هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

غربت، دوری و یک دوست با معرفت

با قشنگترین حس های دنیا و رویاهایی شیرین از خوشحالیِ عملکردم ( در اقدامی کمرسابقه موفق شدم سالن و آشپزخانه و اتاق ماه اک و البته سرویس بهداشتی را در چند ساعت و تا قبل از رسیدن مهمانم مرتب و  تمیز کنم. ) در روز قبل (دوشنبه) از خواب بیدار شده بودم و روزم را شروع کرده بودم.

 

 

بیشتر از سه هفته از گرفتن تست پاپ اسمیرِ بعد از زایمان می گذشت  اما ترس و نگرانیِ تنها بیرون رفتن با ماه اک مانع از پیگیری جواب تست می شد. با دلنگرانی  زنگ زدم که نوبت بگیرم اما خدا خدا می کردم کسی جواب ندهد. منشی که جواب داد باز خدا خدا می کردم که بگوید وقت نداریم تا اینکه گفت دکتر تا نیم ساعت دیگر می رود. اما چاره ای نبود. باید جواب را پیگیری می کردم. برای روز بعد( امروز) نوبت گرفتم و قطع کردم اما استرسی که از قبل از تماس گرفتن، در اثر افکاری چون تکرار معاینه،خوابیدن روی تختی که از نظر من تمیز نیست و همراه بردن ماه اک، دیگر دست از سرم برنداشت. آنقدر که وقتی وسط روز از خواب بیهوش شدم؛ تمام خوابم لبریز دلواپسی بود.

به پریناز پیام دادم که اگر میتواند همراهی ام کند اما تا آخر شب خبری نشد. استرسهایم کمتر شده بود اما در کل، روز مزخرفی را برایم رقم زده بود. تنها چیزی که از استرسم کم کرد این بود که منشی گفت وقت نشان دادن جواب آزمایش معمولا معاینه لازم نیست.

همسرک که نگرانی ام را دید؛ گفت تنها رفتن هم جای نگرانی ندارد. چاره ای نیست اما نزدیک ١٢ بود که پریناز خبر داد که حتما همراهم می آید. با خیال راحت خوابیدم  اگرچه ماه اک خانوم کوچک ما ساعت ٢:٣٠ اجازه خواب به ما عطا کردند ؛)

صبح با کمر درد و چشمانی که باز نمی شد، از تخت جدا شدم و پریناز آمد و  راهی شدیم. ماه اک را داخل مطب به پریناز سپردم و خودم جواب پاپ اسمیر را از آزمایشگاه گرفتم. این وسط ها خانم بی شخصیتی که نوبتش نبود؛ از نبود منشی سوء استفاده مرد و پرید داخل. بالاخره نوبتم شد و دکتر گفت در جواب همچنان التهاب هست و مجبور است این بار آنتی بیوتیک بنویسد. گفت: "باید روزی سه لیوان آب میوه بخوری، کاهو، سبزیجات، میوه و زیتون زیاد بخوری که روی شیرت اثر بد نزاره و شیرتو خشک نکنه. فلفل، سیر، سرکه، ترشی و بادمجان نخوری." گفتم که تو این هفته دو روز دل دردای سختی داشتم گفت سیستم ایمنی بدنت ضعیف شده که هنوز التهابها هم خوب نشده و ناخوش بودی دو تا ب- کمپلکس تزریق کرد( و چه دست سبکی داره تو تزریق. اصلا درد نداشت). ماه اک اباس های پریناز طفلی را به گند کشیده بود و سرتاپاشو پر کرده بود از بس بالا آورده بود. خجالت کشیده بودم اما چاره ای نبود. خدا را شکر ماه اک پریناز را دوست دارد و بی تابی نکرده بود توی رفت و آمدهای من به آزمایشگاه و داروخانه. پرینتز و ماه اک سنگ تمام گذاشتند در همکاریشان با من تا بالاخره برگشتیم سمت خانه. با دوتا آبمیوه بزرگ و شیر بدون لاکتوز که قوْت این روزهای من است. 

وقتی رسیدیم رسما هلاک بودم از خواب و خستگی. گفته بودم این روزها خوابالو شده ام و صبحا دلم می خواهد تا ظهر بخوابم؟ از گرسنگی ضعف کرده بودم. آنقدر که پشیمان شدم حمام کنم. تا ناهار گرم شود یک لیوان آبمیوه خوردم و بعد از ناهار ماه اک را شیر دادم و خواباندم روی بالش کنار نفس خودم اما تا خوابم ببرد بیدار  شد و نفسهای تند و کودکانه اش دلم را آب می کرد. با این حال چند بار تا مرز خواب رفتم و بیدار شدم و با غرغرهای ماه اک قید خواب را زدم و دوتایی رفتیم داخل حمام. یک حمام متفاوت و البته با خیال راحت که ماه اک پیش خودم است نه بیرون،

تمام مدت در حال دعا کردن پریناز بودم که اگر نبود من توی این غربت با این فسقل چطور میرفتم دکتر؟ هر چه زیرو رو می کردم ناممکن بودنش بیشتر برایم مسجل میشد


این چهارمین بار است که تلاش می کنم این پست را تمام کنم. حدود ٥ بعد ازظهر پنجشنبه است. ماه اک کنارم به خواب رفته و من با تنی دردناک نماز را خوانده ام و روی تخت ولو شدم. دردناکی تنم از خستگی و کار کردن نیست. سرماخوردگی هم نیست. فکر کنم از همان ضعف جسمی است. چند هفته پیش هم همین وضع را داشتم. دایم خوابم می آید و نای حرکت کردن ندارم. توانم همین قدر است که دردانه ام را شیر بدهم و راه ببرم تا بخوابد. چند بار در روز زیرش را عوض کنم البته اگر مجبور نشوم به خاطر خرابکاری کلا حمامش کنم و نهایتش شستن و پهن کردن لباسهایمان و آشپزی.

دلنگرانم برای شیرم. امیدوارم آنتی بیوتیک ها تاثیر منفی رویش نداشته باشد.  از طرفی دعا می کنم روی درمانم بسیار موثر باشند و حالا حالاها نیاز به دکتر و معاینه نباشد.


غ ز ل واره: 

+ روزهای مادرانگی بی نظیرترین روزهایی است که خدا به زنها عطا می کند. الهی نصیب تمام آرزومندانش شود


+ شکاره روزهای ماه اکم از ١٠٠ گذشت و من نفهمیدم چطور اینقدر سریع گذشت!


+ خدایا سپاس که اگر از همه دوریم؛ سالم هستیم و سالم هستند.

نظرات 5 + ارسال نظر
ماه بارانی شنبه 30 دی 1396 ساعت 12:00 http://mahebarani.blogfa.com/

زود خوب بشی الاهی، توی غربت بودن سخته، امیدوارم همه چی برات همیشه بخوبی روبراه بشه.

ممنونم بارانی عزیز
غربت سخته اما همین که خدا با نعمتها و رحمتهاش یاریت می کنه غربت هم قابل تحمل میشه
ممنونم عزیزم
روزهای آخریا حسابی ازش لذت ببر و به کوچولوت بگو من رو هم خیلی دعا کنه

مینا جمعه 29 دی 1396 ساعت 10:16 http://dancewithme.blog.ir

خیلی مراقب خودت و سلامتیت باش اول به خاطر خودت بعد به خاطر ماهک و همسر

تو هم مراقب خودت باش
خیلی زیاد
داری با فکرای بد دوستمو اذیت می کنیااا

مرضیه پنج‌شنبه 28 دی 1396 ساعت 23:18 http://because-ramshm.blogfa.com

خدا قوت مامان غزل جون:)

ممنونم مرضیه مهربونم

ستاره پنج‌شنبه 28 دی 1396 ساعت 21:41

خدا رو شکر عزیزم. مراقب خودتون باشید

ممنونم ستازه جون
بله واقعا خدا رو شکر

ندید عاشق ماهک هستم
ی جور عجیبی دلم برای ماهک ضعف میره
چه میشه کرد نقطه ضعف من بچه ها هستن
خدا حفظ کنه ماهک رو
لبش همیشه خندون باشه

قربون محبتت سپیده جون
لطف داری گلم
ان شالله به خیر و وقتی دلت میخواد قسمتت بشه مهربونم
ممنونم
اینم دعاییه که دایم براش از ته دل می کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد