هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

پنجشنبه بارانی

گوشت را با رب و آبغوره و زعفران روی گاز گذاشته ام تا مزه دار شود. غذای ماه اک را داده ام و هر سه مان تر و تمیز یک گوشه از خانه مشغول واجبات و مستحبات اعمال خودمان هستیم. صدای قل قل جوشیدن برنج، خشک کن لباسشویی و هر از گاهی صدای غرغر ماه اک فضای خانه را پر کرده. بعد از حمام حسابی خوابالود شده. باید قطره آهن اش را بخورد و اگر بخوابد راه بروم تا بخوابد اما کمرم به غایت درد می کند و توان راه بردنش نیست.


به هوای دادن قطره آهن با هر سختی هست از جایم بلند می شوم. چشمم به قابلمه برنج می افتد. چه به موقع رسیدم. آبش تمام شده. از بعد عروسی اینقدر که برنجم را کته کرده ام فکر می کردم چلوکش کردن را فراموش کرده ام. اما هفته قبل که مهمان داشتم و آب برنج اتفاقی شور شده بود؛ دیدم آنقدر هم فراموشمار نشده ام و عجب برنجی شد! 


بالاخره همسر دست از کارش می کشد و ماه اک را که غر می زند و چشمهایش را می مالد بغل می کند که بخواباند. درد کمرم آنقدر زیاد است که دست به دامن کیسه آبگرم می شوم که چند روز است دایم روی پا و مفصل رانم می گذاشتم شاید دردش بهتر شود. حالا که امروز درد پایم بهتر شده کمردرد خِرَم را چسبیده و نمی دانم حرف حسابش چیست. وقتی ماه اک را شامپو زدم و خواستم آبکشی کنم تنم و دستهایم شروع کرد به لرزیدن و من با ترس و لرز ماه اک را شستم مبادا از دستم بیفتد. حالا اما با خودم فکر می کنم چرا همسر را صدا نزدم کمک کند و بچه را به خطر انداختم!! چقدر هوس معجون شیر و خرما و آجیل کرده ام. اما چند ماهی است که شیر نمیخورم. حتی بدون لاکتوزش هم به من نمی سازد. همسر با آجیل عسل به سراغم می آید. اتفاقا همین دیشب درست کردم برای میان وعده هایم. آنقدر که آشغال خور شده ام تازگیها هم وزنم از ٥٤ به ٥٥،٨٠٠ رسیده هم بدنم ضعیف تر شده. منی که قوت اصلی ام میوه بود میوه خوردنم تقریبا تعطیل شده و جایش را به بستنی و کیک و پیراشکی و ... داده است. کمی که حالم بهتر می شود با چایی و بیسکوییت نفسی تازه می کنم. راستی که گاهی چقدر یک نوشیدنی گرم گوارا و دلچسب است. آتقدر که گویی تنم جان تازه ای گرفته. اما یکباره کمرم که بعد از خواب بعد از ظهر خوب شده بود چنان دردی می گیرد که تمام توانم را می گیرد و سرم هم بعد از آن ضعف ظاهرن در شرف درد گرفتن است. این روزها آنقدر تحمل درد ندارم که به محض احساس سردرد سریع با مسکن به سراغش می روم. ١٤ فروردین چنان دماری ازم درآورد که سگ لرز می کنم از یادآوری اش.


ماه اک کمی آرام شده و کمرم با حرارت کیسه آبگرم کمی آرام گرفته و تنم که در این هوای بارانی خنک بهاری بعد از حمام سرد شده بود را با گرمایش بغل گرفته. چه حس دلچسبی است لمس گرما در تنی که از درون سردش شده. با اینکه بعد از ظهر خوابیده ام چشمانم پر از خواب است. چند روز است که میخواهم ملافه تخت را عوض کنم اما پا درد اجازه نداده بود. دلم میخواهد امشب هر طور شده این کار را انجام بدهم. ملافه روتختی ماه اک اتو نشده روی تخت اش افتاده. اتاقمان نامرتب شده. بعضی وسیله ها در اتاق ماه اک مانده. گل سرهایش جا ندارند. پتویش داخل ماشین است. کمدهای لباس همه نامرتب شده. کف نیاز به تی کشیدن دارد. کاش  یک فیلتر نوی بخارشور را از جایی پیدا میکردیم. عصای دستم بود در تمیز کردن کف. اگر نیاز نبود فعلا شام بخورم یا بچه داری کنم. فقط کمی میخوابیدم. فقط کمی


با همه خستگی و بیحالی ملافه تخت و بالش ها را عوض می کنم. البته زیر تشک دادنش ماند برای همسر که زورش زیاد است. روتختی را مرتب می کنم و با حس پیرو زی از اتاق خارج می شوم. در نهایت حیرت ماه ام ساعت ده به خواب رفته و من امشب می توانم بعد از شام به دنیای رویاها بروم


٢٠ اردیبهشت ساعت ١٠ شب

نظرات 4 + ارسال نظر
لیلی یکشنبه 23 اردیبهشت 1397 ساعت 16:55 http://aprnik5.blogfa.com

راستش انقدر اوضاع داغونی دارم که دیگه نمیدونم چی بنویسم..یکساله قهریم و باهم تو یک خونه! گفته جدا بشیم و من نمیدونم باید چیکار کنم با بچه ها..هیچی نگم سنگینترم!
امیدوارم بهتر باشی عزیزم

آخ لیلی اینطوری کن خیلی سخته!
بچه ها رو بهت نمی ده؟! اگر میده جدا شو
سخته موندن تو برزخ
بچه ها هم طفلکیا آسیب می بینند
من خوبم پام بهتره شکر خدا
برات آرزوهای قشنگ و دعاهای از ته دل دارم
الهی زندگیت شیرین بشه دوستم

راستی لینکت رو اشتباه میزازیا

ستاره شنبه 22 اردیبهشت 1397 ساعت 22:08 http://setareha65.blogsky.com

تا چشم به هم بزنی ماهک به حرف میفته و راه میره و کمتر خسته میشی عزیزم. هر چند تا باشه از این خستگی ها

ستاره جون این خستگی ها برای هر کسی هم که بچه نداره ممکنه پیش بیاد
و منم یهو از یه ساعتی از شب انرژیام ته میکشه همین احساس خواب و بی انرژی بودن حس خستگی داره
الانشو عاشقم
دلم میخواد همینقدر بمونه از بس شیرینه

لیلی جمعه 21 اردیبهشت 1397 ساعت 22:52 http://aprnik5.blogfa.com

مطمئنا کدبانو و مامان نمونه و گلی هستی که البته ایده ال گراییت مانع پذیرش این موضوع از طرف خودته! کمردرد با بچه واقعا سخته..امیدوارم زودتر بهتر بشی و مرسی از قلم رویاییت. لطافت و نکته سنجی توصیفاتت بینظیرن

وای وای لیلی جان شرمنده میکنیا
ان شالله همینطور باشه
خوبم لیلی جان الان یکشنبه است و کمرم و پاهام بالاخره امروز خوب شده
وای خدا چقدر تعریف خوب
عاشقتم که اینقدر مهربونی
دختر نمیخوای بنویسی؟
لاقل از دخترای گلت؟

خدایی کمر درد و پا درد خیلی سخته
بگم یک ماهه انگشت بزرگ پای راستم بی حس شده باور میکنی؟؟
از بس که پشت سیستم و میز میشینم
سوار امشب هستم میرم و میام
و سر کلاس میشینم
بعد عمل حتی توان سر پا موندن ندارم بعد یک ساعت سر پا موندن مداوم دیگه باید دستم رو به جایی بگیرم که نیوفتم
نمیدونم باید چکار کرد
ورزش های کمکی شاید بتونه کمک کنه
تغذیه مقوی
باید برای خودمون کاری بکنیم
منم باید تشک برقیم رو بیارم جلو دست

ای خواهر ماشالله تو که عین ربات از خودت کار می کشی
خدا کمکت کنه سپیده جان
من امروز خیلی بهترم. البته اثر مسکن هم هست
تشک برقی هم خوبه من ندارم
دقیقا باید یه کاری کرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد