هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

مه کی باشد با مه ما کز جمال و طالعش

دیگه نمی خوام برای  نوشتنم قانون بزارم. می خوام آزاد باشم. هر وقت هر چیزی که دلم خواست بنویسم. بدون اینکه حساس باشم که الان این متن باید با سبکی خاص باشه. یا این خوبه این بده. می خوام هر موقع هوس کردم بنویسم حتی اگر فرصتی برای جواب دادن به نظرات پست قبلش نداشته باشم. حتی شاید نظرات رو تو بعضی پستها ببندم یا اینکه بی جواب فقط تاییدشون کنم. می خوام کمی بی قانون عمل کنم. می خوام آزاد باشم از خودمو و سختگیریهام تا بنویسم از هر لحظه ای که هوس نوشتن دارم. از اینکه



 الان خاکستری چشمهای ماه اک زیر پلکهای صورتی آرایشگونه ماه اک پنهان شده. تمام صورتش از خمیر نانی که خورده کثیف شده اما از آن کثیفی های قشنگ و خوردنی. طلایی موهایش نوازشگر چشمهایم است و سنگینی تن اش عزیزترین سنگینی است که در دنیا وجود دارد. از آن عزیزها که دلت نمی خواهد هرگز زمین بگذاری اش. افسوس که ممکن نیست.

از صدای نفس های در حال شیر خوردنش و گرمای تن اش که گاهی در این گرمی هوا تمام تنم را به آتش می کشد.

حال دلم کمی فقط کمی بهتر است. قرار است همسر از مهر و ماه برایم از آن سوهانهای مورد علاقه ام بخرد. مادرجان مهمان دارد و من اینجا تنها نشسته ام وسط خانه ای که درش بمب منفجر شده و من فقط شستنی های را شسته ام و پهن کرده ام. شکم ماه را سیر کرده ام اما ظرفها و کف خانه همچنان کثیف اند.

از قیافه ام نگویم که اوضاع فجیع شده. گفته بودم دو ماه پیش که بی مقدمه قصد خانه پدری کردیم و فرصت آرایشگاه نبود ابرویم با دستگاه بند انداز به فنا رفت؟! حالا تقریبا پر شده اما با این ماه شیطون چطور برم آرایشگاه؟

راستش را بگویم دلم رنگ مو می خواهد. همسر از دادن پول آرایشگاه بدش می آید. می گوید یک رنگ چه کاری دارد که تا این قدر باید پول داد. به مقایسه اش ایرادی نمی گیرم چون خودم هم زیاد موافق نیستم اما حقیقتش بعد از دو سال که به خاطر بارداری و حالا به خاطر نبودن کسی که ماه را نگه دارد، دلم یک تغییر اساسی می خواهد. همسر رنگ کاهی دوست دارد اما هنوز قانع نشده پولی بدهد :)). با خودم زمزمه می کنم کمی دیگر صبر کن شاید خاله اک عروس شد.

گفتم عروس! آخ خواهرک یکدانه ام چه رنجی می برد این روزها از مسائل پیش رویش. و برادرک که قصد ازدواج کرده اما مشکلات مالی اش این امکان را برایش میسر نمی کند. نفهمیدم کی اینقدر بزرگ شد؟! کی اینقدر از هم فاصله گرفتیم؟! کی بی خبر ماندیم از هم. این بار نیامده بود اما عزیز دلم هدیه اش را برای ماه اک فرستاده بود و ماه اک چقدر پسندید.

نیاز به سفر دارم. به یک سفر سه نفره. بدون هیچ کس دیگر. به جایی سرسبز و بکر. اما ماه اک! سن مناسبی برای سفر ندارد. خمین چند روز که خانواده ام اینجا بودند لب به غذا نزد. انگار که نمی تواند حضور دیگران را در کنار دیگر مشغله هایش منیج کند و همین باعث می شود از غذا بیفتد. از طرفی شکم اش هم اوضاع مناسبی ندارد. 

ماه اک را روی زمین می گذارم. روی تخت دراز می کشم و سعی می کنم در ذهنم را به روی هجوم افکارم ببندم شاید کمی آرام بگیرم


نظرات 4 + ارسال نظر
مرضیه جمعه 22 تیر 1397 ساعت 21:43 http://because-ramshm.blogfa.com

سلام
خدا دخترک رو براتون حفظ کنه:)
ای جانم فسقل هیجان زدس که مهمون داره یکبار توو تلویزیون روانشناس میگفت بچه ها وقتی میبینن فرصت برای بازی دارند فکر میکنند اگر بخوابن یا غذا بخورن دیگه اون فرصت ها تموم میشه:)

رنگ موب جدید پیشاپیش مبارک مطمئنم خیلی بهتون میاد انشالله از وقتی که قراره برای خودتون بزارید لذت ببرید منظورم وقت آرایشگاهه:)

سلام مرضیه جان
عزیزم این کوچولوهای بازیگوش

آخ مرضیه جان اگر برم رنگ کنم. اگر
ممنونم

لیلی جمعه 22 تیر 1397 ساعت 19:14 http://aparnik5.blogfa.com

کارخوبی میکنی.اینجا وبلاگ خودته و بنابراین باید حالت رو بهتر کنه نه که قیودات جدید برات درست کنه.
وای وای عاااااشق توصیفاتت از ماه اک عشق و لحظه ها شم
کاملا هم درست میگی

ممنونم لیلی از بودنت

عزیز منی خودت که دوتا دسته گلشو داری
خدا حفظشون کنه

به نظر من آدم پر توقعی نیستی غزل
از اون طرف مغروری رو دوست داری به جای گفتن همسرت
خودش متوجه ی بخشی از خواسته هات بشه
این مدل زن ها باید دیده بشن و درک بشن
و گرنه چی بشه حرفی از خواستشون بزنن

سپید نمیتونم خرفمو درست منتقل کنم
اونم کلا منطقش تو یه فاز دیگه است

چون تو و ماهک همیشه تنها هستید
بودن با دیگران بهش هیجان میده
و باعث میشه روی غذا خوردنش اثر بذاره
کارهایی رو که داری بشمار
بعد از آسون ترین شروع کن
اینجوری ذهنت به جای فکر کردن روی کارهای باقی مونده
مشغول شمردن میشه و یادش میره
همسر زیادی سخت می گیره!!
برای تو ای که همش تو خونه هستی و خرجی نمی کنی
هزینه ارایشگاه هر چقدر هم بالا باشه
چون دیر به دیر میری هیچ جای حرفی نداره!!

دقیقا هیجاناتش کلا بی قرارش می کنه

انجام دادم یک بخشی اش رو اما تنبلیم میاد یا بهتر بگم انگیزشو ندارم :(((

همسر که کلا آدم سخت گیریه. این دو سال به خاطر بارداری و بعد هم کوچیک بودن ماه اک و طولانی بودن زمان رنگ نشده برم
هنوزم با ماه اک؟!! یک جورایی ممکن نیست چون کسی نیست بگیرش
برای همین من حتی به همسر حرفش هم نزدم

سخت گیره اما همین که من خرفی می زنم بهش بر میخوره و میگه ما همه کاری کردیم و هر چی خواستی برات خریدم
نه که نخریده اما منم خیلی جاها خیلی چیزا رو حرفشو نزدم یا زدم موافق نبوده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد