هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

ببار بارون

قبل از ازدواج اشک ام دم مشک ام بود. اگر الان نه به آن اندازه ولی کمی راحت تر گریه می کردم؛ الان اینقدر کم نمی آوردم. نه اینکه فکر کنید اتفاق ناگواری رخ داده؛ نه. فقط کم آورده ام. جسمم کم آورده و همین مسئله و البته دلتنگی عزیزان اوضاع روانم را هم دچار بحران کرده. 

اگر مثل گذشته ها کمی چشمانم نم می زد و گونه هایم خیس می شد، غم دلم هم شسته می شد و کمرنگ

مثل همان روزهای تنهایی که از ترس تنها ماندن تا همیشه شبهای زیادی  بالشم خیس میشد

مثل امتحان نظریه که بعد از امتحان فهمیدم جواب سوال همان ماشین منظم داخل جزوه بود و به خاطرش چهار نمره را از دست داده بودم

مثل وقتهایی که فکر می کردم عاشق شده ام و غروبها وقت اذان روی پشت بام  با معبود راز و نیاز می کردم

مثل اولین روزهای آشنایی من و همسر که روی صندلی آرژانتین نشسته بودیم و من گفتم همین جا تمامش کنیم و تمام راه با فکر حلقه اشک چشمان همسر و لرزیدن چانه اش و دل خودم که دوباره تنها می شود از تهران تا ولایت باریدم

مثل روزهای با هم بودنمان قبل از ازدواج که گاه تردیدهایم برای ادامه دادن و ندادن امانم را می برید

مثل روزی که برای مشاوره ازدواج رفتیم سراغ آن مرتیکه شیاد و یک مشت اراجیف تحویل داد و رازداری نکرد و همه آنچه را که نباید به زبان می آورد را آورد. اگر چه عدو شد سبب خیر اما از لحظه خروج از دفترش تا آخر شب در تهران پرسه زدم وباریدم و ٥ صبح با چشمان ورم کرده رسیدم خانه

مثل روز آخرین امتحان ترم ٢ من که مناظرش بودیم و همسر زنگ زد من نمی توانم قول بدهم که کار من در شهر شما نهایی می شود و از تو بخواهم با من بمانی. هیچ تضمینی نیست. نمی توانم وعده سر خرمن بدهم و مثلا برای همیشه خداحافظی کردیم

مثل شبی که گوشی ام  هنگ کرد و در کمال تعجب عکس ها سر جایش ماند اما تمام اس ام اس هایم پاک شد و من از حسرت از دست دادن "دوستت دارم های" عزیز دلم که شاید کسی تا آخر عمر اینطور دوستم نداشته باشد مثل ابر بهار باریدم

مثل روزی که فکر کردم همه چیز تمام شده و بعد از دو ماه همسر زنگ زد که احتمالا کارم در شهر شما نهایی شود و من مثل یخ برخورد کردم اما وقتی قطع کرد از فکر ادامه تردیدهای بی پایان کودکانه گریستم

مثل اولین عید نوروزی که قرار بود کنار خانواده ام نباشم و با گریه رهسپار جاده ها شدم

مثل روزهای رفتن همسر در ایام عقد که با هر بار رفتن اش بخشی از وجودم را می برد

مثل روز بردن جهاز که حس می کردم دارند من را از خانه بیرون می اندازند و پریشان و وحشی شده بودم

مثل آخرِ شب پاتختی که دیگر وقت رفتنِ همیشگی بود

مثل چند هفته بعد از عروسی که از دلتنگی مادرجانم کار کردم و زار زدم

مثل روزهایی که منتظر جواب آزمایشاتم بودم که بگویند ریسکی در کار نیست و جنین ات سالم است

مثل بچگی که راحت گریه می کردم

مثل خیلی وقتهای دیگر که فقط گریه جلادهنده دلم شد

نظرات 10 + ارسال نظر
بهار شیراز یکشنبه 10 تیر 1397 ساعت 14:24

خوبه که همه اش اشک شوق بوده

نه همش بهارجون
بعضیاش ته غم بود

آبگینه شنبه 9 تیر 1397 ساعت 12:05 http://abginehman.blogfa.com

اشکم دم مشک باشه هم خوب نیستا
بعضی وقتا گریه کردن خوبه ولی همیشگی نه
منم زودرنجم و خیلی زود گریه ام میگیره

آره
ولی اصلن هم نیاد خوب نیس
الهی عزیزم

باران جمعه 8 تیر 1397 ساعت 21:46 http://hezaro1shabebarane.mihanblog.com

من اصلا گریه ارومم نمیکنه فقط باعث میشه بیشتر احساس ضعیف بودن بکنم

عجب!
ولی من آروم میشم

مرضیه جمعه 8 تیر 1397 ساعت 17:24

دوباره سلام:)
آها ممنون بابت توضیحات کاملت. اتفاقا ما هم مشاوره رفتیم و این قضیه وسواس رو هم به من گفتند، ولی بیشتر تاکیدشون رو این بود که خودم باید فکرم رو کنترل کنم و ... . احتمالا باید دوباره برم...
ممنووون:) منم امیدوارم همیشه مطمئن و شاد و موفق باشی:)

سلام
ان شالله بتونی بهترین تصمیم رو بگیری
و خبر شادیتو بهم بدی
متشکرم مرضیه جان

مرضیه جمعه 8 تیر 1397 ساعت 10:51

سلام
حالت خوبه؟:)من یه مدتیه که وبلاگت رو می خونم، چند سالی ازت کوچیکترم. الان در شرف ازدواجم ولی خیلی از حسام شبیه حس های قبل از ازدواج شماست. هم می خوام هم نمی خوام. شک می کنم، استرس می گیرم، احساساتم بالا پایین می شه. خودم می خوام جواب رد بدم، بعدش خودم می شینم گریه می کنم! شاید سوالم خیلی خصوصی باشه، شاید دلت نخواد جواب بدی، ولی گفتم به هر حال بپرسم. می خوام ببینم چی شد که مطمئن شدی و جواب مثبت دادی؟

سلام مرضیه جان
خوبم شکر خدا
یه قسمت از شک و تردیدها کاملا طبیعیه
اما وقتی قضیه جدی تر شد رفتم پیش مشاور
بهم گفت وسواس فکری داری که یک روز میگی میخوام فردا میگی نمی خوام و تا درمان نشی حق ازدواج نداری
إرجاع داد به روانپزشکی
دو ماهی قرص خوردم و حال روحیم بهتر شد
یک روز دیدم دیگه تردیدهام تموم شده
این مرد همونی که من می خوام
هم رفع وسواس فکری هم کمک خدا بود که یهو دلم یه دل شدالبته همسر هم تو اون روزا همسر هم برای جلب اعتماد من فروگذار نکرد
اگر مشاور خوب برای ازدواج سراغ داری برو کمکت می کنه
خیلی هم دعا کن و از خدا کمک بخواه
من دعا هم زیاد میکردم

یکی از کمکهای مشاور این بود که گفت مرد اگر سه تا ویژگی رو داشت به بقیه اش خیلی سختگیر نباش
١. اهل کار
٢. اهل پیشرفته
٣. بیشتر از اینکه تو اون رو دوست داشته باشی ؛ اون تو رو دوست داشته باشه
این به من خیلی کمک کرد
امیدوارم بهترین تصمیم رو بگیری و بعدها بیای بهم خبر بدی که چقدر شاد و خوشبختی
برات بهترینها را آرزو می کنم

ستاره جمعه 8 تیر 1397 ساعت 09:15

گریه خیلی خوبه آدم سبک میشه. عزیزم ، یه جاهایی یاد خودم افتادم دعا نمیکنم گریه کنی دعا میکنم انقدر دلیل برای خوشحالی داشته باشی که هر وقت گریه کردی فقط از سر شوق باشه...

آره خیلی به شرط اینکه گریه بیخود نباشه برای هر چیز الکی

الان خوبم. اوضاع جسمم که بهتر شد حال روانم هم بهتره
گریه هم که یوخ ده

من هنوزهم اشکم دم مشکم هست.
لامصب اگه نباره،عقده ها میمونن وهیولا میشن.

گاهی خیلی خوبه این دم مشک بودن
آره بابا اصلا یکی از بزرگترین نعمتهاست که غصه هات اشک بشن، بریزم بیرون و بخشکن

هیچ وقت گریه حال دلم رو خوب نکرد

خیلی وقته دیگه حتی گریه هم نمی کنم!!!

چه بد
پس با چی حالت خوب میشه؟
من گاهی بعد از گریه انگار بهترین تفریحهای دنیا رو کردم، بهترین اتفاقها افتاده که اینقدر سبک و آروم میشم

منم
ولی بهش نیاز دارم یه وقتا

فیلیسیتی پنج‌شنبه 7 تیر 1397 ساعت 22:31 http://mypurelove.blogsky.com

غزلی .....،
چقدر این پستت برام ملموس بود ....
چی بگم که 15 سااااال دلتنگ و غریب با اشک حسرت لحظاتم رو گذروندم .....
دلت شادو سرت سلامت باشه عزیزم .... کوچولوی نازت سلامت باشه، دوری و دلتنگی و غربت و .... همه اینها میگذره .... تنت سالم باشه ایشالا

عزیــــزم
فدای اون دلت با اون هم حسرت
ان شالله خوشبخت ترین باشی دوست

ممنونم به همچنین
بله الان خوبم
سلامتی یکی از بزرگترین نعمتهای دنیاست

Mahna پنج‌شنبه 7 تیر 1397 ساعت 12:06

میدونی غزل جانم چقدر از این اتفاقات برای منم افتاده؟ میدونی منم چقدر دست تنها و دلتنگ و غریبم؟ آخخخ میدونی منم تمام پیامک های قشنگم رو از دست دادم؟ آخخخخ میدونی من دیگه اشکم راحت نمیریزه؟!!! آخخخخخ و هزار آخخخخ

عزیزم مهنا جان دلتنگ من
لامصب اند این اشکهایی که خودشونو نشون نمیدن
وای از درد از دستدادن پیامکها که میترسی هرگز نداشته باشی شون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد