هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

پراکنده های ذهنی

+ ماشالله اوضاع مملکت همه گل و بلبل بود به سبزه قطعی اینترنت هم آراسته شد. اونوقت پست دل نوشت من همش تو ذهنم پودر شد و نتونستم بنویسم اش


+ می خوام فردا سبزی بخرم و با خورد کن مامانجون خورد کنم و ببرم خونه


+ مهمونی پاگشای عروس و داماد یک دلی از عزا درآوردم و حسابی رقصیدم. اونم با یک آهنگ آروم که قبلا رقصیدن با این سبک ها خیلی سخت و حوصله سر بر بود و الان با اینجور آهنگها حسابی عشق می کنم. خودنمایی نباشه چنان حماسه آفرینی کردم که خواهر داماد گفت: " تو عروسی گفتی پنج ساله میرم عروسی اما نمیشد برقصم. همون نرقصیدن ها و نگاه کردن رقص بقیه باعث شده الان اینقدر قشنگ برقصی" اما خودم می دونم علاقه ام به رقص آذری سبک رقصم را تغییر داده. :))


+ مهمونی پاگشا با همه شیرینی اش یک جوری بود که امروز حسم خوب نبود چون خواهر به شدت حساس داماد الکی دلخور شد و تا آخرش با همه خوش اخلاقی های بقیه خصوصا عروس و خواهرش و نازکشیدن های ما همچنان تو همون فاز تلخ موند و جو یک جور مسخره ای شد با اینکه زدیم به در بیخیالی و تا نفس آخر رقصیدیم. 

ای ایمان آوردندگان بدانید و آگاه باشید یک جاهایی از حساسیتهای مسخره مان باید بگذریم و وقتی توهین یا عمدی در کار نبوده آنقدر قبافه نگیریم و تلخ نشویم تا مهمانی و زحمتهای میزبان طفلک به کام بقیه و خود میزبان تلخ نگردد و خستگی در تن میزبان نماند


+ ماه اک عجیب دلبری می کند و عجیب به پدر جان و مادر جان وابسته شده. آنها هم. نمی دانم بزرگ تر شود بحران زمانهای خداحافظی و چند روز بعدش را چطور باید مدیریت کرد.


+ بعد از دو سال با دوتا رفیق جان در یکی از خانه های زیبای میراث فرهنگی دور یک میز نشستیم و عصرانه ای دلچسب در گرمی عصر تابستان نوش کردیم. آسی می گفت هنوز ازدواجت را نمی توانم متصور شوم چه برسد به مادر شدنت. لحظه های آخر مادر جان آمد و ماه را آورد تا تصویر را زنده ببینند. آسی خندید و گفت منیر خاطرت هست غزل عاشق آدمهای بلوند و چشم روشن بود؟  :)))


+ برای زهرا رومیزی قلمکار خریدم. جای پهن کردنش را نداشتم اما چقدر دلم می خواست. حیف که حریف همسر نشدم که برای دلم بخرم


+ هوا ناجوانمردانه گرم است. دلم خنکی می خواهد و سکوت. خنکی جنگل کنار یک رود یا شاید دریا. 


+ این بار که ترکستان بروم حتما کلاس رقص آذری را باید بروم. پنج سال است که دنبال یک فرصتم


+ چقدر حرف زدم!! خوشحالم که اگر سخت بود آمدیم. خوش گذشت. به دلشان هم چسبید. 


+ از آرایشگاه نگفتم. به خاطر ماه راه دور نرفتیم. زنک شلخته هم با دو تا بچه قد و نیم قد چنان حماسه ای در سرهایمان آفرید فراموش نشدنی. آنقدر که بعدن وقتی عکس پشت سرم را دیدم آنقدر صحنه دلخراش بود که باورم نشد :)) به عمرم شینیون به این زشتی و شلختگی ندیده بودم. خودم با کلیپس و بدون سشوار قشنگ تر موهایم را می بستم:)) به قدری چسب مو زده بود که پنج بار سرم را شستم و چنان چسب مژه اش لامصب خوب بود :)) که بعد از پنج روز با ناخن و هیچ گونه پاک کننده دیگری پاک نشده. توصیف روز آرایشگاه در یک خلاصه نمی گنجد اما حکایتی بود بس رنج آور و خنده دار


+ از هول قطع نشدن نت هرخطی با یک نگارش نامزون با خط دیگر نوشته شد شما ببخشید. وقتی از صبح نت نیست حق دارم نه؟

اگر قطع نشد اصلاح می کنم. لاقل هر پاراگراف یک مدل باشه :))

نظرات 4 + ارسال نظر
انتخاب هایم مرا به اینجا رساند شنبه 20 مرداد 1397 ساعت 13:07

کدوم سمت ارایشگاه رفتی غزل؟؟؟
اصفهان که کلی ارایشگاه خوب داره
حیف شد کاش موهات رو خوب درست می کرد
خیلی وقته عروسی نرفتم
دلم خواست
انشالله همیشه تو شادی باشی

نزدیکترین آرایشگاهی که پیدا کردم
میدونم آرایشگاه خوب زیاده فقط من بخاطر ماه نخواستم راه دور برم و متاسفم که خودم موهامو درست نکردم و اون همه استرس کشیدم
ولی اینم یه تجربه یود
عزیزمی
منم سمت فامیل خودم به جز ازدواج خودم که اونم مفصل نبود سالها بود جشن نرفته بودم
ان شالله به زودی یه جشن دلچسب بری
مرسی گلم به همچنین

خورشید پنج‌شنبه 18 مرداد 1397 ساعت 10:11 http://khorshidd.blogsky.com

کجایی غزل جانم بیا بنویس دلتنگ نوشتن ت هستم
ماهک نازنینم را ببوس

سلام خورشیدجانم
قربون محبتت
دارم مینویسم
کامل بشه منتشر می کنم مهربونم
ممنون
شما هم تپل رو ببوس

ویرگول سه‌شنبه 16 مرداد 1397 ساعت 13:27 http://haroz.mihanblog.com

چقدر این پستت رو دوست داشتم
نمی دونم چرا ولی خیلییییی به دل می شست.
ای وای از این آرایشگاهها که بعضی ها توانایی گند زدن دارن تا ناکجا آباد
بیا بگووووووو زود از اون روز ارایشگاه. بلاخره آرایشت هم کرد یا نه؟

چه خوب که دوسش داشتی
حس منم خوب می کنه حس خوب شماها

یعنی نمیدونی چه شینیونی بودا

آرایش هم کرد

نسترن سه‌شنبه 16 مرداد 1397 ساعت 09:25 http://second-house.blogfa.com/

واااای از آرایشگر شلختهههههه
منم عااااااااااشق رقص آذری ام! هم لایت و هم لزگیییی
خوشحالم که بهتون خوش گذشته :) همیشه بخوشی و سفر
حدس شمام مثل من باشید،خودتون ترک و همسرتون اصفهانی .... وجه اشتراکایی که پیدا میکنم تو دنیای مجازی برام خوشاینده همیشه نمیدونم چرا!

آخ نگو
من عاشقش شدم
ممنونم
ما بر عکس شماییم
اما ترکا رو خیلی دوست دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد