هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

یک مادر ضعیف شاید!

از بس دیشب موقع آشپزی گریه کرد و خواست بهش توجه کنم؛ امشب قید شام رو زدم و نشستم کنارش. صبح ساعت هشت یعنی یک ساعت زودتر از همیشه بیدار شده و بعد از ظهر بر خلاف همیشه که دو تا سه ساعت میخوابه یک ساعت و ربع خوابیده. اینقدر که من یک دوش بگیرم. یک سری لباس بشورم و ناهار بخورم. حالا اومده سر کشوی روسریهام و یکی یکی داره میریزه شون بیرون. همینطور که با مامان حرف میزنم روز و شبم رو مرور می کنم. دیشب یک و نیم خوابیدم. صبح قبل از شش بیدار شدم و به جز دو ساعت صبح فرصتی برای خودم و کارهام نداشتم. یکهو اینقدر احساس عجز می کنم واسه اینکه نمیتونم مدیریت کنم رابطه خودمو ماه اک رو یک جوری که کمی زمانم بیشتر بشه که اشک می شم و با چشم خیس روسری ها رو بر میگدونم تو کشو


یکی از آرزوهام اینه که همسر وقتی می گم زیاد چسبیدن ماه اک به من گاهی کلافه ام می کنه؛ به جای این که بگه خوب منم کار می کنم یک جور دیگه خسته میشم بهم بگه آخر هفته یک ساعت ماه رو نگه میدارم تو فقط خودت باش. 

یکی دیگه اش اینه که از راه برسه و ببینه خسته و کلافه ام و نتونستم غذا درست کنم. بدون سوال و حرف بگه بپوش بریم. و برم و کنار یک غذاخوری پیادم کنه و بگه امشب مهمون من. 

ولی همسر در عین مهربون بودنش به شدت منطقی تصمیم میگیره نه احساسی و اینه که خیلی از چیزایی که خیلی هاشونم کوچیکن و من آرزوشو دارم  همیشه آرزو بمونه


دلم نمیخواد باز فردا شب مجبور شم تا صبح بیدار بمونم

نظرات 1 + ارسال نظر
ویرگول چهارشنبه 30 آبان 1397 ساعت 00:21 http://haroz.mihanblog.com

می دونی دختر جان تو خیلی صبوری و من بهت حسودیم میشه. همین و بس

می دونی ویرگول جان تو خیلی انرژی مثبتی که دیگران رو اینقدر خوب می بینی
دوستت دارم
چقدر خوبه که اینو میگی
خودم همیشه فکر می کنم من آدم صبوری نیستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد