هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

این روزها

+ از خیسی لباسم بیدار شدم. فکر کنم فشارش بدهم شیر چکه کند از لباسم. در وضعیتی بد با همان لباس مجبور هستم بخوابم که برداشتن لباس بقیه را بیدار نکند.


+ چشم باز می کنم ته دلم یک جور ناخوشایندی است. نمی دانم اما فکر می کنم از فکر آرایشگاه رفتن است. از اینکه شانه ای که به سر بقیه خورده و لوازمی که روی صورت بقیه استفاده شده به سر و صورتم بخورد حس ناخوشایندی دارم. اینقدر که کم کم دارم از آرایش منصرف می شوم و فقط به شینیون فکر می کنم. 


+ یک حس به درد نخور بودن دارم. از همسر می پرسم دو سه روز است بک گوشه گوشی بدست نشسته ای. حس بطالت نداری؟ می گوید نه دارم استراحت می کنم. اما مغز من نمی فهمد که مسافرت وقت استراحت است. نیست که روزها در خانه مان از شدت مفید بودن هلاک می شوم!!!


+ چیزی به بسته شدن ساک ها نمانده بود. تقریبا کارم تمام بود که طلاها را برای بردن کنار هم گذاشتم. اما انگشتر تک نگین؟! ساک بستن را رها کردم و بیخیال رفتن شدم. همسر که آشفتگی مرا از جمع کردن وسایل می دانست گفت یک روز دیرتر می رویم که تو هم آرام باشی. هر جایی که به ذهنم میرسید را گشتم. همیشه آخرین امید کشوی آرایش ام است اما تازه مرتبش کرده بودم می دانستم چیزی آنجا نیست. آخرشب که همسر خوابید کیسه جارو را هم پاره کردم اما این آخرین امید هم ناامید شد. شب با وضع اسفناکی خوابیدم. صبح مادر پرسید پیدا شد و من یواشکی و با حالی نزار که دلم میخواست گریه کنم گفتم نه. هم ساک می بستم هم دنبال انگشتر می گشتم و همسر هم این وسط ها لطفش را دریغ نمی کرد و گزارش لحظه به لحظه از قیمت طلا و سکه به من میداد و حال من بدتر می شد. نزدیک سه بود که یک بار دیگر تلاشی کردم و ناباورانه پیدا شد. 


+ از شدت فشار روانی گم کردن انگشتر میل به غذا نداشتم. بالاخره تا شش و نیم حاضر شدیم و راه افتادیم. وسط راه انگشتر را از کیف درآوردم و داخل انگشتم کردم و تا مقصد هر بار برای آرامش گرفتن ام نگاهش می کردم


* شین گفته بیا ببینم ات. آسی و منیر هم اما حس بیرون رفتن از خانه نیست. ماه اک حسابی خوش می گذراند و از این بغل به آن بغل می رود و زمان غذا خوردن بر حسب سختگیر نبودن مادرجان و بقیه اغلب یک جورایی داخل سفره تشریف دارند


+ وسواسم به مرور با باردار شدن و آمدن ماه تعدیل شده. دیگر مثل اوایل از اینکه دیگران ماه را بغل کنند و موقع شیر دادن با همان لباسها به تن من بچسبد عصبی نمی شوم. شدتش خیلی کم شده. الهی برسد روزی که نابود شود. حالا که کم شده حاضرم در موردش حرف بزنم و بدون سانسور اعتراف کنم به داشتن اش. خدا میداند به خاطرش بارها آرزوی مرگ کردم


+ این روزها دائم خوابالودم. نمیدانم باز کمبود آهن است یا تاثیر فصل


+ هیچکس اندازه پدرجان برای ماه وقت نمی گذارد

نظرات 7 + ارسال نظر
مرضیه جمعه 12 مرداد 1397 ساعت 00:01 http://because-ramshm.blogfa.com

سلام
ایشالله کم کم ترکش میکنید:)
حالا ایشالله ماهک بزرگ شه مثه فسقلیای من برات سوسک بخوره بعد قشنگ یادتون میره:)
سلامت و ساد باشید

سلام
ان شالله اونم منو ترک کنه
یا ابالفضل سوسک؟!!!!!
ممنونم عزیزم

ستاره چهارشنبه 10 مرداد 1397 ساعت 16:46

همینکه در موردش صحبت میکنی و پذیرفتیش بخش مهمی از درمانه. چون اغلب کسانیکه وسواس دارن خودشون معتقدن وسواس ندارن. ایشالا همینطور که تعدیل شده بزودی کامل رفع بشه. راستی چرا از پد های مخصوص دوران شیردهی برای خیس نشدن لباست استفاده نمیکنی؟

ان شالله
ستاره جان استفاده می کنم

مهری چهارشنبه 10 مرداد 1397 ساعت 09:15

عزیزم وسواس سخته میدونم
انشااالله زود زود از شرش راحت بشی
خدا پدرتون رو حفظ کنه

خیلی
ولی شکر خدا خیلی خیلی بهترم
ان شالله

ممنونم
خدا عزیزان شما رو هم حفظ کنه

باور قصدم ناراحت کردنت نیست خدا من و ببخشه اگه با حرفم ناراحتت میکنم
ولی واقعا فکر میکنم با توجه به شرایط روحی که داری
ازدواج کردن و دور شدن از خانواده خیلی برات مشکل بوده
بزرگ کردن ماهک بدون حمایت خانواده
همسر
یا حتی ی نیروی کمکی ساده
عقلی مشکل هست و بهت فشار وارد میکنه
ضعف بدنی بخاطر زایمان و شیردهی ماهک
می دونی ما ها که زندگی های هم رو از دور می بینیم
بهتر می بینیم دوستمون تو چه شرایط سختی هست
همون طور که تو با دید بهتری نسبت به من زندگیم رو نگاه می کنی

من فکر میکنم خیلی زیاد به کمک احتیاج داری
حتی اگه این کمک در حد تمیز کار خونه باشه
یا چیزهای کوچک تر
میدونی شاید لازم باشه ی جاهایی هم تو تصمیم بگیری برای خونه
به هر حال تو هم تو این زندگی حق داری
اینجور به نظر میرسه که همسر همه تصمیم ها رو می گیره

من اصلا ناراحت نشدم
سپید اینطوری شرایط سخت رو برام می شمری ها به خودم امیدوار میشم که قوی عمل کردم
وسواس من از قبل ازدواج شروع شد بعد از یک بحران روانی شدید به خاطر یک سری اتفاقها
خودم نفهمیدم کی دچارش شدم
قبل از عروسی به خاطر یک سری اتفاقا باز تشدید شد
اما با اومدن ماه اک یک دنیا تغییر کردم
الان هنوز یک سری حساسیت ها هست
اما خیلی هاش دیگه رفع شدند
یعنی عین یه معجزه
ماه اومد و با حضورش کم کم آروم و آروم ترم کرد

کمک نگرفتنم فقط به خاطر همسر نیست
هنوز نمیتونم احازه بدم به یک سری چیزها کسی غیر از خودم دست بزنه

اونجا که نوشتی از شدت فشار روانی میل به غذا نداشتم
میدونی شاید من منظورت رو بد متوجه شدم
ولی مسافرت رفتن ساک بستن
یا حتی گم شدن انگشتر
هر کدوم ی اتفاق های ساده هستن
باور کن بقیه زن ها چنان مسئولیت ها و شرایطی تو زندگی دارن و اخ نمی گن
دلم میخواد خوشحال باشی و ماهک ی مامان شاد داشته باشه

سپیده جان من این مدلی نبودم
اما قبل از عروسی ترس دور شدن از خانواده و یک سری مسائل چنان بلایی سرم آورد که من از اتاق خودم تا اتاق مامان نمیتونستم راه برم. روزها فقط یک گوشه زانوهامو از شدت ضعف جسمی و عصبی تو دلم میگرفتم و داروهای روانپزشکی هم بهم نساخته بود
خالتهایی که اون زمان تجربه کردم بدترین و عجیبترین حسای زندگیم بود
بعد از اون فشارهای روانی شدید باعث زنده شدن اون حالتها میشد
و الان هم شیردهی و ضعف بدنی تحمل روانیمو کم کرده
وگرنه میدونم چی نی گی
من کلا از اول یه کم نازک نارنجی بودم
و خدا رو شکر می کنم که خدا مراقبم هست

امیدوارم خیلی زود یادم بره اون حالتها و دیگه با هر استرس کىچیکی حالتهای بدترین روزها نیاد روی وجودم بیفته

ویرگول سه‌شنبه 9 مرداد 1397 ساعت 17:50 http://haroz.mihanblog.com

از لابه لای نوشتهات به خوبی می شد فهمید که وسواس داری
چرا سعی نمی کنی از دکتر کمک بگیری؟
می تونی برای آرایشگاه برس آرایش خودت رو ببری
امیدوارم هر چی زودتر از شرش خلاص بشی کاملا

خوب قبلاها حاضر نبودم در موردش حرف بزنم
الان راحت ترم
والا پیش دو تا دکتر رفتم
دارو هم خوردم
اما بعد از ازدواج به خاطر یک بحرانی دارو لازم شدم و بلایی به سرم اومد که همسر کلا دشمن روانشناس و روانپزشک شده
ولی فعلا ماه اک شده دکتر من
حالمو هر روز بهتر میکنه
و حساسیتهامو کم

آخه میدونی؟
یه وقتایی هم وسایلشون میفته رو زمین و بدون شستن استفاده میکنند اونم عذابم میده
ولی قرار شد هر دو رو برم

ناراحت میشم می بینم آنقدر به خودت فشار میاری
غزل مواظب خودت باش
از هیچ راهی به خودت کمک نمی کنی
مطمئن باش چند وقت بعد با اعتراض ماهک مواجه میشی

متوجه منظورت نشدم سپیده جان
از چه لحاظ؟
وسواس رو می گی؟ که خیلی بهترم خیلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد