هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هوای نم زده

صبح زود است و هوا نم زده از باران است و هنوز ابریست. هوایی مصداق هوای شمال. اصلا اینجا در این فصل و اواخر شهریور عجیب رنگ و بوی هوای شمال را دارد. آنقدر زیاد که حس می کنی اگر پایت را از خانه بیرون بگذاری می توانی از دور دریا را ببینی  یا حتی اگر کمی گوش هایت را تیز کنی صدای موجهای دلنشین دریا را بشنوی. اینجا در این فصل عجیب بوی سفر می دهد. آنقدر که گاهی حس نمی کنم اینجا خانه من است، حس می کنم آمده ام سفر و منتظرم همسر بیاید تا با هم برویم و دست در دست هم کنار دریا قدم بزنیم، حرف بزنیم، بخندیم. و ته ته اش بگویم از اینکه چه حس قشنگی را تجربه می کنم و سرم را به شانه اش تکیه دهم و بدون کلامی چشم بدوزم به دریا و نسیم ملایم اش را با پوستم شکار کنم. حای کمی سردم شود و همسر با همربانی دستش را روی شانه ام بگذارد و فشارم بدهد و مثل همیشه بگوید هوا که سرد نیست.  یا بزنیم به دل جنگلهایی که جاده پیچ در پیچ و خلوت دارند و در پیچ تند جاده گم شویم. چقدر دلم تنگ شده برای یک سفر بی دغدغه و لبریز آرامش. یک سفر دو نفره که هیچ وقت نرفته ایم. یک سفر کوچولو که مدتهاست رویای لحظه هایم شده. یک سفر سمت چالوس یا آستارا.


غ ز ل واره:

+ همه تفریح سفرگونه ما شده شهرهای مادری مان و از این خانه به آن خانه رفتن.مادر همسر می خواهد ماه رمضان همه را مهمان کند و اصرار دارد ما هم باشیم. من اما از دست مادر همسر دلخورم. هم دوست ندارم ماه رمضان که همه روزه اند خانه کسی باشم. حوصله ام سر می رود و منت سفر و مهمانی به سرم می ماند. به همسر گفته ام برویم هم من دو روز می مانم. بقیه اش را یا ببر آستارا یا ماکو آن هم خودمان فقط. اما می دانم حتی اگر هم قبول کند برای خوشایند بقیه بهشان تعارف می کند و احتمالا قبول کنند. من اما خاطره جالبی از سفر با خانواده همسر ندارم. از ترکی حرف زدنشان هم که نگویم. ته ته اش فکر می کنم این هم در این فاز نشدنی است


+ پایم بهتر شده بود. نه روزی بود که جارو نزده بودم و این ووزها که ماه اک غذاخور شده خانه بیشتر کثیف می شود. دیروز پایم هیلی بهتر بود اما جارو زدن همانا و درد زیاد همان


+ بالاخره ماه اک خوابش برد. عطر هوای نمناک شمالی فضای اتاق را پر کرده و خنکایش مرا هول داده است زیر پتو. کیسه آبگرم  را زده ام به برق تا شاید گرمایش تسکینی شود بر درد پا و کمرم. دلم می خواهد پنجره باز باشد تا با تنفس همین هوای ملس که مستت می کند و لبریزت می کند از امید و زندگی به خواب بروم اما شاید ماه اک اذیت شود. پنجره را می بندم. رو تخت دراز می کشم و کیسه آبگرم را روی قسمت راست پهلو و کمرم که درد ناک است می گذارم. چقدر این تضاد خنکای صبح و گرمی کیسه آبگرم در کنار هم سرشارم می کند از عشق و آرامش. جایتان سبز


نظرات را تایید خواهم کرد؛)

نظرات 3 + ارسال نظر

حتی تصور سفر هم قشنگه!

خیلی
کاش بشه

ستاره چهارشنبه 19 اردیبهشت 1397 ساعت 21:56 http://setareha65.blogsky.com

خب تا ماه رمضان نشده برید شمال. اردیبهشت شمال خیلی خوبه

ماه رمضونم باشه میشه بریم خوب
فعلا بدون ماشین هستیم در خدمتتون
آره خیلی خوبه

رهـآ چهارشنبه 19 اردیبهشت 1397 ساعت 16:37 http://rahayei.blogsky.com

عزیزم ان شالله به زودی سفر برید و حساااابی خوش بگذرونید و خاطره قشنگ از اون سفر بگذارید.

غزل اگه دوست داشتی بگو الان که تو غربتی، کدوم شهر زندگی میکنی!؟

ممنونم
ان شالله که بشه
از اینجا تا شمال راه دور نیست که بریم جوج بخوریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد