هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

من می توانم

یک هلو انجیری بزرگ گرفتم دستم و بیخیال از کارهای روی زمین مانده از فرصت خواب بودن ماه اک استفاده می کنم تا بنویسم از حال خوبم و انتقالش به همه شماهایی که مهربونید و بهم انرژی مثبت میدید با حرفای قشنگ و دلنشین و شماهایی که نامردید (شوخی) و یواشکی و در سکوت اینجا رو می خونید :))

بعد از یک ماه من و ماه یک حمام دو نفره رفتیم. آخ که چقدر چسبید دیدن تن ظریفش توی وان حمام و لمس تنش موقع شستن بدون هیچ مانعی. نشیمن وانش را جدا کردم و ماه کوچولوی من بدون تکیه گاه نشست داخل وان و با عروسکهایش بازی کرد. عروسکهایش را پرت می کرد روی زمین و خم می شد که بردارد اما موفق نمیشد :). این وسطها کناره های وان را می گرفت و خم و دست به وان می ایستاد و محکم پای راستش را می کوبید کف وان. از صدای شالاپ شلوپ آب خیلی ذوق می کرد. عاشقشم. خدا میداند که چقدر شیرین شده این روزها. فقط یک کم زیادی به من می چسبد که شاید ناشی از همان اضطراب جدایی باشد. طفلکم بد عادت کرده بود به این که شبها تنگ نفسم :) بخوابد. شب دوم برگشتمان بیدار شد و یک جور ناجوری گریه میکرد که من و همسر از ترس به جای بیدار شدن پرواز می کردیم. دیشب اما بد گریه نمیکرد ولی چهار بار بیدار شد. در حالیکه در این یک ماه اغلب پنج یا شش صبح بیدار می شد و بعد هم نه یا ده.

حالا ماه به خواب بعد از یک حمام گرم و طولانی رفته و من خوابالود و گرسنه، گوشی بدست روی شزلون ولو شده ام رویای یک غذای گرم و خوشمزه در سر می پرورانم. 

جمعه عصر بود که اتاقمان را گردگیری می کردم. نوبت به میز آرایش رسیده بود. وسایلش را روی زمین ریخته بودم که ندایی در درونم نهیب زد که نشستن و دست روی دست گذاشتن و غر زدن مشکلی را حل نمی کند. اوضاع مملکت را هم عوض نمی کند. باید فکری کرد. همسر را صدا زدم و گفتم می دانی که فعلا با وجود حضور ماه ام و کوچک بودنش کار بزرگی نمی توانم بکنم اما اگر بخواهم کاری آهسته و پیوسته شروع کنم که در چند سال آینده جدی اش کنم نظرت چیست؟! همسر چند پیشنهاد قبلی اش را مطرح کرد و گفت خودت جدی نگرفتی! گفتم خودم را می شناسم تنهایی کاری از پیش نمیبرم. من یک مدیر نیاز دارم. یک نفر که هولم بدهد جلو. یکی از خصوصیات قابل تحسین همسر اینست که با وجود اینکه در بهترین دانشگاه کشور در رشته خودش تحصیل کرده اما همیشه توانمندیهای من برایش با ارزش است و تمام این چند سال سعی کرده به من یاد بدهد که خودم را از موضع قدرت نگاه کنم نه از موضع ضعف و انتقاد. بحث به جای مشخصی نرسید چون من هنوز نمی دانم می خواهم چه کنم. اما همسر یک همراه واقعی و مدیر است اگر بخواهم دست به کاری بزنم.

از دیروز با خودم فکر می کنم که این وضع هر چقدر ناشی از عدم مدیریت، تصمیمات نادرست و دزدی گرگی های سران مملکتی باشد!  بخشی از آن هم به خود ما مردم بر میگردد که منفعلانه یک گوشه نشسته ایم و تنها کاری که بلدیم غر زدن و شکایت کردن از اوضاع است.

ما به یک انقلاب صنعتی نیاز داریم برای ساختن این کشور بدون دل بستن به راهکارهای ناکارامد دولت و  سران که آن هم باید مردم دست و دلشان یکی شود.  هر چقدر پراکنده و دور از هم باشیم بیشتر به این آشفتگی دامن می زنیم. همه باید دست به زانو بزنیم. بایستیم و هر کس تا حداکثر توانش تلاش کند تا خودمان و همنوعان ما را از این وضع نجات بدهیم و با آرامش و امنیت اقتصادی و ... در این کشور زندگی کنیم. من همسر امکان رفتن برایمان فراهم است. چند سال قبل هم که همسر از دوندگی برای پیدا کردن شغل مورد علاقه اش هسته شده بود پوزیشن خوبی پیش آمد که خوشبختانه یا متاسفانه به خاطر شغل آن زمان همسر و ممنوع الخروج بودنش بیخیال فرصت پیش آمده شدیم و دوباره تلاش. حالا اما نه همسر ممنوع الخروج است نه مانع دیگری برای رفتن هست. هر دویمان ماندن را دوست داریم. پس باید تلاش کنیم. 

تمام دیروز به یک چیز فکر میکردم. اینکه همه دنیا دارد به نوعی روی علمی که هم تحصیل اش کرده ام می چرخد. چرا علم من و توانمندیهای من هم چرخی از آن میلیاردها چرخ نباشد؟!

دیشب همسر در جواب اینکه هنوز ذهنم از این اوضاع گرانی کمی آشفته است، وضعیت خودمان را با جزییات توضیح داد و حالا فکر می کنم اغلب آن دلواپسی ها برای خانواده ام است. اما نگرانی من کمکی به بهبود اوضاع نمی کند.

حالم خوب است. پر از انرژی ام. خودم و عزیزانم سلامتیم. پس به خاطر خودم هم نباشد به خاطر ماه اک قاطعانه تصمیم گرفته ام دست از غر زدن و نک و نال برای اوضاع اقتصادی پیش آمده بردارم. آشفتگی های ما اوضاع را که بهتر نمی کند هیچ! فضای خانه هایمان را هم دچار تشنج می کند. کودکانمان را از همه بیشتر. چون نیاز نیست بد رفتاری و کج خلقی کنیم تا درونمان را بفهمند و نگران شوند. آنقدر آستانه شان پایین است که بدون سخن یا رفتاری تمامان را می فهمند. نمیدانم حرف هایم در حد شعار می ماند یا جدی جدی حرکت منحصر به فردی از درونش شکل می گیرد اما مصمم ام که با تحقیق یکی از گرایش های کاری در زمینه رشته ام را انتخاب کنم و با فکر قدرتمندی که نه من بلکه همه ما داریم، نقشی در این زندگی بزنم که تا ابد ماندگار باشد حتی اگر فقط خودم از آن نقش با اطلاع باشم. 


غ ز ل واره:

+ می خواهم هموطن، همسر، خواهر، دختر ، عروس و مادر قابل افتخاری باشم برای تک تک عزیزانم.


+ برای یا علی گفتن و شروع کردن یک حرکت درخور و یک تصمیم جدی، قصد دارم از چند روز آینده دوباره برنامه شکرگزاری را شروع کنم. اگر کسی دوست دارد همراهم شود بگوید تا در اینستا برنامه روزهای شکرگزاری را شروع کنم و همراه شود.


+ بیایید از دلخوشی هایمان بنویسیم و شکرگزای کنیم و ببینیم معجزه های الهی را. من ماه را از شکرگزاری که متاسفانه نتوانستم تمام اش را در وب منتشر کنم دارم. یک معجزه از حس و حال خوب آن روزها


سپاس نوشت:

+ خداوندا بابت داشتن همسری که اینقدر شفاف اوضاع مان را برایم تشریح کرد و نگرانی هایم را برطرف کرد سپاس

+ برای داشتن ماهی زیباتر از قرص ماه و شیرین تر از عسل سپاس

+ خداوندا برای سلامتی خودم و تک تک عزیزانم سپاس سپاس سپاس


نظرات 16 + ارسال نظر
آزاده یکشنبه 11 شهریور 1397 ساعت 19:12

غزل جان سلام
طبق گفته پزشک و بررسی که کرده گفتن که تاخیر در حرکت داره و باید کاردرمانی انجام بده..میدونی دختر من تا حالا غلت نزده به طور کامل یا پاهاش رو بالا نیاورده وقتیکه دراز کشیده...چهار دست و پا نرفته...گفتن درمانش زمان میبره..با تمرینهایی که براش انجام دادیم نشستن رو یاد گرفته خدا رو شکر

سلام آزاده جانم
الهی
عزیزم
خدا رو شکر زود تشخیص دادید. خدا رو شکر که میتونه بشینه عزیزم
ان شالله رشدش به حالت نرمال برسه و بیای از شیطنتهای بی پایانش برام بنویسی عزیزم
دعاگو هستم اگر خدا بپذیره

آزاده یکشنبه 11 شهریور 1397 ساعت 02:07

سلام دوست مهربانم
ممنونم بابت محبتتون به دخترم
مشکل دخترم ..دخترم دچار تاخیر در رشد شده..دست ها و پاهاش سست و شل شدند..نمیدونم تا حالا دیدید یا نه..الان نزدیک دو ماه که تحت درمان و کاردرمانیه..تازه تو نه ماه و نیم میتونه بدون کمک برای چنددقیقه بشینه..
پزشک ها معتقدند که از نظر عصب سالمه خدا رو شکر..باید فقط تمرین و ورزش کنیم..
میدونم که خیلی مهربونید..لطفا باز هم برا دخترم دعا کنید..
ماهک قشنگمون رو ببوسید.

سلام آزاده جون
خواهش می کنم.
والا آزاده جون بچه من یک هفته بعد از ده ماهه شدن کم کم تونست بدون کمک بشینه باز از دختر شما دیرتر نشسته که
چرا فکر می کنی تاخیر داشته تو رشد؟
عزیز منی شما مهربونتری
من دعا می کنم اگر قابل باشم

آزاده چهارشنبه 7 شهریور 1397 ساعت 10:50

سلام هموطن عزیزم
خوشحالم که باز نوشتن رو ادامه میدید.
منم برای شکرگزاری آماده م. دخترکم برای سلامتش تو نه ماهگی باید تلاش کنه..لطفا برای دختر منم دعا کنید. ممنونم.

سلام آزاده جان
ممنونم که همراهم هستید
به خاطر شما هم شده باید خیلی جدی شکگزاری رو شروع کنیم
الهی خدا سلامتی بده به دخترتون و خودتون
میشه بدونم مشکلش چیه؟
همین حالا که ماه ام شیر میخوره برای سلامتی کودک شما و همه کودکان دنیا از ته دلم دعا میکنم اگر خدا بپذیره

مهرنوش چهارشنبه 7 شهریور 1397 ساعت 10:27

چقدر خوبه که تو این اوضاع نابسامان بهم دیگه امید بدیم ومن بابت انرژی که بهم دادی خیلی ازت ممنونم

خیلی خوبه خیلی
خدا رو شکر که انرژی گرفتید مهرنوش جان

سلام بر مامان ماهک:خنده
عزیزم خیلی خوبه آفرین
ی حرکتی بکن
به خودت انرژی مثبت بده
حتی همین خیال بافی ها
برنامه ریزی ها
بالا و پایین کرده
آدم رو زنده نگه میداره
به خودت برس
انشالله کارت پر برکت باشه و حسابی پر پول
از خدا برات خیر میخوام

سلام بر خانم دکتر خستگی ناپذیر
ممنونم باید خودم برای خودم تلاش کنم تا باعث افتخار خودمو بقیه بشه
خیالش هم شیرینه واقعا
چشم
ان شالله
البته که یک چشم اداز چند ساله است
منم برات خیر میخوام و بهترینها را

رهآ سه‌شنبه 6 شهریور 1397 ساعت 12:58 http://rahayei.blogsky.com

این بار یواشکی نخونم :)
انقدر پستت پر از انرژی بود دلم خواست کامنت بدم :)

عزیزم ان شالله همیشه پر انرژی و با حال خوب باشی.

ای رهای یواشکی خون
وای خدا رو شکر که پر انرژی بود
به همچنین رها جان

نسترن دوشنبه 5 شهریور 1397 ساعت 17:53

جواب نظرم حس مثبتی بهم القا کرد و حرفاتون رو کاملا قبول دارم...
از ته دلم میخوام اوضاع بهبود پیدا کنه...
بله خاتمه همکاری... اوضاع جذب نیرو هم که افتضاحه...ممنون میشم میون گپ و گفتگوهاتون با خدا برای منم دعا کنید

خدا رو شکر ان شالله همیشه فاز انرژی هات مثبت باشه
الهی آمییین
خیره ان شالله یک کار بهتر از هر لخاظ قسمتت میشه
اگر قابل باشم حتما نسترن جان

مهدیه دوشنبه 5 شهریور 1397 ساعت 13:50

سلام غزل خانم
من یکی از همون خانمهای نامردی هستم که یواشکی نوشته هاتون رو میخونم ولی واقعا عاشق وبللگتونم شاد و پاینده باشید
ضمنا اگه ممکنه منم میخواستم در برنامه ای که گفتین شرکت کنم

سلام مهدیه بانو
نفرمایید
من نمیدونم چرا نظر شما رفته بود تو حذف شده ها
ممنونم که منو می خونید و اینقدر مهربونید

حتما

مهدیه دوشنبه 5 شهریور 1397 ساعت 13:49

سلام غزل خانم
من یکی از همون خانمهای نامردی هستم که یواشکی نوشته هاتون رو میخونم ولی واقعا عاشق وبللگتونم شاد و پاینده باشید
ضمنا اگه ممکنه منم میخواستم در برنامه ای که گفتین شرکت کنم

سلام مهدیه بانو
شما قدم رو چشمهای من میزارید که میاید اینجا رو می خونید
ممنونم از نظر لطف شما به اینجا
چشم من آدرس اینستا رو تو وبلاگ اعلام می کنم. و میگم از چه روزی تمرینات رو میگذارم

آبگینه دوشنبه 5 شهریور 1397 ساعت 11:40 http://Abginehman.blogfa.com

دیدن خوبی و نعمتا تو این زمونه واقعا به آدم روحیه میده که دست از تلاش برنداره

همیشه حال آدم رو خوب می کنه مگر در موارد خاص
ان شالله هممون دید مثبت دائمی به زندگیمون پیدا کنیم

شیرین دوشنبه 5 شهریور 1397 ساعت 11:34 http://khateraha95.blogfa.com

چقدر انرژی گرفتم ازین پستت خدا خانوادتو برات حفظ کنه و همیشه شاد باشی
راستی اون سوالت درباره چرکن(زن پدر شوهر) عاشق زبونبازی و زیباییش میشه ادم تو برخورد اول تا تو یه خوهنه باهاش نباشی نمیتونی درک کنی چه اخلاقی داره
البته گاهی هم بابت غرغراش دلیل داره گرچه غرغرهاش در طبیعتش نهادینه شده و با باز شدن چشاش لبش حرکت میکنه تا شب بیچاره جوونه حس عاشقی و گردش پدر شوهر داره پیر میشه و حس استراحت

خدا رو شکر شیرین جانم. شاد باشی

اختلاف سنی زیاد همین ایراد رو داره دیگه
دوره های متفاوت سنی خواسته های متفاوتی می طلبه

نسترن دوشنبه 5 شهریور 1397 ساعت 10:56

خیلی خوبه که آدم امیدوار باشه اما اگر آدم تو بطن نباشه خیلی چیزها رو متوجه نمیشه... سال 91 هم چنین اتفاقاتی تقریبا افتاد ولی اون موقع من دانشجویی بودم که تمام هم و غمم در نهایت تحصیلم بود و پروژه هایم ولی حالا که سرکارم و دارم میبنیم بزرگترین منبع درآمد کشور چه اتفاقاتی داره براش میافته واقعا دل نگرانم... کما اینکه نامه خاتمه پیمان دستمه و 3ماه عه که حقوق نگرفتم... اوضاع متاسفانه هی داره بدتر میشه...قبول دارم خودمونیم که باید بسازیم اما قبول کنید خیلی از وقایع دست ما نیست....

خیلی خوبه
منم تا سال قبل کار می کردم نسترن جان. منکر خراب بودن ریشه ای اوضاع نیستم
دقیقا همینطور بود اما به نظر میاد این بار اوضاع خراب تره. یا لاقل تو یک سری از زمینه ها خیلی داغونه
ممظورت از نامه خاتمه پیمان رو نفهمیدم. منظورت اتمام همکاریت با شرکت هستش؟
خیلی چیزها دست ما نیست اما ما باید تلاش خودمونو بکنیم و بپذیریم ما نباید به خاطر تقصیرات دیگران و دزدی های کلان میان سران مملکتی از مسئولیت خودمون در قبال خودمون و سعادتمون غافل بشیم

Mahna دوشنبه 5 شهریور 1397 ساعت 10:46

چه حس خوبی امروز من از اینجا گرفتم و چقدر خوب میشد اگر تک تک ما به جای غر زدن و تلاش برای رفتن و انتظار یک شغل آماده با حقوق خوب آستین هامون رو بالا میزدیم، تلاش می کردیم، سختی می کشیدیم تا بالاخره اینجا رو می ساختیم.

خدایا سپاس بیکران از خس خوب دوستانم خصوصا مهنا بانو
ما ایرانیا عادت کردیم. همش میگیم اروپا فلانه امریکا بیساره کاش بریم
اما هیچوقت نمی گیم بعد از هیروشیما ژاپنی ها با سختی و بیچارگی چه تلاشی کردن و به کجا رسیدن

نمیگیم چین با تلاش زیاد رو دست آمریکا و هیلی مشورها تو اقاصاد بلند شده، میگیم جنسای چینی آشغاله
ولی خودمون میدونیم که اغلب برندهای معروف دنیا کارخونه هاشونو به چین انتقال دادن و چین چقدر با تلاش مردمش سرمایه گذارهای قدر دنیا رو جذب کرده

متاسفانه غیر از مردم، مدیریت کشور یک جورایی رو به انحلاله و انگار کلا مدیریتی دیگه وجود نداره

مهری دوشنبه 5 شهریور 1397 ساعت 09:34

چهقدر خوشحال شدم که همسرتئنئ همراه شماست و به شما انگیزه و انرژی مثبت میده خدا برای هم حفظتون کنه
با حرفات هم موافقم خود ما ملت هم کم کاریم و هر کدوم در جایگاهی که هستیم نهایت تلاش مون رو نمیکنیم

ممنونم مهری جان
خدا عزیزان شما رو هم براتون حفظ کنه

ولی کاش شروع کنیم و به پا خیزیم

مهری جان من به اون فروشگاه هم پیام دادم عکس ژورنالی مانتو رو بفرسته اما هنوز که حرکتی نکرده

مرضیه یکشنبه 4 شهریور 1397 ساعت 22:06 http://because-ramshm.blogfa.com

سلام سلام بر بانوی پرررانرژی و با طراوت:*
حتما حتما حتما اون کار رو شروع کن غزل جون ایشااااالله به خیر و برکت حضور ماه اک رونق میگیره:)

سلام و صد تا سلام مرضیه جان
ان شالله با تحقیق و جدیت
برام دعا کن
اول باید یک ایده خلق کنم
قربون محبتت
بوس رو لپای قشنگت

لیلی یکشنبه 4 شهریور 1397 ساعت 14:44 http://aparnik5.blogfa.com

همیشه خوب باشی عزیزم

قربون محبتت لیلی عزیزم
الهی همیشه شاد و سلامت باشی در کنار عزیزانت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد