هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

نگارا

 ساعت از 12 شب گذشته. قصد کردم که امشب یک بخشی از کار را تمام کنم با همه خوابالودگی و خستگی. دنبال ترفندی بودم برای بیدار ماندن که افتادم وسط شبهایی که باید بیدار می ماندم من بودم و هدفون و موزیک های شاد که اینقدر حس خوب توی وجودم میریختن که بتونم بیدار بمونم. "موزیک هیجان" سرچ می کنم. و حالا من و لرز از سرما و آهنگ نگارا که خیلی منو سر کیف آورده اگرچه که چشم هام داره بسته میشه.
  خوشحالم که خیلی غیر منتظره قراره دوباره بزنیم به جاده و یک آلبوم جدید پر از آهنگ قشنگ ردیف کردم براش. خدایا این همه تنهایی به تمام این تو جاده بودن هایمان می ارزد اینقدر که عاشق جاده های بی انتها و سرعت ام. فکرش هم هیجان انگیزه چه برسه به واقعی شدنش. اگر گاهی سر گلایه ام درد می گیرد و ول کن نیست مرا ببخش. میدونی که با تمام وجودم عاشقتم
خدایااااااااااااااااااااااااااا
همســـــــــــــر و ماه‌اک از من یک آدم دیگه ساختن که این روزا خیلی دوستش دارم. منی که همیشه با خودم در جنگ و ستیز بودم؛ حالا یک جور دیگه با خودم تا می کنم. هنوز راه زیادی تا اونی که میخوام شدن مونده اما این غ ز ل عجیب دوست داشتنی شده. فکرایی که تو سرش میاد. برنامه هایی که داره. انرژی هاش.
خدایاااااااااااااااااااااااا
اون روزهای تلخ زندگی که فکر می کردم آخر دنیا اونجاست؛ یک لحظه حتی یک لحظه نمی تونستم چنین روزی رو تصور کنم که با خستگی هام بشینم پشت لپ تاپ و از خوشحالی اشک بریزم و ازت تشکر کنم برای همه حس های قشنگم. برای وجود همسرم. برای حضور دخترک کوچک‌ام که من رو زیر و رو کرده. انگار دوباره متولد شدم و این بار به جای مادرم، ماه اک داره من رو تربیت می کنه. ماه داره من رو از نو می سازه. ماه هر روز و هر لحظه با تمام کوچکی و ظرافتش به منِ مادر درس زندگی میده. هر روز داره یک بعد نهفته درون من رو می کشه بیرون و می گه ببین!!! این تویی. همون تویی که سالها دوستش نداشتی. همون تویی که سالها ندیدیش. همون تویی که غمگین بودی و ناامید. همون تویی که خودت رو لایق هیچی نمی دونستی اما .... اما ...
کاش قلمم آونقدر قدرت داشت که بتونه کلمات را درخور احساس و حقیقت و  عشقم کنار هم بچیند

غ ز ل واره:
+ انگار  راستی راستی خاله‌اکم داره عروس می شه. خدای من چقدر هیجان داره زندگی. بالاخره یکی از اونایی که تو بارداری و شیردهی خیلی براش دعا کردم داره میره خونه بخت. کی برسه نوبت خواهر و برادره که من از راه رسیده و نرسیده کِل بکشم و برقصم از خوشحالی

+ دفعه قبل که ترکستان بودم شوهر خواهرشوهر می گفت به دختر ما یاد بده کل بکشه. :)) آخه تو ترکستان؛ یا لاقل فامیل همسر چنینی رسمی نیست و هیچ کس هم بلد نیست. برای عقد ما از این رسم خیلی خوششون اومده بود. البته تو بعضی فرهنگ ها مثل قشقایی های شیراز کِل کشیدن وجهه خوبی نداره و کسی رو میگیرن که براشون کل بکشه و زنهای فامیلشون کِل نمی کشن.


ماه‌اک گونه:
امشب:
ساعت 10 بود که همسر موبایلش را از ماه‌اک گرفت. ماه‌اک گریه‌ای سر داد که ازش بعید بود. چشم‌های لبریزش و صورت قرمز دلم رو زیر و رو کرد. از دور می زدم رو سینه ام از بس دلم براش ضعف رفته بود و می خندیدم. اینقدر بلند و الکی براش خندیدم که صورت مثل ماهش بین گریه و خنده مونده بود. هنوز چشماش پر بود و صورتش قرمز بود اما با خنده های من از ته دل می خندید. باز تلاش کردم. خندیدم. الکی خندیدم. از همون خنده هایی که تو کتابهای روانشناسی توصیه شده و آخرش اینقدر واقعی خندیدم از خنده های خودم و خنده های بی نظیر ماه اک که برای اولین بار فهمیدم چرا میگن الکی قهقهه بزنید.

دیشب:
برای اولین باز یک مسافت طولانی رو راه رفت. از کنار ستون تا دم در. ده بار خورد زمین اما دوباره پاشد و راه افتاد.
برای اولین بار ماشین بازی کرد. نه که ماشین بازی نمی کرد!!! وقتی قطعات لگو رو رو قطعه چرخدار گذاشتم و حرکتش دادم و گفتم قام قااااااام. اون به اصطلاح ماشین رو از من گرفت و با حرکت دادنش شروع کرد به صدا درآوردن


3:10 صبح: تمام شد. فقط اونقدر صدای موزیک بلند بود که صدای گریه های ماه رو نشنیدم و دوباره مثل سالهای قبل یکی از گوشهام صدا میده :دی ولی بد چسبید این همه موزیک با صدای بلند. خوابتون آروم

ماشاءالله ولاحول ولاقوة الا بالله
نظرات 5 + ارسال نظر
مهری یکشنبه 13 آبان 1397 ساعت 10:54

عتراف میکنم فکر کردم نگارا اسم یه خواننده است که من نمیشناسم رفتم سرچ کردم و دیدم یه اهنگ فوق العاده از مهدی یغماییه ممنون بایت این اهنگ شاد و عالی که معرفی کردی اییییییییییی عزیز جانمممممممممممم الان دارم گوش میکنم و حال میکنم البته با کمی عذاب وجدان بابت تمام نشدن ماه صفر

مهری بانو
چند روز بود تو فکرتون بودم
آهنگش خیلی خوبه
عزیزمی
خدا رو شکر که شما هم خوشتون اومد

مهری یکشنبه 13 آبان 1397 ساعت 10:46

سلام غزل جان من همه نوشته هات رو بالذت میخونم با بعضی هاش هم از دستت حرص میخورم
انشاالله همیشه شاد و تندرست باشی

سلام مهری بانو
میفهمم حرص میخوری گاهی
خودمم گاهی حرص میخورم از دست خودم
ممنونم که همراهم هستید
به همچنین بانوی مهربون

آزاده یکشنبه 13 آبان 1397 ساعت 09:42

سلام غزل جان
چقدر چسبید این همه حس خوب و عالی..خدا رو صدهزار بار شکر
شاد و سلامت باشین در پناه خدای بزرگ
راستی منم اسلوموشنم به طور مادرزادی
منم تقریبا سه ساله که عروسی کردم..همچنان نتونستم اون نظمی که دلم میخواد تو خونه م برقرار کنم. منم یه وقتایی که خانمی رو تو خیابون میبینم که داره اروم و بی خیال قدم میزنه تو دلم میگم میشه روزی برسه که منم همینقدر آروم و بی دغدغه راه برم و لذت ببرم..

سلام آزاده جان
خدا رو شکر که به شما چسبید
آخ امان از این اسلوموشن

ان شالله میرسیم به اون مرحله

آبگینه شنبه 12 آبان 1397 ساعت 13:55 http://Abginehman.blogfa.com

همیشه به گشت و سفر
خوش بگذره
آااااخی ماهکت راه میره

مرسی آبگینه جان
الان اینقدر استرس راه دارم که دلم نمیخواد برم
آره فسقلم

نسترن شنبه 12 آبان 1397 ساعت 10:29 http://second-house.blogfa.com/

خوشحالم که راضی و خوشحالی :)
عروس شدن خاله تون هم مبارک باشه، ان شاالله خوشبخن باشن
ایشالا قدمهای ماه کوچک هم همیشه استوار و قوی باشه و با قدمهاش بهترین سرنوشت رو برای خودش بسازه

مرسی نسترن جان
ان شالله که به خیر برسه روزش
فعلا در مرحله نامزدیه
ممنونم عزیزم
به همچنین برای شما مهربونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد