هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

عشق اگر عشق است آسان ندارد

دوباره نیمه دوم سال و ساعتهای طولانی تنهایی شروع شد. 

دوباره نیمه دوم سال و فاصله های طولانی بین تازه شدن دیدارهای یکی دو روزه . 

دوباره نیمه دوم سال و زود تاریک شدن هوا و تنهایی ها ی کشدار بعد از غروب. 

دوباره نیمه دوم سال و دلگیری غروبها و غربتی که بیشتر از هر زمانی خودنمایی می کند. 

دوباره نیمه دوم سال که قشنگی هایش زادروز های عزیزترین های زندگی ام ( ماه، پدرجان، مادرجان، همسر) است. 

دوباره نیمه دوم سال و خستگی های زیادتر از همیشه همسر و به نوعی عبور از شبها تنهای تنها 

دوباره... دوباره ... دوباره

 

 

روز خوبی بود. خوشحال بودم. خوشحال بودیم. با ماه بازی کردیم. نماز را به سبک قدیمها در خانه پدری اول وقت خواندم، قرآن!!.... بعد از مدتها یک صفحه قرآن خواندم؛ با قرآن عقدمان. فکر کنم بعد از عقد دومین باری بود که بازش می کردم. عاشق اش هستم. قرآن کوچک و سبکی که طولش کمی بلندتر است ازدستانی که قرآن را بین انگشتانش جای میدهد؛ با جلدی از چرم و فلز که بسم الله الرحمن الرحیم روی جلدش آنقدر پشم نواز است که گاهی مدت طولانی خیره می شوم به این جمله و بزرگی اش و خطی که با آن نوشته شده است.

هر چند وقتی شبها دچار یک دوره پریود روانی می شوم که حدودا از ساعت ٩:٣٠ به بعد کلا پنچر می شوم  در لالیگا. انرژی هایم ته می کشند و دلم میخواهد بدون فکر کردن به کارها مانده و جمع کردن غذاها و هر چیز دیگری یک راست بروم روی تخت و به دقیقه نرسیده خواب باشم. اما زهی خیال باطل. 


دو شب از نوشتن پاراگراف های بالا می گذرد. چایی ریخته ام و گذاشته ام بالای سرم. غمگین و خسته و له یک گوشه ولو شده ام و جدول برنامه را رنگ می زنم. من و همسر اصلا اهل دیر خوابیدن نیستیم اما هنوز نفهمیدم ماه چرا از همان روزهای اول شاید از ماه دوم؛ خاطرم میست شاید هم از همان اول زودتر از١٢ نمی خوابید. هفته قبل تقریبا هر شب حدود ده تا ده و نیم خوابید اما دوباره تا ١٢ اینجاها وول میخورد. به من می چشبد. غر می زند. یا بغل می خواهد یا اینکه راه ببرم تا بتواند میز و اپن را با هر آنچه که رویشان هست، رصد کند و درخواست صادر کند با همه اِ اِ گفتنش

نزدیک بیست دقیقه ای هست که خوابیده قاعدتا من هم باید بخوابم اما یک مرضی هست که با چشمان تار این گوشی را جلوی چشمانم نگه داشته تا همین یک مقدار اراجیف را برایتان منتشر کنم

اصلا اینقدر از نوشته های بالا گذشته که خاطرم نیست قرار بود چه بنویسم چه می شد. فقط میدانم اگر شیرکاکائو داشتم تمام بطری را سر می کشیدم شاید حالم به شود


غ ز ل واره:

* کاش فاصله ها نبود. یک جور عجیبی این شبها تو غربت احساس بی کسی می کنم. از بس تنهام و آدم نمیبینم.عشق ا همش از دلتنگی زیاده نه؟! به خاطر عشقمون، زندگیمون، ماهمون باید صبورتر شد


* مهدیه بانو من هفته قبل تازه فهمیدم نظر شما رفته تو حذف شده ها. تاییدش کردم اما بابت این قصور عذرخواهی می کنم


نظرات 6 + ارسال نظر
شارمین جمعه 13 مهر 1397 ساعت 20:51 http://behappy.blog.ir

سلام.
غزل جون واقعا زندگی در غربت سخته. به خودت حق بدی گاهی صبور نباشی.


کاش فرصت می کردی در مورد ماهک و کارها و شیطنتهاش می نوشتی.

سلام شارمین جان
گاهی مثل این روزا کلا بی انرژی و بی حرصله میشم از اینکه یک نفر نیست که بی تعارف و راحت بهش بگم من حرصله ام سر رفته بیام پیشت؟ یا میای بریم بیرون؟

خیلی دوست دارم اما خودمم نمی فهمم چرا نمینویسم

آبگینه پنج‌شنبه 12 مهر 1397 ساعت 15:23 http://Abginehman.blogfa.com

قربون اِ اِ گفتنه ماهک برم من
من روزای طولانی تابستون رو دوست دهرم ولی شبای تاریک و طولانی پاییز و زمستان هم خوبن و دوست داشتنی. کلی فرصت دازیم اعضای خانواده دور هم باشیم

عزیزمتو چقدر ماهی دوستم
ما والا فرصت دور هم بودن اعضا رو هم نداریم
حتی همسر اونقدر خسته میشه تو این شلوغیای کاریش که اونم خوابالوده و کلا دور همی دو نفره هم نداریم انگار

مرضیه پنج‌شنبه 12 مهر 1397 ساعت 13:17 http://because-ramshm.blogfa.com

سلام
حالا که شکرخدا تنها نیستین و ماه کنارتون هست زیاد به دوری فکر نکنید

سلام
درسته که ماه هست
اما مرضیه جان هر گلی یک بویی داره
از طرفی شاید ندونی چه نعمت بزرگیه که روزها باونی آدمها رو زندگی کردنشون رو ببینی
وقتی خیلی تنهایی. ده دقیقه بیرون رفتن رو تازه ارزششو میفهمی

هدیٰ پنج‌شنبه 12 مهر 1397 ساعت 09:32 http://www.Pavements.blogfa.com

روزا کوتاه میشن، آسمون دلگیر میشه، دیگه درختا سرسبزی ندارن!
ولی در کل سرما بهتر از گرماست که! میشه سرما رو تحمل کرد!

من همیشه اینموقع از سال که میشه به بعدش فکر می کنم! یعنی به اون لحظه ای از اواسط اسفند ماه که می بینی درختا جوونه زدن و شب قبلش یه بارونی هم زده و همه جا خیس و نمناکه .. هوا لطیف و خوشبو .. همه چی تازه و سرزنده‌س ..
واقعاً بهترین تایمِ سال، اسفند تا اردیبهشته ..
الآن گفتم، دلم خواست!!

دقیقا
سرما که بله ولی خوب احساس تنهاییم شدتش دیاد میشه

آخه هدی جون همیشه فکر نیست که خالت رو خوب میکنه وقتی حال و هوای فصل پرتت می کنه به جاهایی که حتی نمیدونی چی و کجا بودن فقط حالت خرابه چرا؟ هیچی نمیدونی
فقط تنفس هوا بدون اینکه بدونی تو رو بد بهم ریخته و ازش گریزی نیست
پس فصل مور علاقه جفتمون یکیه
من عاشق همون سه ماه هستم

منم دلم میخواد
همین الان

ستاره پنج‌شنبه 12 مهر 1397 ساعت 06:49

من هیچوقت نتونسنم درک کنم چرا پاییز برای خیلی ها دلگیره. چون خودم عاشق پاییزم ولی خب قبول دارم خیلی زود شب میشه

چه خوب که نمیتونی درک کنی و حالت خوبه تو پاییز

رویا پنج‌شنبه 12 مهر 1397 ساعت 00:26

عه تو هم بیداری؟
شبت بخیر اگه شب می خونی
من پاییز رو دوست دارم ، نه به دلیل فلسفی و....نه!! به دلیل بعضی حسرت ها، پاییز همه مثل همه ان، نمیشه متوجه منظورم شد ولی دلایل خاصی دارم
امیدوارم پاییز امسالت بهترین باشه

بیدار بودم اما نت قطع بود
نمیدونم چطوری میل هم اند؟!!!

فدای مهربونیت به همچنین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد