هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

روزنوشت برفی2

شبها باید راه بروم تا ماه اک آرام بگیرد و شیر بخورد. کوچکم را شیر می دهم و شعر مورچه را می خوانم. با تکرار "خوب بشه پات الهی" می زند  زیر خنده. هنوز درست نمیتواند بلند بخندد. این بار از آن معدود زمان هایی است که بلند می خندد و من دوباره از خوشحالی بغض می شوم . هم میخندم هم گریه می کنم و دلم می خواهد هر چه دارم بدهم تا جگر گوشه ام همیشه چشمانش پر از شور زندگی باشد و لبهایش خندان.

چیزی به آمدن همسرجان نمانده. یادم به برنامه دورهمی و حرف نیما کرمی می افتد و ایرادی که از خانومش گرفت! "دیر غذا می پزد. دوست دارم وقتی از راه می رسم بوی غذا در خانه پیچیده باشد." ماه اک را روی تشک اش می گذارم. سریع کتری را روی گاز می گذارم تا در این هوای سرد بساط چایی را به پا کنم. یک بسته سبزی و یک بسته عصاره گوشت از فریزر بر میدارم و با کمی آب داخل قابلمه می ریزم. بویش شبیه قورمه سبزی شده اما من دلم سوپ عُماج می خواهد. به دستور مادرجان کمی اسفناج خشک و کمی شوید اضافه می کنم و می شود همان بوی عـماج.

باز هم به خاطر برف و خرابی جاده ها همسر دیر می رسد. به جای هفت و نیم حدود نُه شب می رسد. این هفته تمامش به برف و بوران بین راه گذشت. جمعه در برف و بوران جاده های شمالغربی با سرعت چهل کیلومترسفر کردیم. شنبه همسرجان در مسیر رفت و برگشت محل کار گرفتار برف و بوران شده بود. یکشنبه هفت ساعت توی اتوبان قفل، گیر کرده بود و طفلک از ٥:٣٠ تا ساعت یک گرسنه مانده بود. دوشنبه که درگیر شوفاژها بودیم و دوباره امشب ،برف و خطر و دیر رسیدن. با تمام خستگی اش محافظ برق خریده است. رسیده و نرسیده یخچال را جابجا می کند و فیوز برق را میزند و محافظ را به وسایل برقی وصل می کند و دو شاخه فر را عوض می کند. خسته ام اما از فرصت استفاده می کنم و سریع دیواره های یخچال را پاک می کنم و زیر یخچال را تمیز می کنم . به عبارتی برق می اندازم. آخ چقدر تمیزی می چسبد و حال آدم را عوض می کند. حس بی نظیری است. شنیده اید که می گویند "عدو شود سبب خیر"! حالا این خرابی رابط برق هم باعث خیر شد. پریشب هم که برای بررسی دلیل خاموش شدن فر ماشین ظرفشویی را کشیدیم جلو  و من زیرش را حسابی سابیدم و تمیز کردم. در واقع یک بخشی از خانه تکانی آشپزخانه انجام شد. 

آخ جان. چقدر احساس سبکی می کنم. یک چایی گرم با این همه خستگی و یک عالم حس خوب تمیزی در کنار مرد زندگی، دلچسب تر از آن است که فکرش را بکنی.

ماه اک که کم کم غر میزد حالا تقریبا داد می زند که به من توجه کنید. ماه اک را به همسرجان می سپارم با سرعت دو قاشق آرد، تخم مرغ و ماست به اضافه وانیل و بیکینگ پودر را با هم مخلوط می کنم و داخل تابه میریزم. توان همسرجان تمام است. ادامه کار را ماه اک به بغل و با احتیاط انجام می دهم. خاگینه را تا می کنم. سرخ که شد برش می دهم. ماه اک انگار که فیلمی تماشا کند؛ همه چیز را با دقت نگاه می کند. ته دلم میترسم که مبادا تکان محکمی بخورد و نتوانم با یک دست کنترلش کنم و اتفاق بدی بیفتد. صورتم را به صورتش می چسبانم ؛شاید این تماس پوستی مستقیم باعث شود کمتر تکان بخورد. آخ که چه حس هیجان انگیزی است وقتی صورتم را روی صورت گردش می گذارم و حس می کنم که لپم را به داخل هل می دهد گردی لپهایش. وای خدا برای همیشه به من ببخش این شیرینی بی پابان را. چشمهای شاداب و نگاه کنجکاوش مرا به وجد می آورد و تمام سلول های وجودم را به رقص وا می دارد. همچنان می ترسم اما باید ادامه بدهم. با احتیاط و نگرانی شربت را روی خاگینه میریزم و غذایم حاضر است اما تحمل ماه اک تمام شده. با هم روی شزلون می نشینیم و ماه اک با ولع تمام یورش می برد و شیر را می بلعد. ساعت ١١ که می شود ماه ام بیهوش می شود و این جز اتفاقات نادر روزگار است. همسرجان بیدار می شود. خانه تمیز است و سفره مان گرم و شیرین.



غ ز ل واره:

+ همسرجان برای بودنت و همه زحمت هایت سپاس بیکران


+ نمی دانم من آدم شب هستم یا دقیقه نودی؟! همیشه از عصر به بعد حس کار کردن درونم فوران می کند. همیشه اینطور بوده ام. صبح ها در پایین ترین سطح انگیزه و انرژی روزگار را سر می کنم و توان کار کردن نیست. 


+ باز هم یک از خدا بی خبری نت خانه را دزدید و من در حال مرگ از خواب انگار که محبورم بنویسم روی تخت نشسته ام با نت همسرک. 


شکرانه:

+ خداوندا همه چیزم را از تو دارم. تو را سپاس سپاس سپاس

پروردگارا حفاظت از آنها را به تو می سپارم و از تو برای حفظ و آرامش این زندگی طلب کمک می نمایم. بار الها از تو کریم تر و رحیم تر ندیده ام. ما را ببخش، بیامرز و سلامتی و آرامش نصیبمان گردان که تو عطا کننده بی چشم داشتی


+ خداوندا شیرینی فرزند و همسر را تصیب تمام جوانهایمان بگردان. آمین یا رب العالمین

نظرات 11 + ارسال نظر
:) دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت 22:19

به پاس مهربانیت هر بار که از ذهنم میگذری لبخند خدا را برایت ارزو میکنم.

ممنونم لبخند عزیزم
به همچنین
دوستت دارم

:) شنبه 21 بهمن 1396 ساعت 19:51

روزگارت بر مراد / روزهایت شاد شاد / آسمانت بی غبار
سهم چشمانت بهار / قلبت از هر غصه دور / بزم عشقت پر سرور
بخت و تقدیرت قشنگ / عمر شیرینت بلند / سرنوشتت تابناک
جسم و روحت پاک پاک

سلام بر غزل جان
ماشاءالله رفته رفته شیرین میشه ببوسش این گل دختر رو

سلام عزیییزم
بله هدا رو شکر داره بلاتر و شیرین تر میشه
چشم حتما

مینا پنج‌شنبه 19 بهمن 1396 ساعت 11:39 http://dancewithme.blog.ir

همیشه شاد باشی :)

تشکر میناجانم

سمیه دوشنبه 16 بهمن 1396 ساعت 20:40

می بینی غزل، میبینی چقدر خوشبختیم که دخترهای نازمون تو بغل مون می خوابن، من که دلم میخواد این روزها را فریز کنم اصلا نمیخوام زمان بگذره دلم نمیخواد هیچ کار و هیچ چیز دیگری منو از این روزها غافل کنه. خدایا شکرت

بله سمیه جانم
خییییلیییی خیلی خوشبختیم
منم خیلی دلم میخواد
گاهی از سرعت گذر این روزا استرس میگیرم
خدا کمکمون کنه بهترین مامان ها باشیم
خدایا سپااااس

شیرین دوشنبه 16 بهمن 1396 ساعت 09:51 http://khateraha95.blogfa.com

سلام مهربان بانو اصولا نوشته های طولانی رو نمیخونم ولی اینقدر قلمت زیبا و دلنشینه که تا تهش خوندم ایشالله همیشه خونت گرم و دلت خوش و عزیزانت در پناه حق باشن

سلام شیرین بانو
این نهایت لطف شماست خانوم

به همچنین عزیزم

مرضیه یکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت 18:35 http://because-ramshm.blogfa.com

خدا رو شکککککر
خاگینه من بلد نیستم:((((
الهی شکر که گیس گلابتون دارد بزرگ میشود و لپ گلی من به دورش بگردم:)
وای منم دقیقا همین طور دقیقه نودی آدمه شب اصلن شبها عاشق میشوم هیجانی میشوم دلم میخواهد بزنم به گردش:))) همه جوره شب را نعمت بزرگ الهی میدونم

خیلی آسونه
می نویسم دستورش رو تو یک پست
قربون محبتت مرضیه جانم. خدا نکنه گلم.
آخه تو چقدر مهربونی دوست ندیده من

آی گفتی. پس مثل همیم. موندم من که دقیقه نود عین کزت کار می کنم سریع و تمیز چرا تو روز انجام نمیدم که به کارام برسم
تازه جالبش اینه که چند ساله شبها هم زود خوابم میگیره و پنچر میشم

لیلی یکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت 18:21 http://aprnik5.blogfa.com

بی شک نویسنده توانایی هستی که خیلی ماهرانه قلم جادویی به هر توصیفی میکشی. همیشه شاد باشی و همسر و ماهک نازنینت هم سالم و شاد

آی لی لی جانم . نظر لطفته. دیگه نه اینقدر توانا. دوست دارم ولی اونجوری بشم که توصیف کردی
هدا رو شکر که به دلت نشسته
به همچنین شما و فرشته های گلت ای لب مهربونم

رویا یکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت 15:59

خوش باشی غزل جان
مادرانه ها رو خوندن حس قشنگی به آدم می ده و قلقلکمون می ده تو فکر بیفتیم

ممنون رویا جان
خدا رو شکر که تونستم خس هوبی تو جنله هام بکارم و گل اش رو تقدیم دلای شما کنم
قلقلک هم خوبه

خورشید یکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت 15:26 http://khorshidd.blogsky.com

دلم خاگینه خواست که هیچوقت پختن ش را بلد نشدم
خدا خودش محافظ ماهک عزیزم باشد مادر و دختری عشق کردنتان پایدار

کاش شرایطش بود که برات بیارم
ولی هیلی آسونه
دستورشو میزارم

و مخافظ کپل و شازده شما و خودت ان شالله

ممنونتم خورشیدجان

امین به تمام دعاهای خوبت
الهی دل همه خوش باشه به خونه و زندگیشون

آمین

الهی الهی

حمیده یکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت 12:25

سلام.وای که چقدررر این پست دلنشین بود.واقعیت زندگیهامون دقیقا همینه.

سلام بانو
خدا رو شکر که به دلت نشست گلم
حقیقتا همینه ام گاعی چشمامونو می بندیم و جور دیگهای برخورد میکنیم با مسائل
ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد