هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

مهربانترینم

هوا ابر است و رو به تاریکی. ماه اک تازه شیر خورده و به خواب رفته. قصد جمع کردن لباس هایی را می کنم که از کمد بیرون ریختم برای جدا کردن و بیرون دادن از خانه یا مرتب کردن که یاد خودم می افتم. اول باید زمانی برای خودم باشم. زیر کتری را روشن می کنم. ویفر مورد علاقه ام را بر میدارم. لیوان را از آب جوش پر می کنم و گوشی به دست روی کاناپه لم می دهم. 

ای وای... باز هم فراموش کردم. قرار بود بعد از پنج ماه بالاخره به رویان زنگ بزنم و بپرسم چرا خبری از فریز خون بند ناف به ما داده نشد؟! البته زنگ زدم و شماره پرونده خواست اما از آنجا که ماه اک بی تاب بود قطع کردم که سر فرصت شماره پرونده را ببینم و حالا دیگر دیر است. بماند برای فردا

حدودای ١٢ بود که مادرجان زنگ زد. گفت دیروز من فراموش کردم زنگ بزنم تو هم نزدی. قبل ترها حس می کردم برایش اینقدر هم مهم نیست. گاهی هر روز هفته زنگ میزدم اما اگر یک جمعه زنگ نمی زدم کسی هم به من زنگ نمی زد. به همسر گله می کردم و همسر میگفت خوب تو زنگ بزن. اما من که احساس مهم نباش داشتم؛ با این چیزها دلخوری ام رفع نمی شد. با شنیدن این حرف خوشحال می شوم. به مادرجان می گویم که دیروز حالم خوش نبود. پر از استرس بودم. برای هیچی! الکی!

مادرجان شروع می کند به راهنمایی که به خودت بگو من توان رسیدگی به همه امور را دارم اما فعلا بخش اعظم زمانم مختص ماه اک است. چند ماه دیگر بیشتر نمانده که ماه اک تا این حد به مراقبت نیاز نداشته باشد. تع دلم میگیرد که چقدر زود روزگار می گذرد. برایم نسخه خانگی  برای ریزش موهایم می پیچید. این وسط ها از ماه اک می گویم که دمر شده و سرش را بالا می آورد و به من لبخند می زند. مادرجان میگوید خوب همین لبخند یک دنیا انرژی است. چطور با داشتن این فرشته می شود ناخوب بود! و با یک عالمه حرف و راهنمایی قشنگ چنان حال دلم را خوب می کند که وقتی خداحافظی می کنم انگار یک بار سنگین از روی دوشم برداشته شده. بی درنگ می روم سراغ کمد لباسهایم و کاورهای لباس را می ریزم روی تخت و لباس های تابستانه ام را در می آورم. لباسهای خیلی گرم را در یک کاور می گذارم.  و بعد از آن ماه اک اجازه تکمیل کار نداد اما خوشحالم با اینکه اتاق نا مرتب است.

ماه اک بیدار می شود و من بچه به بغل آب جوش و شکلات می خورم و کیف می کنم. ماه اک خیلی کم خواب شده و همین اذیتش می کند و ناآرام. بالاخره ماه اک را آرام می کنم و به یاد برنامه ظهر می افتم. خانم دکتر جعفری گفت نگویید که پشتکار ندارید. برای خودتان هر هفته دو سه هدف کوچک اما چالش برانگیز تعیین کنید و برای رسیدن به آن تلاش کنید. با این روش کم کم پشتکار داشتن جزیی از خصوصیاتتان خواهد شد.

و من خوشحال و سرمست از یافتن راهکار؛ به یاد چالشی که سپید دعوت کرده بود می افتم و جدولی نیمه کاره که همان را هم ماه اک مچاله کرد. با این حال من هنوز هم ادامه می دهم و حتی اگر به همه موارد نرسم یکی دو مورد را واجب تر می دانم و سعی می کنم برای آنها حتما وقت بگذارم. اصلا شاید اهداف این برنامه را به دو مورد محدود کنم تا مطمین باشم کامل انجام می شود و حس سرمستی اش مشوق کارهای جدید شود.

همین حال خوب باعث می شود مرور کنم گذشته را و پیدا کنم موفقیت ها و پشتکارها را. شاید پشتکارم خوب نبوده اما بد هم نبوده. بارزتریم پشتکارم پنجشنبه هایی بود که از شهرمان می کوبیدم می آمدم تهران برای شرکت در کلاسهای آموخته و البته بدترین بی پشتکاری همین جاست که من تمام آن علمی که با سختی در زمینه ترجمه بدست آوردم را در جزوه ها محبوس کردم و ادامه ندادم تمرین هایم را و فراموش کردم هرچه آموختم. با این حال همین که نمونه هایی از پشتکار یافتم حالم از این رو به آن رو شد و خدا می داند که همه این حال خوب را مدیون مادری هستم که بهترین مادر دنیاست و با قشنگ ترین صدای دنیا پرانرژی ترین جملهای دنیا را به زبان آورد و بهترین حس های دنیا را در دلم ریخت.

بالاخره فرصت می شود که به اتاق بروم. سریع مابقی لباس ها را تفکیک می کنم. شام آماده نیست و فرصت گردگیری کمد نیست.با پا گذاشتن روی کمال طلبی که اصرار دارد کمد گردگیری شود؛ لباسها را مرتب داخل کمد می گذارم و می گویم گردگیری اش باشد سر فرصت. فعلا باید اتاق جمع شود. اگرچه جزیی اما کار دیگری از خانه تکانی انجام شد و حس من آرام و سبک....

نظرات 9 + ارسال نظر
رافائل چهارشنبه 23 اسفند 1396 ساعت 07:34 http://raphaeletanha.blogsky.com

خسته نباشی عزیزم. من که پشتکار زیادی ازت در انجام دادن کارهات دیدم. فقط مشکل اینجاست که تو سطح توقع ات از خودت خیلی بالاست.
ماهک جان را از طرف من ببوس.

ممنونم عروس خانوم
وای خداااا چقدر خوب که اینو می شنوم. کاش یکی دو مورشو بهم یادآور کنی
ممنونم از حس خوبی که بهم دادی

samira سه‌شنبه 22 اسفند 1396 ساعت 18:26 http://sama92.blogfa.com

سلام غزل خانوم
ازو بلاگ یه دوست وبلاگی مشترک دیدمت
شاید اگر این نوع نوشتن رو توی یه کتاب می دیدم بی شک تورورمان نویس قهاری می دونستم با جزئیات لذت بخش می نویسی وبرام جالبه(بی اغراق وچاپلوسی)
من انقدر تند تند وبی فکر می نویسم بیشتر شبیه گزارش کاردادنه
تا جایی که بتونم میخوام آرشیوت رو می خونم
با اجازه ات لینکت کردم بانو

سلام سمیرا بانو
قدم رنجه فرمودید
واااای خدایا نوازش از این بالاتر که کسی اینطور نوشتن منو تحسین کنه؟
خدایا سپاس که خواننده ای اینچنین نوازشگر و مهربون قسمت من کردی
اتفاقا گاهی میگم کاش تند تند و بدون سختگیری می نوشتم تا همه اتفاقها ثبت بشن
اینقدر پست منتشر نشده دارم چون میگم باید خوب بنویسم نه روزانه
ولی هر کدوم از این نوشتن ها لذت خودش رو داره و لطف خودش رو
منم یک زمانی روزانه می نوشتم
الانم گاهی بی قید و بند می نویسم
نوشتن خوبه از هر دو نوعش
ممنونم
لطف داری سمیراجان

:) سه‌شنبه 22 اسفند 1396 ساعت 14:16

آخرین سه شنبه سال خورشیدی را با بر افروختن آتش و پریدن از روی آن به استقبال نوروز می رویم سرخی تو از من، زردی من از توجشن باستانی چهارشنبه سوری مبارک

ممنونم لبخندم به شما هم مبارکه گلم

:) یکشنبه 20 اسفند 1396 ساعت 19:17

من از معبود یکتایم فقط یک چیز می خواهم نگیرد هرگز از قلبت امید استجابت رادستانم لایق شکوفه های اجابت نیستند اما از آنجایی که پروردگارم را رحمان و رحیم میشناسم بهترین ها را برایت طلب میکنمقلب پاک از تمام معابد جهان مقدس تر است!برای داشتنش خرسند باش…
جاااااان دل چقد صدای ماه کوچولو شیرینه

روزت مبارک عزیزم
امسال با وجود ماهک عزیزم بسی سزاوار تبریک روز مادر هستی
خدا ماهک و مادرش رو حفظ کنه


هدف از دفترچه برنامه ریزی برای من پر کردن گزینه ها نیست
مهم نیست ده تا گزینه داشته باشی یا یکی
مثلا گزینه افکار مثبت من
هیچ وقت و انرژی و تایم خاصی نمی خواد
فقط در طول روز مواظب هستم افکار منفی به ذهنم وارد نشه
واقعا کسی نمی تونه بگه من وقت نمی کنم همچین گزینه ای داشته باشم چون اصلا وقت مشخصی لازم نداره

منتظرم برنامت رو ببینم

ممنونم سپید مهربونم

من دو هفته انجام دادم
فقط این هفته فرصت نشد و واقعا نرسیدم ایمیل کنم
اما برای عید به گزینه هایی در نظر دارم که با برنامه پیش برم

:) پنج‌شنبه 17 اسفند 1396 ساعت 00:25

‍اصل حالت نیک و احوالت بخیر،‏قهوه ات را نوش کن، فالت بخیر،‏‏دی گذشته، بهمن و اسفند هم،‏آخرین ایام امسالت بخیر...

به همچنین مهربون من

مینا چهارشنبه 16 اسفند 1396 ساعت 13:19 http://dancewithme.blog.ir

خوشحالم که راه حل رو پیدا کردی

ممنونم

باران چهارشنبه 16 اسفند 1396 ساعت 13:02 http://hezaro1shabebarane.mihanblog.com/

خدا مادرت رو برات نگه داره
همه مون به هر جایی از زندگی که رسیدیم مدیون مادرمون هستیم

واقعا مدیونشونیم
خدا حقظشون کنه برامون

آبگینه چهارشنبه 16 اسفند 1396 ساعت 09:02

چقد مادرت درست و خوب راهنماییت کرده واقعا لبخنده ماهکت یه دنیا میارزه
راستش منم مدتیه بیخیال یه سری کار شدم و میخام بیشتر از این لحظاتی که دارم لذت ببرم

دقیقا
خوب میکنی کاش منم بتونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد