هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

من در ترکستان ٥

+ خوشم میاد که همه سکوت پیشه کردند!!! کم مونده که تو این سکوت غرق بشیم O_O


+ بلال آب پز!! خیلی خوشمزه بود. به پیشنهاد مادر همسر آبلیمو هم زدم عالی بود. برای ما آپارتمان نشین ها گزینه دلنشینیه


+ آش کلم قمری با ماست عجب آشیه :)


+  نه رفتار ناخوشایندی دیدم نه کسی حرفی زده اما حسم میگه زودتر بریم دیگه. نمیدونم سطح انرژیهامون افت کرده؟ کسی از من دلخوره؟ یا فقط به خاطر اینکه مادر همسر باید همه کاراش رو خودش انجام بده این احساس رو دارم!


+ پسر کوچولوی هفت هشت ساله به قدری مردونه آذری رقصید که وقتی تمام شد دلم میخواست ببوسمش.


+ وقتی دختر کوچولو هندی می رقصید اشک تو چشمام حلقه زده بود و خدا رو شکر می کردم که ماه رو دارم و چقدر خوشحال تر بودم که فرشته کوچولومون دختره


+ با همه سختیهای نفهمیدن زبون ترکی، یک جاهایی خیلی خوبه که نمی فهمم چی می گن. خانواده همسر خصوصا مادر همسر به شدت روی جاری و روی شوهر خواهر شوهر حساس اند. اینکه حس شون به من چیه نمی دونم. اما خیلی خوشحالم که همون یک شبی هم که از دلخوری از جاری برای همسر حرف می زدند؛ من نمی فهمیدم چی می گن. وقتی علت دلخوریشون رو چند روز بعد فهمیدم کمی برام عجیب بود اون حجم از دلخوری که پدر همسر که اصلا اهل غیبت نیست حتی با شیطنت های ماه که حرفش را قطع کرد باز هم مصمم حرفش را برای همسر ادامه داد. علت دلخوری از نظر من زیاد هم اساسی و بد نبود اما امان از حساسیت هایی که در بدو وصلت دو خانواده به وجود می آید و باعث می شود هر دلخوری کوچکی اندازه تمام دلخوریهای از اول تا امروز دلخورت کنند. درست مثل خساسیتهایی که بین خانواده من و عمه ها وجود دارد. عید وقتی رفتیم و آن عمه با وجود اطلاع از رفتن ما خانه نبود (در حقیقت رفته بود که بابا را نبیند) به قدری دلخور شدم که گفتم سال بعد دیدنشان نمی روم. اما همسر که آن حساسیتها را نداشت با وجود فهمیدن علت ماجرا می گفت بیخیال.

حالا اما فکر کنم دلخوریها رفع شده. چون ماجرایی که خانواده همسر را دلخور کرده بود ختم به خیر شد به شیرینی و آسونی و همه خیلی خوشحال شدیم.

در هر صورت خوشحالم که با خضور طولانی در خانه پدری همسر به خاطر ندانستن ترکی در جریان خیلی از مسائلی که به من مربوط نیست قرار نمی گیرم چون می دانم که ناخودآگاه موجب بروز حساسیت در افکار و احساسم می شود. برای مثال شوهر خواهر شوهر وضع مالیه خوبی داره اما بدون دور اندیشی و با اعتماد بیش از اندازه به دیگران پولش را به کسی داده که فعلا طرف قصد دادن سود کارش را که هیچ انگار قصد دادن اصل پول را هم فعلا ندارد. در کنار اینها کمی مسائل کاری هم هست. مادر همسر از بی فکری دامادش تعریف می کرد که همسر گفت مهم اینه که داره زندگیشو میچرخونه. زن و شوهر هر دو با هم باید تلاش کنند. اهل صرفه جویی نیستن. راحت خرج می کنند. تو مضیقه هم که نیستن. همیشه هم از بهترین جا بهترین چیزها رو می خرن.  با این حال مادر همسر به خاطر یه قضیه ای مربوط به طلا گریه اش افتاد.

همسر گفت ما اینقدر صرفه جویی کردیم و با حساب کتاب خرج کردیم . مثل خر کار کردیم باز هم نسبت به اونا که اینقدر لارج خرج می کنند و اهل صرفه جویی نیستند عقب تریم. اونا در هر صورت اوضاع مالیشون خوبه چرا غصه می خوری؟  البته که مسلما بخاطر این مسائل مالی پیش آمده فشار روانی به نسرین وارد می شود اما خوب...

همه اینها را گفتم که بگم با دونستن اینها دروغ چرا کمی حساس شده ام روی اینکه چرا مادر همسر اینقدر غصه شان را می خورد و خودش را اذیت می کند( آخه فشار خون دارند و با اعصاب خوردیها حالشون بد میشه)؟!  و تنها دلیل این حساسیتها زیاد موندن ما اینجاست وگرنه مادرها و خصوصا مادر همسر برای هر کدام از بچه هایشان یکجور غصه می خوردند.

اینجا را عاشقم اما وقتی طولانی می مانم حس های مسخره ای درونم ظهور می کند!!! دلم برای خانه تنگ شده.


+ به خاطر جریاناتی که در پست دوم ترکستان گفتم قصد خرید نداشتیم. یعنی باید برای خرید کمی صبر می کردیم. پیشنهاد دادند بریم جلفا. من کمی به خاطر ماه و بعد هم به خاطر اینکه خواهر همسر برای خرید میرفت نه تفریح و اگر من هم میرفتم دلم خرید میخواست نرفتیم. حالا پشیمونم از بس تو خونه نشستیم و این همسر بی بخاری کرد و ما رو تفریح نبرد. همسر هم می گوید خستگی جلفا رفتن با برگشتن به خانه قاطی می شود و انرژی زیادی می برد

نظرات 5 + ارسال نظر
آبگینه پنج‌شنبه 1 شهریور 1397 ساعت 16:06 http://Abginehman.blogfa.com

دلسوزی بیش از حد مادرها برای دختر و دانادشون همه جاییه. پس حساس نشو همه اینو تجربه کردن
چقد خوب بهتون خوش گذشته و از ندونستن زبان ترکی احساس بدی بهت دست نداده

اون که بله
جات خالی عالی بود
گاهی سخته اما چون آدمهای خوبی اند در مجموع اذیت نمیشم

ماری چهارشنبه 31 مرداد 1397 ساعت 09:28 http://maral-memories.blogfa.com/

آخ آش کلم گفتی و کردی کبابم ....
بعد شش سال اینجا کلم قمری پیدا کردم و اش بار گذاشتم . اشپز خوبی ام ولی چرا هرکاری هم که بکنم باز اونی که مامانم میپخت دو پله بالاتر از دست پخت من وایمیسته نمیدونم .

آی ماری جان جات سبز عالی بود
همیشه همینطوره
هرچقدر هم خوب باشیم باز می گیم دست پخت مامان بهتره
نوش جان
خدا حفظ کنه مادرتو

رویا دوشنبه 29 مرداد 1397 ساعت 23:43

به ترکستان سلام ما را برسان
منظورم تبریز هست حالا نمی دونم منظورت تبریز بود یا نه! نزدیک یک ساله نرفتم

سلامت باشی رویا جان
یک جورایی شهرای شمال غربی همشون ترکستان اند دیگه

الهی
چرا نرفتی؟ خوب صبوری کردی دختر
نی نی چطوره؟

انتخاب هایم مرا به اینجا رساند دوشنبه 29 مرداد 1397 ساعت 17:42

آخه تو پست قبل فکر کنم نوشته بودی باید صد تومن خرید می کردی!!
نکنه من اشتباه خوندم
یا اصلا وبلاگ تو نبوده
اینکه همسر میخواد پس انداز کنه خیلی خوبه
ولی دیگه الان با این شرایط سخت اقتصادی
چیزی به اسم پس انداز عملا معنی نداره
وقتی هر لحظه همه چیز داره گرون میشه
باید ی جور تعادل بر قرار کنه
بین نیاز های تو و پس انداز
معمولا آقایون هر ماه ی پول توجیبی!! یا حالا هر اسمی که داره
به خانم میدن برای هزینه هاش

منم حرفم همین بود تو کامنت قبلی
خواهره خوب خرج میکنه
و خوب هم روزی دارن
من دیدم هر کی بهتر خرج میکنه
بیشتر پول دستش میاد
خود من هم البته بیشتر اخلاقم شبیه همسرت هست
فقط دید پس اندازی دارم به پول متاسفانه


آخ سپیده جون
تو وب خودم بود اما چون پول کمی تو حسابمون بود و سهام هم تو ضرر بود نمیشد فروخت؛ همسر میگفت همشو خرج نکنیم که اگر اینجا کاری پیش اومد مجبور نباشیم بگیم پولمون کمه که خجالت بکشیم
اینه که گفت صد تومن میتونیم خرج کنیم
.

الان هم یکی از سهم ها رو فروختیم هم حقوق ریختن
محدودیت صد تومنی رفع شد

اما خدایی وقتی قرار باشه خرید کنه بهترینشو میخره
همون روز که گفته بود فقط صد تومن!!! یک مانتو خریدم که به خاطر گرونیا خیلی گرون شده بود و ما با تخفیف نزدیک یک تومن براش پول دادیم و همه فهمیدن پولمون کمه
چون همه پول رو هم گذاشتیم تا من مانتو بخرم

همسر برای چند ماه یک جا پول میده منم موقع ثبت نام سکه رفتم ثبت نام
خورده پول هم داشتم که یه چیزایی بخرم اما من اکر بی پول بشم میمیرم باید تو جیبم یه پولی بمونه

قبلا که ماه نبود و خودم میتونستم یک سری خریدای خونه رو انجام بدم یکی از کارتهای همسر همیشه پیش من بود و واسه خورده خریدا
اما خریدای بزرگ رو با نظر خودش انجام میدادم

منم به اون حرف آخرت خیلی معتقدم خیلی

واقعا با این اوضاع اقتصادی خراب
نخریدن چند تا مانتو نمی تونه کسی رو پولدار کنه
فکر میکنم همسرت در این مورد اشتباه فکر میکنه

اتفاقا اون هایی که بیشتر خرج می کنن بیشتر درآمد دارن
و بیشتر روزی دارن

خود همسر هم به این موضوع اشاره کرده
که اون ها بیشتر خرج می کنن ولی زندگی بهتری دارن

با این اوضاع که دل خوشی ها کم شده
واقعا خرید کردن برای ی خانم شاید بتونه کمی حس و حالش رو عوض کنه
کاش خودت درآمد داشتی
یا پس اندازی که می تونستی راحت خرید کنی

برات ی عالمه پول و دل خوش آرزو می کنم

هیچ وقت خودت رو از هیچی محروم نکن
حتی اگه دید زدن ویترین مغازه ها باشه

سپیده جون
من بد نوشتم
اوضاع خراب هست بله اما
همسر منظورش این بود که خواهرش تو مضیقه نیست
پس چرا مامانش اینقدر غصه میخوره


منم اگر همسر سخت می گیره تو خرج کردن واسه اینه که میگه یا خیلی خوبش رو بخر یا نخر
مثل مانتویی که هفته قبل خریدم و تو ترکستان ٢ نوشتم.

از طرفی همسر خونه براش خیلی مهمه
صرفه جویی هاش واسه پس انداز کردنه برای اینکه تا چند سال آینده خونه رو عوض کنه
وگرنه میشه خرج کرد.
منتها تز من با همسر فرق داره
خودمم اهل پس اندازم
ولی خوب راحت ترم تو خرج کردن نسبت به همسر

مرسی از آرزوی خوشگلت

خوب برای دید زدن ویترینای جلفا راه زیادی باید میرفتم اونم با بچه که ترجیح دادم نرم
الان دیگه میشه خرید کنیم
یه بخش ازپولمون آزاد شد
اما همسرواسه رانندگیش میگه هستگیش به تنم میمونه که دو روز پشت سرم هم طولانی رانندگی کنه
هم جلفا
هم برگشت به خونه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد