هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

ماه بی حوصله من

در خانه که باز شد، بوی زعفران و شیرین زرشک پلو مشامم را پر کرد. ماه اک از صبح ناآرام بود و من هیچ فرصتی نداشتم به خودم برسم. حتی ناهار نداشتم و بی نهایت گرسنه ام بود. خانم همسایه گفت بفرمایید ناهار! و چقدر دلم میخواست خانم همسایه یکی از نزدیکانمان بود و من با خنده می گفتم آخ جون ناهار و برایش می گفتم چقدر گرسنه ام و ماه اک را می سپردم به او و یک دل سیر می خوردم و کمی برای خودم تنها یک گوشه می نشستم و به هیچ چیز جز مزه دلچسب زرشک پلویی که خوردم و شکمی که سیر شد فکر نمی کردم. 

بعد از خداحافظی صدای قاشق و چنگال که به بشقاب چینی می خورد می آمد و من چقدر گرسنه بودم و ماه اک همچنان غر می زد که من را زمین نگذار. آخ چقدر طفلکی اند آنها که از کنار خانه ها رد می شوند و بوی غذاهای مختلف مشامشان را پر می کند و می دانند نه حالا و نه شاید هیچ وقت یک قاشق از آن غذاها را نمی توانند بخورند.

مادرک می گفت از چشمهایش مروارید نمی ریزد. بگذار زمین و ناهارت را آماده کن و بخور. مواد خاگینه را داخل پیاده ریختم اما ماه اک فرصت ترکیب و پختنشان را نداد. بالاخره ماه اک کمی آرام شد. بیخیال خاگینه نیمه کاره شدم. اندازه یک سوم غذایِ من، ماکارانی داشتیم. با یک کاسه ماست و نعنا و دوپاره نان( به قول نجف دریا بندری) داخل سینی گذاشتم و کنار ماه اک نشستم به خوردن. البته که سیر نشدم و ماه اک باز هم به گریه افتاد. قبلتر ها ناراحت و گاهی بی حوصله و شاید کنی عصبانی می شدم از بی تابیهای ماه اک. اما دیروز صورتش را به صورتم چسباندم. لبهایم را روی موهای سرِ داغ اش گذاشتم و تا توانستم بوسیدم و با نوازش گفتم: " مادر تا هر وقت تیاز داری و دلت بخواد بغلت می کند. ما هم بعضی روزها بی حوصله می شویم با این تفاوت که دیگر چون آدم بزرگ هستیم کسی نیست بغلمان کند و آنقدر حوصله خرجمان کند تا حالمان خوش شود." باز هم گرمای سرش لبهایم را داغ کرد. راستش شاید این لبهای من نیست که ماه اک را می بوسد. شاید اوست که با گرمای سرش، نرمی موهایش و لطافت پوستش لبهای من را نوازش می کند و به تنم جان تازه می بخشد. 

خوب که فکر می کنم این ماه اک کوچکم دارد من را بزرگ می کند و درونم را رشد می دهد وگرنه منِ کم طاقت کجا این همه حوصله به خرج می دادم؟

بالاخره عصر ماه اک آرام می گیرد؛ نماز را می خوانم. چند پاره بوقلمون داخل دیگ می اندازم که بپزد. کمی کنار دخترکم دراز می کشم. خانه را جارو می زنم. دو و نیم پیمانه برنج، دو ملاقه کوچکِ سوپ روغن زرد، کمی نمک و پنج پیمانه آب را روی گاز می گذارم و  "سیر تا پیاز" دریایندری را جلوی رویم می گذارم و از حرف ز زرشک پلو را پیدا می کنم وقتی در موادش ٢ تا ٣ قاشق شکر را می بینم؛ ته دلم جیغ می زنم و به هوا می پرم و می گویم هورااااا این همان چیزیست که می خواستم. دلم زرشک پلوی ترش نمی خواست. زیره مواد را حذف می کنم چون طعمش را نمی پسندم.

و جایتان سبز... همان زرشک پلویی شد که از ظهر دلم برایش ضعف می رفت


غ ز ل واره:

+ امروز جای من و ماه اک عوض شده. من بی حوصله و کم انرژی ام و ماه ام که توان بغل کردنم را ندارد، با خوابیدنش نازم را می کشد و من را به حال خودم گذاشته تا روبراه شوم


+ باز هم با هم رفتیم حمام. اما امروز نمی دانم آب وانش زیاد گرم بود؟ یا مورد دیگری بود که گریه اش افتاد و نفهمیدم چطور کارم را تمام کنم و بیخیال استفاده از نرم کننده شدم و همین که لباس تنش کردم بیهوش شد


+ یک زمانی از شیرینیها و لحظه های بی نظیر دوران عقد و نامزدی ام ننوشتم چون آن زمان خواننده هایم دوستان مجرد بودند و ترسیدم نوشته هایم اذیتشان کند. پشیمانم که ننوشتم و هیچ نوشته ای از آن روزهای شاد ندارم. حالا اما پست در عمق وجودم خاطر دوست عزیزی را تلخ کرده. دلم میخواست منتشرش نکرده بودم..

 دوست بی نظیرم دوستت دارم. همه ما تو یه برهه های از زندگی از خودمون بیزار میشیم. تو مایه مباهات و افتخاری. این را بپذیر و لبخند بزن به همه زندگی 


+ دیگ، پیاله، چند پاره و امثال آن برگرفته از ادبیات نوشتاری سیر تا پیاز است.

نظرات 15 + ارسال نظر
مینو شنبه 28 بهمن 1396 ساعت 11:30 http://ghozar.blog.ir

چقد قشنگ مینویسی نوزادی های پسرمو تداعی کردی برام

ممنونم مینو جان نظر لطف شماست

فری خانوم دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت 15:41 http://656892.blogsky.com

سلام عزیزم
خوشحالم که کامنت گذاشتی و باهات آشنا شدم
ای جانم دلم ضعف میره این فسقلی ها اینجوری می چسبن به مامانشون
زرشک پلو هم نوش جانت

سلام فری خانوم
منم خوشحالم ار آشناییت
آره واقعا خیلی می چسبه
ممنونم

باران یکشنبه 8 بهمن 1396 ساعت 11:47 http://hezaro1shabebarane.mihanblog.com/

نوشته هات رو دوست دارم ادم فکر میکنه داره رمان میخونه صحنه صحنه اش رو تو ذهنم تجسم میکنم یه لحضه میگم وای مادر شدن همزمان با درس خوندن یا شاغل بودن چقدر سخته یه لحضه پشیمون میشم از مادر شدن اما وقتی در اخر پیروز میشی وبا حس ناب مادرانه ات از ماهکت حرف میزنی وکنارش بلاخره میتونی غذای خوشمزه هم بخوری خوشحال میشم با خودم میگم اگه خیلی ها میتونن پس تو هم میتونی
اخه من هم زمان با اقدام به بارداری دارم برای یه ازمون مهم اماده میشم میترسیدم نتپنم از پسش بر بیام
مرسی,از وبلاگ خوبت
بازم منتظرتم که بیای پیشم وحتما میام پیشت دوباره

ممنون ار لطفت باران جان
باران جان بچه داری سخته اما خیلی شیرینه. ضمن اینکه خدا توانایی مضاعفی به آدم میده که خودش هم باورش نمیشه
الهی به خیر قسمتت بشه این حس ناب و شیرین

مینا چهارشنبه 4 بهمن 1396 ساعت 22:33 http://dancewithme.blog.ir

عشق آدم ها رو تغییر میده... مهم نیست جنسش چی باشه! مادر به فرزند یا زن و مرد بهم ... نمیفهمی کی تغییر کردی فقط یه روز میبینی تغییر کردی:)

دقیقا تغییر میده
یهو به خودت میای میبینی چقدر خودتو بیشتر دوست داری

رافائل چهارشنبه 4 بهمن 1396 ساعت 17:48 http://raphaeletanha.blogsky.com

چقدر خوشحال شدم که زرشک پلو برا خودت پختی. اول پستت رو که خوندم با خودم گفتم ای کاش نزدیکش بودم و براش غذا میبردم. آخر پستت اما خوشحال شدم که خودت به داد دلت رسیدی.
از لحظه لحظه های مادرانگیت لذت ببر عزیزم.

وای رافی نمیدونی چه حس بی نظیری داشت کامنتت
مثل این بود که واقعا برام زرشک پلو آوردی خوردم
قربون این همه لطف و مهربونیت
ممنونم

نازلی سه‌شنبه 3 بهمن 1396 ساعت 12:10

میدونی چرا در مورد مادرانگی هات مینویسی یک حس خاص دارم ؟ چون احساس میکنم منم اگر مادر بودم دقیقا حس و حال تورو داشتم همین دغدغه ها ، همین حساسیت ها ف همین مراقبت ها ، همین حسهای خوب
ببوس اون ماهک نازمو

الهی نازلی عزیزم به بهترین شکل ممکن این لحظه های شیرین را تجربه کنی
خدا رو واقعا شکر می کنم که با دادن ماه اک صبر و توان مضاعف بهم داده تا بتونم مادری کنم براش

حتما عزیزم
بوس به اون دل مهربونت

ستاره دوشنبه 2 بهمن 1396 ساعت 14:24

نوش جان عزیزم. حالا باز اوضاع شما خوبه من که یکماهه دلم زرشک پلو مرغ میخواد و وقت هم دارم ولی تنبلی مانع میشه

جات خال بود دوستم
ای جان دوست تنبل من

خورشید دوشنبه 2 بهمن 1396 ساعت 13:03 http://khorshidd.blogsky.com

سلام عزیز دلم
ماهک را ببوس
عزیزم هر چقدر بزرگ بشه مشکلاتش باهاش بزرگتر میشه
از این روزا لذت ببر
زرشک پلو نوش جونت

سلام خورشید تابان
حتما گلم
دقیقا جمله مامانمه
چشم گلم
جات خالی بود حسابیییی

:) دوشنبه 2 بهمن 1396 ساعت 12:19

سلامت باشی عزیز من
مشغول امتحاناتم بودم 29تموم شد
انشاءالله ترم بعد هم ترم اخرم :)

بسلامتی لبخند جانم
ان شالله با موفقیت این ترم رو هم بگذرونی

سلام من پست رو دیروز خوندم ولی نشد کامنت بذارم
خوب من نمی خوام دخالتی بکنم تو کامنت های داده شده
ولی چند بار کلمه نازنازی تو کامنت ها مشاهده شد
نمیدونم دقیقا تعریف نازنازی چی هست؟؟
البته روی مرضیه میشه گفت شناخت دارم و میدونم چه قلب مهربونی داره
در مورد خانوم کیت با اینکه وبلاگشون رو چند بار خوندم شناختی ندارم
بنابراین نمیدونم منظورشون دقیقا چی بوده؟
همین که داری ی بجه رو بدون کمک بزرگ می کنی
کار به جایی رسیده که حسرت بوی غذا رو داری
ی وعده غذا آنقدر برات دلچسب شده
یعنی نازنازی نیستی
ولی خب این دلیل نمیشه اگه کسی تو زندگیش بیشتر از تو سختی کشیده فکر کنه تو نازنازی هستی
هر کس زندگی سختی داره فرصت این رو داشته که آدم قوی تری بشه
واقعا در مورد تو غزل من حس نکردم نازنازی هستی
تو دنیای خودت رو داری با افکار خودت رو
شرایطتت با هیچکس یکسان نیست که بشه قضاوت بکنه
همون طور که دوستان دیگه هم مشکلات خاص خودشون رو دارن
که شاید بقیه نتونن از پسش بر بیان

راستش من رفتم تحقیق کردم و تو لغت نامه نازنازی به "زود رنج" معنی شده و یک جا به معنی کسی که به خودش سختی نمیده
اگر معنی زودرنجی رو در نظر بگیریم خوب من اینطوری هستم
اما نمیدونم منظور بچه ها چی بود؟
البته من از نسبت دادن نازنازی ناراحت نشدم. از قسمت دوم نظر کیت ناراحت شدم که قضاوت شدم اونم به اشتباه

دقیقا همینطوره و هر کسی تو زندگیش سختی های خاص خودش رو داره
شرایط هیچ دو نفری یکسان نیست.

چقدر بهم اعتماد به نفس دادی
نظر تو و نازلی امروز صبح اولین چیزایی بود که خوندم و هر دوش چقدر بهم انرژی مثبت داد

ممنونم که هستی سپیده جان

نازلی دوشنبه 2 بهمن 1396 ساعت 10:02

ماهک نازنازی من خسته بوده .
مادرانگی هاتو دوست دارم
مادر بینظیری هستی
رفته رفته این دغدغه ها نوعش عوض میشه
یک مقدار از این سخت بودن هماهنگی ریتم زندگیت با مادرانه هات بخاط تجربه اوله
از پسش برمیای و خیلی راحت روی دور طبیعی می افته . مطمئنم

آخ نازلی عاشقتم
بچه ها هم مثل ما روز دارن. یک روز خیلی سرحال و شاد یک روز غرغرو و بی تاب و حتی یک روزایی کلا ساکت ساکت

لطف داری گلم. دیگه تا این حد هم بلد نیستم خوب باشم
راستش مدیریت لازم داره من هنوز تسلط کافی پیدا نکردم. ولی خیلی بهتر شدم
ممنونم از این اعتماد قشنگی که به من داری

:) یکشنبه 1 بهمن 1396 ساعت 22:41

سلام خوبی غزل جان
ای جان حموم بردن یکم سخته :)
الهی کنار هم سلامت و برقرار باشید ؛)
انشاءالله ماه کوچولو هم بزرگ میشه جبران محبت هات رو میکنه و باعث افتخار بابا و مامان اش میشه :)

سلام لبخندم
عصری داشتم بهت فکر میکردم اما نمیدونستم چطور جویای احوالت بشم
آره یه کم سخته اما خوبه
قربون محبتت دوستم
ان شالله
چطوری لبخندم؟

کیت یکشنبه 1 بهمن 1396 ساعت 19:00

من که همچنان فکر میکنم خیلی نازنازی هستی و مسائل کوچیک خودتو خیلی بغرنج نشون میدی، برعکس مسایل بزرگ دیگرانو پیش پا افتاده میدونی
امیدوارم ناراحت نشده باشی نظرمو فقط گفتم

اتفاقا خیلی ناراحت شدم
اول اینکه نازنازی بودن و بغرنج نشون دادن مسائل و پیش پا افتاده نشون دادن مشکلات بقیه دو مقوله کاملا متفاوته
اگر هم منظورت مشکلات خودته که من همیشه برات دعای خیر کردم و بهت هم گفتم که امیدوارم آرامش بیاد تو زندگیت. من هیچ وقت این برخوردی که میگی رو با مشکلات تو نداشتم

دوم اینکه من یادم نمیاد مسائل دیگران پیش پا افتاده دونسته باشم

سوم اینکه این کاملا طبیعیه که مسائلی که تو زندگی و برای شخص شما بغرنجه برای کسی دیگه پیش پا افتاده باشه و برعکس
هیچ منظوری روی نوع مسئله ندارم. هر مسئله ای از هر نوعی
مثلا برای من حرفای تو خیلی ناراحت کننده بود ولی ممکنه به کسی غیر من بگی چنین نظری در موردش داری اون اصلا عین خیالش نباشه

این ربطی به شخصیت من و نازنازی بودن یا نبودن من نداره.

آخر هم اینکه هر کسی با سبک نوشتاری خودش حرفهاش رو می زنه. این مخاطب ها هستند که ممکنه از یک نوشته برداشتهای مختلف داشته باشند و همین برداشتهاست که تو فکر می کنی من مسائلم رو بغرنج نشون میدم در حالیکه این حقیقت نداره.
ضمن اینکه ظرفیت آدما، نوع برخوردشون با مسائل، سهل و سخت دونستن مسائل همه به شخصیت آدمها و درونیاتشون بر میگرده
هیچ دوتا آدمی یکسان نیستند.

شارمین یکشنبه 1 بهمن 1396 ساعت 16:15 http://behappy.blog.ir

سلام.
منم داداشم که کوچیک بود همین که یه کوچولو صداش در می اومد سریع بغلش می کردم آروم بشه، مامانم همین رو می گفت. منم می گفتم اگه مروارید می ریخت که خوب بود! میذاشتم گریه کنه!

خدا تو و ماهک شیرینت رو برای هم حفظ کنه. خیلی دوست دارم این نوشته هات رو

سلام از ماست شارمین مهربون
الهی
اما مروارید هم میومد خوب بودا
آدم دلش نمیاد بچه گریه کنه البته من گاهی مجبورم بیخیال باشم مثل موقع آشپزی

قربون محبتت گلم. العی خدا تو و عزیزانت رو هم خفظ کنه مهربونم.
چه خوب که دوسشون داری

مرضیه یکشنبه 1 بهمن 1396 ساعت 15:38 http://because-ramshm.blogfa.com

نمیدونم چرا این پست رو که میخوندم یاد اون زمانی که ماه اک هنوز بدنیا نیامده بود می افتادم یاد اون پست دلنگرانی که بعد از مراجعه به مطب پزشک نوشتید و گفتید که همسر بعد از مطالعه درباره اون آزمایش یکهو بهم ریخت یادم افتاد که توو اون پست شما رو ی دختر نازنازی میپنداشتم اما الان یکهو به ذهنم رسید آی غزل جانم چقدر خانم شدی چقدر مامان شدی عزیزکم

عزیزمی
منم رفتم اون پست رو الان خوندم. اما نفهمیدم چرا فکر کردی نازنازی ام
تغییر کردم مرضیه جان اما هنوزخیلی راه مونده تا به یک غزل مطلوب دست پیدا کنم

صدای ماه اک میاد فکر کنم بیدار شد
مرسی که هستی دوست مهربونم
بوس به دستای مهربونت که برام تایپ میکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد