پیام بزاریم و باهات حرف بزنیم امیدوارم منظورت فقط همدردی نباشه
همه ما یک سری قانون برا خودمون داریم که شکستن و رعایت نکردنشون باعث اضطراب و استرس مون می شه ، باید سعی کنیم تعدادشون را به حداقل برسانیم تا بتونیم تعداد موقعیت های ناراحت کننده را کم کنیم
اره خیلی خوبه که زندگی مطابق میلمون پیش بره ولی می دونیم که تقریبا هیچ وقت این اتفاق نمی افته با این حال می تونیم با کم کردن بایدهای زندگیمون به خودمون آزادی عمل بیشتری بدیم

سلام پارمیس بانو
بهترم شکر خدا
نه فقط همدردی
دلم حرف زدن میخواست ازهردری
این که بله باید ها رو باید کم کرد به شدت موافقم
در مورد خودم خیلی تلاش کردم و خیییلی بهترم. ماه اک روانشناس قهاری بود در این زمینه و با همون فکر و تن کوچیکش خیلی رو من کار کرده عشق من
ولی همسر در مورد بایدهاش به ندرت انعطاف نشون میده. خصوصا تو موارد مالی و این منو خیلی آزار میده
نه که خسیس باشه ها! از در دروازه تو نمیره از سوراخ سوزن میرن
حقیقتا این ماییم که باید قشنگیا رو ببینیم و ناملایمات رو ازشون بگذریم و بخندیم
ممنونم ازت

نرگس جمعه 30 آذر 1397 ساعت 02:31

عزیزم مردا چون بیرون خونه بهشون خستگی و سختی و فشار اعمال میشه دوست دارن موقع استراحت و تفریح بچسبن به مبل و خونه زندگی. ما خانما ولی چون بیرون از خونه برامون پر از جزییات و رنگ و نوره حتی اگر شاغل باشیم دوست داریم موقع تفریح و استراحت بریم بیرون. چاره ای جز درک کردن مگه داریم؟؟! پس درک کن و کوتاه بیا تا دخترت بزرگتر بشه و باهم مادر دختری تفریح کنید.

دیشب کلا مبود که بریم بیرون
من خرید دارم و نگرانم دیر بشه و نرسم انجامشون بدم
خصوصا میخواستم واسه یلدای ماه اک هدیه بخرم و نمیشد تنها برم
همسر وقتی هم خونست اغلب مشغول مقاله و کارایی از این دسته
من قصدم از خونه بیرون رفتن دیدن آدمهاست
دیدن جنب و جوش آدمهاست
البته که خرید اگر باشه خیلی عالی میشه
نرگس جان اگر میتونستم خودم با ماه برم بیرون در حد هوا خوری شاید دلم اینطور نمیگرفت
الان بهترم

رزی جمعه 30 آذر 1397 ساعت 01:32

سلام
واقعا شوهرت راست میگه ..اینقدر بیرون وضعیت آشفته اس خداروشکر کن وضعیت مالیت جوری نیست مجبور به کار کردن باشی.. البته برای زنا دوری از خانواده و زنهای مورد اعتماد سخته ولی مردا درک نمی کنن..زندگی امروز همینه ..ماهم تنهاییم..هر کی یه جای کشوره یا حتی جهان..

سلام
اون که بله اما من دلم میخواد میشد لاقل با ماه برم یه هوا بخورم به جای صبح تا شب تو خونه بودن. یک کم قدم بزنم. انتظار زیادی ندارم ولی اونم نمیشه
دقیقا موافقم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد