هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

خوشحالم

ماه اک را خوابانده ام اما در پس زمینه ( به قول خارجیها بک گران ) ذهنم تمام حرکات شیرین اش در حال مرور و تکرارند. خصوصا دست و پا زدن های سریع و محکمش و صدای ذوق کردنش و نگاه های مشتاق و پر از شیطنت اش وقتی به سمت اش می روم و فکر می کند می خواهم بغل اش کنم. الله اکبر به قدرت پروردگاری که می آفریند و می پروراند و دانه ٢٤٠ گرمی پارسال همین موقع ها حالا تقریبا ٧ کیلو شده. 

خوشحالم. بهتر است بگویم در پوست خودم نمی گنجم که زنده ام و این رویای شیرین را در واقعیت زندگی اش می کنم. رویای سالهای نوجوانی و جوانی. رویایی که سالها از ترس محقق نشدنش غصه ها خوردم و گریه ها کردم. رویایی که به لطف یکتای بی همتا در کنار مردی مرد صفت شکل واقعیت گرفت و ثمره عشقمان شد

خوشحالم که روز بعد از راه رسید و خدا را شکر لبریزم از انرژی و حس سپاس گزاری. در حدی که دلم می خواهد تا بیکران ها پرواز کنم و دست خدا را ببوسم که به دردهایی دچارمان می کند که درمان دارد.

خوشحالم که اینقدر تغییر کرده ام و گویی روحم در حال عروج است.

خوشحالم که زنده ام و زندگی می کنم.

 

 

دیشب حدود ساعت هشت دردم شدید شده بود. ماه اک که دلش راه بردن میخواست و در توانم نبود را داخل کالسکه گذاشتم. نشسته عقب و جلو می بردم. بی اختیار اشکهایم می ریخت و می گفتم ماه ام برای مامان دعا کن دردش خوب شود. خدا را شکر می کردم که هنوز ماه اک آنقدر متوجه گریه کردنم نمی شود که بخواهد بغض کند و به گریه بیفتند. با چشمان پر از شور زندگی اش و صورت لبریز آرامش اش نگاهم می کرد و لبخند می زد. 

از ناراحتی و درد چند پیام برای همسر فرستادم 

من: "من اگر اینجا جون هم بدم هیچ کس نیس به دادم برسه. حتی تویی که منو آوردی تو این غربت و بی کسی و اگر من در حال مرگم باشم تو تلفنت جواب نمیدی"

همسر: "بی انصاف نباش. خودت میدونی من خیلی پایه فوتبال نیستم, مخصوصا امروز که شبش  نتونستم بخوابم. وقتی ماشین ندارم  که نمیتونم برای بقیه تکلیف تعیین کنم. من با خطی هم راه میافتادم هم, تا ماشین پر بشه و برسم الان ها میشد. سر ... هم من علم غیب نداشتم که بدونم برای چی زنگ زدی.

 تا همسر برسد دردم سبک شد اما توان بغل گرفتن ماه اک را نداشتم. دوست همسر ما را به درمانگاه رساند و احازه ندادیم بماند. دکتر گفت اینها علایم درد معده است. کلیدینیوم سی و رانیتیدین و نمی دانم چه چیز در من دید که خدا خیرش بدهد برایم قرص آهن نوشت. با خوردن مسکن و قرص معده دردم کمی بهتر شد و تا صبح به درد مبهم ریزی تقلیل یافت.

چون قصد بیرون رفتن داشتم و دیروز همه کارهایم مانده بود؛ ساعت ٧ بعد از صبحانه آشپزخانه را مرتب کردم و ظرفها را داخل ماشین گذاشتم. مرغ را بار گذاشتم و خوابیدم. ماه که بیدار شد مست خواب بودم. طفلکم را با چندتا اسباب بازی روی تخت کنار خودم گذاشتم و دو بالش سمت چپ  و بیهوش شدم که ناگهان حس کردم کسی جیغ می زند. با علم به اینکه شاید ماه اک بیفتد با وحشت از خواب پریدم و دیدم ماه اک درست لب پاین تخت است و اگر لحظه ای دیرتر بیدار می شدم پرت می شد پایین. با سرعت بغل اش کردم و سرش را روی قلبم گذاشتم و نفس راحتی کشیدم. آن صدا در عالم رویا بود و ایمان دارم پیام الهی بود برای محافظت از ماه اک.

درد کشیدن سخت است اما بعدش را دوست دارم. وقتی تنم سلامتی اش را بدست می آورد و وجودم لبریز سپاس و زندگی می شود



غ ز ل واره:

+ الهی  خدا روزی همه آنهایی که میخواهند بکند که داشتن یک فرشته کوچک در خانه بزرگترین لذت دنیاست.


+ من این تنهایی را دوست دارم. فکر می کنم لازم بود که تنها شوم و یاد بگیرم قوی بودن را برای ماه اکم که تکیه گاه و پناه می خواهد


+ بعد از دو سال و نیم، اولین بار بود که درد می کشیدم و به مادرجان نگفتم که نگران نشود. بالاخره دارم یاد می گیرم


+ چندتا جمله و موقعیت طنز در ذهنم بود که بنویسم اما سوختن غذا و بویش تمام حواسم را پرت کرد.


+ پدرجان زنگ زده و با خنده می گوید رفتی لاس وگاس؟! و من با تعجب ذهنم را جستجو می کنم که حالا چرا لاس وگاس و یادم می آید که همسر به عنوان سخنران کنفرانس لاس وگاس دعوت شده بود :)). چون فعلا شرایط رفتن مهیا نبود ما فراموش کرده بودیم؛ پدرجان اما نه!

به سبک ترانه افسار محسن چاوشی  بخونید ؛))


+ احساس سبکی می کنم که دیروز با وجود تنهایی مثل قبل ترها؛ در لحظه های سخت، حس بی کَس بودن نداشتم. 


+ بالاخره موفق شدم موقع خواباندن ماه اک در بغلم؛ کتاب دست بگیرم و بخوانم، 


+ ماشین هنوز تو تعمیرگاهه و خدا میداند کی درست اش کند این آقای بیخیال


نظرات 4 + ارسال نظر
مرضیه پنج‌شنبه 6 اردیبهشت 1397 ساعت 14:20 http://because-ramshm.blogfa.com

سلام.
ای جونم کاش یه عکس از ملوسک خانم برامون میذاشتید میبوسمش دورادور
الهی شکر که بهتری:) انشالله بلا به دور هست

سلام گلم
عزیزمی تو
ممنونم از این همه محبت
بله خدا رو شکر بهترم

بهار شیراز پنج‌شنبه 6 اردیبهشت 1397 ساعت 08:19

خدا رو شکر که خوب شدی دخترجان...
منم مدت هاست ناراحتی هام رو به خاتون نمی گم، طفلک ها از راه دور که کاری ازشون بر نمیاد فقط نگران میشن و مجبوریم هی تلفن جواب بدیم

ممنونم بهار مهربونم
کاش منم بتونم همیشه نگم
آره طفلیا دلواپس میشن

رضا چهارشنبه 5 اردیبهشت 1397 ساعت 17:13

حکمت جاوید ( تعلیم و تربیت )



تقلید ، دزدی اعمال دیگران است .

تعلیم اجباری مولّد جباّریت است .

شعار،شعور دزدی است .

علم بی ایمان، فساد را توجیه می کند .

علم حقیقی ھرگز بفروش نمیرسد و بلکه انفاق می شود .

ھیچکس خودش را تربیت نکرده است .

کسی که ربّی نداشته باشد نمی تواند مربّی باشد.

بمیزانی که اطاعت می کنی اطاعت می شوی.

اطاعت که از محبّت نباشد موجب عداوت است .

علمی که به خودشناسی نرسد به خود فروشی می رسد.

آنکه خود را بی نیاز از مربّی می داند تربیت نمی داند.

تربیت شدن با محبّت شدن است .

ھیچکس فرزندش را تربیت نمی کند .

مرد را مرادی تربیت می کند و زن را شوھرش.

زن با تربیت مرید شوھر است .

تربیت نمودن نظر بر ذات کردن است .

غایت تربیت دوست داشتن منکر خویش است .



از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم ص 46

https://t.me/zanashooee2

بهتر نیست هجویاتتون رو تو یک وب شخصی بنویسید و اینقدر مزاحم نباشید وقتی کسی نمیخونه؟

ستاره چهارشنبه 5 اردیبهشت 1397 ساعت 16:29 http://setareha65.blogsky.com

خدا رو شکر عزیزم

ممنونم ستاره جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد