هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

فکر می کردم صبح که بشود حالم خوب شده. دست از انتشار اراجیف این پست برداشتم و خوابیدم. اما صبح شده و حالم از دیشب بدتر است. کسی هم نیست برایش حرف بزنم. مادر طفلکی که خودش غم دوری می کشد و خواهرک هم دیروز روز شادی داشته نمی خواهم شادی اش با غم من خراب شود. وقتهایی مثل امروز که بی دلیل یا با دلیل دپرسم و ناخوش، همدم ام همین وبلاگ است که این روزها با وجود بازدیدهای بالای صدتا همه فقط می خوانند و رد می شوند. گویی کسی وسط خیابان افتاده اما همه فقط نگاهش می کنند و رد می شوند اما شاید چهارتا جمله قشنگ از یک آدم غریبه حالش را دگرگون کند و بتواند روی پایش بایستد و برود.

 

 

ماه اک بغل میخواد. آنقدر دلم گرفته که چشم هام پُر شده. همسر خوابه. گرسنه ام اما صداش میزنم بیدار نمیشه از خستگی. سه روز خونه بود پیشم اما نشد یه تفریح درست بکنیم دلمون باز بشه از بس کار داشت و دیروز هم از ترس بارون تو خونه موندیم.

من به این دوریها عادت کردم. اونقدر عادت کردم که بی حس شدم. اصلا نمی فهمم دلم برای  کسی تنگ شده یا نه. اما همیشه تو خونه بودن!!! من آدم ددری نیستم اما بالاخره آدمم.

حالا نمیدونم اینا رو چرا می نویسم. کسی مقصر این وضعیت نیست فقط دو روزه بهم ریخته ام و نمی فهمم چرا؟

دلم میخواد یکی بهم زنگ بزنه و حرف بزنه. اما کی؟ نمیدونم

اصلا چی دارم برای گفتن؟

از طرفی نمیدونم دلم تنگ شده یا نه؟ 

نمیدونم این بد حالی از کجا نشات گرفته.

گاهی حس می کنم از وضعیت نرمال احساسی خارج شدم و به همه چیز و همه کس بی تفاوت شدم 



مادر همسر اصرار داره ماه رمضون بریم اونجا اما من فقط دلم میخواد برم سفر و تفریح. دلم نمی خواد این همه راه برم که برم تو یه خونه دیگه.

بابا میگه از قدیم گفتن مهمون خَرِ صاحب خونه است. واقعا همینطوره. من وقتی  میرم جایی دلم میخواد یه جاهایی خودمون تصمیم بگیریم تو اون چند روز چه کنیم اما نمیشه. تازه همه مانتوهام بعد از زایمان تنگ شده. نمیدونم چرا انگار کل استخون بندیم باز شده. 

من خیلی لاغر بودم. تو بارداری هم اصلا چاق نشدم اما خوب فعلا همه مانتوها تنگه. حتی شب عید هم نشد برم یک مانتو بخرم و الان کارم با یک مانتو راه نمیفته اما همسر با اون همه قاعده و قانون مالی و خرید نمیدونم چی تو فکرشه. متاسفانه یا خوشبختانه اون پولی هم که داشتم سرمایه گذاری کردم و خودم پولی ندارم فعلا واسه خرج کردن.

حالا شما بگید من برای مهمونی مجلل مادرشوهر چی تنم کنم؟ حوصله هم ندارم کسی نظر بده.

مادر همسر خیلی مهربونه ها اما گاهی از نظر دادن هاش  دلم میگیره. مثل بعد از زایمان که گیر داده بود به رنگ موهام واسه مهمونی ماه اک. که یا برو روشنش کن یا یه رنگ تیره بزن کل موهات یک دست بشه. اما من از رنگ روشن سر موهام خوشم میومد و با یک بچه یک ماهه نمیتونستم چند ساعت برم آرایشگاه که بالیاژ کنم و دلمم نمیخواست رنگ تیره بزارم که چند روز بعد سرش پاک بشه. البته الان هم نمیتونم برم چون ماه اک شیطون شده و تو بغل بند نمیشه. از طرفی حوصله بند و بساط رنگ کردنم ندارم.

عید هم مادرش از قبل عید هی به همسر میگفت مانتو بخر براش. لطف دارن میدونم اما وقتی مبلغی که همسر بدون مشورت من، تو ذهنش گذاشته برای من و ماه اک مبلغی بود که برای خرید کامل من هم کم بود و بیشتر از یک سومش خرج ماه شد و همسر کادوی ولنتاین رو هم که یه عطر عالی بود جز خرج عید حساب کرد ازم خواست مانتو نخرم. و من فقط برای عید یک جفت کفش خریدم و یک روسری. اونوقت رفتیم خونشون مامان همسر میگه مانتوش تنگه برید براش مانتو بخرید اما همسر راضی نبود و من هم دلم گرفت و حسم تمام عید بد بود بخاطر این حس تنگ بودن. 

گاهی به نظرم زیادی کوتاه میام. من تو دوران بارداری فقط یک مانتوی معمولی ساده خریدم و یک شلوار و یک تونیک اما خدا میدونه چقدر دلم پیرهن میخواست. با بلوز شلوار آدم فقط یه حس قلمبه بودن داره به خودش نه حس قشنگه باردار بودن. 

حالا بارداری مهم نیست من تو این چند سال ازدواج فقط سه تا مانتوی خوب خریدم یعنی سالی یک دونه هم نبوده. نه اینکه همسر خرید نکنه ها. همین زمستونی یک پالتو گرون تومنی برام خرید اما خوب هوا اونقدر گرم بود که به پوشیدن نرسید اما خوب خس می کنم گاهی بیشتر از این باید ازش بخوام. الان دوست ندارم برم اونجا و مادر همسر رسیده نرسیده سراغ مانتو بگیره. اینجا هم بلد نیستم کجا برم اون چیزی که میخوام بخرن. من از مانتوهای اجق وجق خوشم نمیاد یه مانتوی خیلی شیک و مجلسی میخوام و فقط شهر همسر میدونم کجا برم دنبال لباس و باید بزارم همونجا برم خرید. خیلی چیزا لازم دارم. شلوار شومیز مانتو کیف مشکی و...

یکشنبه ١١ شب

آذم وقتی حالش گرفته است چقدر اراجیف می نویسه

نظرات 12 + ارسال نظر
آبگینه جمعه 28 اردیبهشت 1397 ساعت 23:53 http://Abginehman.blogfa.com

خیلی دنبال لباس و مانتوی خاص نباش
بعضی وقتا همین لباسای رنگی رنگی و مختلف که تقریبا ارزون هستن حال آدمو خوب میکنه
مانتو ونیسا رو تو اینستا سرچ کن بعضی مدلاش خوبه قیمتاش هم فوق العاده مناسب. البته من هنوز ازش خرید نکردم چون عادت دارم از حراجی های نزدیکمون خرید میکنم

من برای مهمونی و مجلس دوست دارم لباسم خاص باشه
اما اتفاقا الان برای بیرون رفتن دلم یه مانتوی رنگی دلچسب میخواد که وقتی میپوشم یه نشاط خاصی داشته باشه
من و همسر اهل خرید اینترنتی نیستیم خصوصا من چون مامانم لباسامو میدوخته ایراد لباسا رو خیلی زود تشخیص میدم و باید بپوشم تا بتونم بخرم

ستاره سه‌شنبه 25 اردیبهشت 1397 ساعت 17:24 http://setareha65.blogsky.com

نه عزیزم روزش برسه یک پست منتشر خواهد شد

خوب بمون دیگه

مهری سه‌شنبه 25 اردیبهشت 1397 ساعت 09:29

سلام من یکی از همون صد تا بیمعرفتی هستم که میام و میخونم و کامنت نمیذارم ببخشید واقعا . خیییییییییلی عذر میخوام
عزیزم خیلی درکت میکنم راستش همیشه میخواستم بهتون پیشنهاد بدم یه کمک کار هفته ای یکبار استفاده کنی برای کار خونه ولی الان که دیدم گفتی برنامه سفت وسخت مالی دارین شاید نتونی ازش استفاده کنی
برای خرید و ..... و حتی کار خونه و کمک کا رپیشنهاد میکنم حتی اگر میدونی همسر مخالفت میکنن به شکا طرح نیاز مطرح کنی چون اقایون اگر بهشون گفته نشه بعد ها به این حساب نمیذارن که شما نیازی داشت یو مطرح نکردی به این حساب میذارن که نیازی به چیزی نداشتی حتتتتتما بهشون بگو اگر نداشته باشن حداقل تو ذهن شون بهت مدیون میشن

آخ مهری جون چقدر سپاس گزارم که به خاطر دل من روشن شدی
خواهش می کنم مهربونم نفرمایید

راستش برنامه مالی خیلی سخت نیست پولا بی ارزش شده دوستم. من دیروز چارتا گلابی و یه ذره ازگیل که فکر کنم نیم کیلو نبود و یک آناناس و دوتا گل سیر خریدم چهل تومن
همسر هم خیلی اهل پس انداز و پول جمع کردنه برای تغییرات بزرگی که برای زندگیمون تو ذهنشه
و اینه که یه کم سخت گیره و ما هنوز به یه حد وسط نرسیدیم
والا من خودم کار کسی رو قبول ندارم برای همین پیشنهاد دادم اما جدی پیگیری نکردم.
گاهی خود همسر کمکهای شایانی می کنه اما بعد از مدتی یا همون موقع اونقدر ایراد میگیره که پشیمون میشم از کمکش
بازم ممنونم از روشن شدنت

یکی از نشانه های حال خوب!!! خواستنه
همین که دلت مانتو میخواد کیف و کفش..
همین که تو ذهنت فکر میکنی چه مدلی و چه رنگی باشه
کجا خرید کنی
یعنی حالت خوبه
من به معجزه ای به نام ماهک ایمان دارم

عزیز منی تو خانم دکتر
وای سپیده من به معجزه های دیگه ای هم ایمان دارم
مثل معجزه قدم زدن توی خنکای ازدیبهشت ووعطر یاس در کنار مهمترین آدمهای زندگیت
نمیدونی چقدر خوبم امروز
مرسی که هستی
برات بهترینها رو میخوام

ستاره سه‌شنبه 25 اردیبهشت 1397 ساعت 07:47 http://setareha65.blogsky.com

منم از مانتوهایی که میفروشن خوشم نمیاد بیشتر مدلشو از اینترنت انتخاب میکنم میدم خیاط میدوزه. حس کردم یکی ادرسمو ممکنه ببینه غیرفعال کردم که اگرم دید بی خیال بشه

منم حیف که از مامانم دور شدم وگرنه برام میدوخت
گاهی تو فکرم نیاد که سالهای آین ه خیاطی رو یاد بگیرم گاهی بد نیست بلد باشم
آهان فکر کردم روزش رسید و رفتی

رویا سه‌شنبه 25 اردیبهشت 1397 ساعت 06:22

منم که خودت می دونی دقیقا عین خودتم
منتها خانواده شوهرم همین طرف خودمون هستند، گاهی وقتها به سرم می زنه بیرون و یا حتی خونه کسی، احساس می کنم همه درا به روم بسته ست و همه جا برام دیواره، ولی خب فعلا که خیلی عادت نکردم و هنوز سخته دوری
نمی دونستم کرجی ، پس نزدیکیم ، کاش می شد یه جورایی ما کسایی که راه دوریم و تو یه شهر و شاید حتی تو یه کوچه از هم دیگه با خبر می شدیم چون من نزدیکه سه ساله می خونمت و کاملا می شناسمت

عزیز منی رویا بانو
دختر آدرس وبتم بزار دیگه
عزیزم دوری نسبت به روحیات سخت و آسونه
من برخلاف ترسهام تقریبا زود عادت کردم
فقط گاعی بد حوصله ام سر میره
مگه تو هم کرجی؟

باران دوشنبه 24 اردیبهشت 1397 ساعت 23:55 http://hezaro1shabebarane.mihanblog.com/

پس این ماه برا ی تو هم ماه خوبی نبوده به نظرن زنها هر چند وقت یک بار مثل یه باطری که علامت باطری ایز لاو زده شارژ بشن وگرنه اونقدر هشدار میدن وبعدش یه هو خاموش میشن
این هنر مردهاس که بفهمن کی ما زنها باطریمون ضعیف شده
اما مردها خیلی به جزییات توجه نمیکنن متاسفانه
به نظرم خودت بهش پیشنهاد خرید بده با ماهک بزن بیرون سرتو گرم کن نزار افسرده بشی هر چن یکی باید به خود من اینا رو بگه

حسهای خوب زیاد داشتم اما از لحاظ جسمی اصلا اوضاع خوب نبود. خصوصا که خوردم زمین و دو هفته عذاب کشیدم از دردش 
بدن درد و ناتوانی از ضعف هم یه طرف
من خودم به همسر گفتم و امروز اینقدر راه رفتم که هلاکم
همسر میترسه تنها با ماه اک برم بیرون منم حسشو درک می کنم و فعلا خیلی کم میشه که تنها برم بیرون
دختر تو هم بیشتر مراقب خودت باش
ان شالله ماه بعد به موقع بری عکستو بگیری

فنجون دوشنبه 24 اردیبهشت 1397 ساعت 23:54

کدوم شهر هستی عزیزم؟ شاید مزونی میشناختیم بهت معرفی کنیم

کرجم فنجون جان
عزیزی شما

ستاره دوشنبه 24 اردیبهشت 1397 ساعت 22:15 http://setareha65.blogsky.com

عزیزم قدیمیا میگن زنی که خرج نداره ارج نداره حالا نه به این شدت ولی من تا حد زیادی موافق ابن جمله هستم. زیادی هم صرفه جو باشی طرف بعد چند وقت با خودش میگه چقدر زن من بد لباسه

ستاره جون من بد لباس نیستم. خودم از قبل زیاد لباس داشتم و همسر هم کما بیش خریده برام
مثلا همین مانتو که میگم تنگ شده رو یک سال و نیم قبل از پیرگاردین خریدم.
یا زمستون امسال یک پالتو wijivox خریدم
منظورم اینه که معمولا چیزای خوب می خرم
اما همیشه مشکل مانتو دارم
فقط تو دوران بارداری سخت نگرفتم چون چند ماه بیشتر نبود
منتها با اینکه تو بارداری چاق نشدم الان همشون تنگ شدن
اینجا هم متاسفانه یک مغازه پیدا نکردم که چیزی که من میخوام داشته باشه
من حوصله پوشیدن این مانتوهای جلو باز و آویزون رو ندارم که یک باد بیاد باید با چارتا دست نگهش داری تو هوا نره
و خوب همسر هم یه کم سخته میگیره واسه خرید.
حالا باید یه فکر اساسی بکنم برای این مسئله که اینقدر موجب آزارم شده و یه تعادلی بین من و همسر برقرار شه

چرا عصری وبت نبود؟!

Mahna دوشنبه 24 اردیبهشت 1397 ساعت 19:03

غزل عزیزم راستش من از اونا هستم که خاموش میخونمت و حتی روزی چندباربه اینجا سر میزنم، تمام نوشته هات رو خوب میفهمم و خب شرایطمون یه جورایی شبیه هم هست. خانواده همسرم یه جا، خانواده خودم یه جا و خودمون هم که تهران تنها و غریب، مسافرت های ما هم خلاصه میشه به شهرامون و خونه نشینی و از این خونه به اون خونه دیدن این فامیل و اون فامیل بدون تفریح و مهمونی خاصی، جوری که خیلی تمایل به رفتن به شهر همسر ندارم. از اون طرف تنهایی و خونه نشینی با یه پسرک فسقلی و مهمون های چند روزه ای که سالی چندبار هستن واقعا کلافه و ناراحتم میکنن. منم از تنهایی و بی کسی خیلی وقتا به خودم میام میبینم ساعت ها تلفنی با مامانم حرف زدم حرفای تکراری یا اینکه ساعت ها در فضای مجازی بودم بدون اینکه کار مفیدی کرده باشم و در تمیز کردن خونه هم که حسابی تنبلم. هر شب قبل از خواب با خودم عهد میبندم که فردا اینجور خونه رو تمیز می کنم و اونجور ولی صبح که بیدار میشم اصلا حس و حالش رو ندارم و کنار پسرک ولو میشم و وقت تلف می کنم.

وای مهنا بانو تو که خود منی اصلا
میدونی دلیل تنبلیمون چیه؟ اینکه کسی نمیاد خونمون
نگران اومدن کسی نیستیم و خوب این تنها بودنها هم این بی حالی رو اشدید می کنه فکر کنم
ان شالله همیشه شاد و سلامت باشی و هر دومون از این وضع بی حالی برای کار خونه در بیایم و خونه هامون برق بیفته
فسقلت چند وقتشه؟

مرضیه دوشنبه 24 اردیبهشت 1397 ساعت 14:50 http://because-ramshm.blogfa.com

سلام
ای وای من مگه مامانا که نی نی دارند حوصلشون تنگ میشه و خلقشون سر میره؟! همشم وارونه نوشتم
هممون هوای بهار بهمون خورده و حال نداریم بنویسیم:)))
برای خواهرک انشالله که خیر است و خوشی هاشون مستدام

سلام مرضیه جانم
وای منم همیشه همین فکر رو می کردم
اما مرضیه جان زندگی هفت هشت بعد داره که وقتی ابعادش کامل نباشه خلقت سر میره
وای هوای بهار که نگو
روزا نمیزاره تکون بخورما
قربونت ان شالله برای شما هم عزیزکم

نجمه دوشنبه 24 اردیبهشت 1397 ساعت 12:10

سلام عزیزم
می فهممتون. خیلی عجیب و غریب
انگار یک نفری مثل من می نویسه. انگار همه ی حس ها، بعد زایمان در زن ها کپی می شن.
خریدد همیشه حال ادمو خوب می کنه،حتی فکر کردن بهش هم حال ادمو زیر و رو می کنه.

سلام نجمه جان
چی بگم
فقط دلم تغییر میخواد. خرید. طبیعت. بی دغدغه
و نمیدونم با ماه اک میتونم بی دغدغه جایی برم؟
اصلا همسر میبره که بی دغدغه باشم یا نباشم؟
فکرش حال منو خوب نمیکنه چون مدتهاست بهش فکر میکنم و اتفاقش نیفتاده هنوز

شما وبلاگ نداری؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد