هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

افسردگی پس از زایمان؟

این را خوب مى دانم که اولویت هاى زندگى ام جابجا شده اند و رسیدگى به ماه کوچکمان وظیفه اصلی این روزهایم است اما این احساسات تهوع آور که نمى شناسمشان شده اند وصله ناجوراین روزها.

جایى خواندم افسردگى پس از زایمان یک تا دو ماه پس از زایمان شروع می شود. اینکه کمبود ویتامین، خستگى بی از حد، کم خوابی و ورزش نکردن تشدیدش میکند. اینکه افکار منفی متفاوتى در ذهن ما را بازی می دهند. یکی از این افکار " کودکم بیش از حد آرام است؛ ممکن است دیگر نفس نکشد" بود. اگر به این باشد من از مدتها قبل اقسرده امو خبر ندارم. از همان دو ماه بعد از عروسی که همسر بیمار شد و از شدت درد پتو را از کف پا تا مغز سرش میکشید و من تا حد مرگ از دیدن این تصویر می ترسیدم و هر بار با دقت نگاهش می کردم که ببینم نفس می کشد؟ از همان زمان که گاهى همسر را بى حرکت میدیدم و خودم را در حال جیغ و شیون.

این افکار بعد از بهبود همسر تعدیل شدند اما هیچوقت کامل خوب نشدند. هر از گاهى شبها این ترس دوباره در وجودم جان نیگرفت و شبها که همسر خواب بود چند دقیقه اى نفس کشیدنش را چشمى یا لمسی بررسی می کردم و خیالم که کمی راحت میشد می خوابیدم.

این حس ها بعد از به دنیا آمدن ماه کوچکمان نسبت به او هم گسترش یافت و من از همان اول نیمه شبها ترس برم می داشت که نکند اینقدر ساکت است زبانم لال نفس نمی کشد، آنوقت با نگرانی برمی خواستم و نفس کشیدنش را مطمئن می شدم.

اما حقیقتا مشکل من این فکر نیست. مشکل من این احساسات ناشناخته است که ته شان حال تهوع آوری دارند و من با تمام وجود خواهان بالا آوردنشان هستم. گاهى درست زمانى که ماه اک شیر میخورد این احساسات تلخ سر و کله شان پیدا مى شود و چقدر غمگین مى شوماز اینکه ماهم با این شرایط شیر می خورد.


روانشناسی نوشت:

از این ها که بگذریم؛ تازگیها فهمیده ام بچه در یک سال اول زندگی اش لوس نمى شود و هر چقدر درخواست آغوش دارد باید اجابت شود چون نیاز دارد و عزت نفس اش بالا مى رود. از طرفى اگر درخواستهایش دیر جواب داده شود؛ مهار مهم نباش می گیرد و من که خودم درگیر این مهار هستم تصمیم دارم درخواستهای طفلکم را به موقع اجابت کنم چون دوست ندارم حسهاى بد من را تجربه کند


لحظه نوشت:

ماه ام دوشنبه را حسابی همکارى کرد تا من و همسر خانه را ( به جز اتاق خودمان ) مرتب کنیم و در عوض دو روز است  که چسبیده است به من. مثل حالا که در آغوشم خوابیده و همین که روى زمین بگذارم شروع مى کند به غر زدن و گریه کردن. راستش نه که فقط او به آغوش من نیازمند است بلکه من هم به شدت به این هم آغوشی مادرانه و فرزندانه نیازمندم. منی که این روزها همدم لحظه هایم فقط ماه اک است و همسرک وقتى هم که باشد آنقدر خسته است که توان بغل کردن ماه اک را ندارد چه رسد به رسیدگى به امورات روانى بنده را


دوست نوشت:

دوست عزیزم "دختر خوب" متاسفم که از اعتمادت سو استفاده شد و مجبور شدى برى. برات آرزوى بهترین ها را دارم. امیدوارم خیلی زود برگردی و این بار از شیرینی های زندگیت بگی از اینکه مشکلاتت تمام شده.

نظرات 8 + ارسال نظر
مرضیه دوشنبه 13 آذر 1396 ساعت 15:02 http://because-ramshm.blogfa.com

سلام غزل بانو کجایید؟ بی خبریم ازتون

سلام مرضیه جان
دعاگوى شماها هستم خانومی
قربون محبتت مرضیه جان
راستش نوسانات روحیم که زیاد شده و ماه اک هم نیاز به رسیدگی داره
همین باعث میشه تمرکز برای نوشتن نداشته باشم وقتی هم نوشتنم میاد تا بخوام جمله سر هم کنم خوابم برده
خیلی دوستت دارم

مینا یکشنبه 12 آذر 1396 ساعت 23:44

خوش به حال ماهک که یک دلبستگی ایمن رو تجربه میکنه در رابظه با مادرش و بعدا هرگز چیزای وحشتناکی که از بی اعتمادی میاد رو تجربه نمیکنه... غزلک تو مادر خوبی هستی ... خدا برای ماهک حفظت کنه ...
این ترسی که گفتی رو منم خیلی تجربه کردم شب ها بالای سر پدرم می ایستم گاهی و گاهی خواهرم ... برای من یه جورایی یادگار بعد از فوت مادرمه

عزیزمی میناجون
فکر کنم هممون یک جورایی تو این سن تجربه اش کرده باشیم نه؟
ان شالله که هرگز تجربه نکنه
خدا کنه مادر خوبی باشم
خدا عزیزان تو رو هم حفظ کنه گلم
امان از این ترسها که آرامش رو ازمون سلب می کنه
خدا رحمت کنه مادرت رو گلم
اوضاع چطوره؟
همه چی خوب پیش میره؟
برات دعا کردم و می کنم ها

آبگینه شنبه 11 آذر 1396 ساعت 21:53 http://abginehman.blogfa.com

این جمله ات ات عالی بود؛ همانقدر که مها به آعوشت نیاز دارد تو هم به او نیاز داری
آدم دوس داره تک تک لحظات رو ثبت کنه و حتی زمان رو متوقف کنه
راه فرار از افسردگی رو پیدا کن دخترت یه مادر شاد و سرزنده میخاد

واقعا حقیقته
حالم با ماهک از زمین تا آسمون فرق داره
دقیقا
حتی من آرزو دارم برگردم به لحظه دنیا اومدنش و دوباره همه چیز رو تجربه کنم
باید پیدا کنم

فرانک شنبه 11 آذر 1396 ساعت 00:52 http://sadbargkhatereh.blogsky

سلام غزل جونم....
منم همینطور بودم و حواسم به نفس کشیدن پسری بود

سلام فرانک عزیزم
الهی
خیلی حس ترسناکیهخدا حفظ کنه گل پسرتو

خورشید پنج‌شنبه 9 آذر 1396 ساعت 18:43

نگران افسردگی نباش دختر جان تا مدتها نوسانات روحی طبیعی

ای خورشیدجان
این که خیلی بده من دلم میخواد خوب باشم

رویا پنج‌شنبه 9 آذر 1396 ساعت 15:54

همه می گن سختی بچه داری تا شش ماهگی هست، صبور باش غزل جان

با بچه داری مشکل ندارم
مشکلم این حس های لعنتیه

دریا چهارشنبه 8 آذر 1396 ساعت 19:30

سلام گلم..
عزیزم اینا که میگی.. این حالت ها همش طبیعیه..

من درسته تجربه نکردم.. ولی میدونم که چیز خاصی نیس..
خییلی از مادرا شنیدم..

انشاالله میای از شیرین کاری های ماهک برامون میگی..

بووسس

سبز باشید

سلام دریای مهربونم
هرچی هست منو خیلی بهم میریزه
ان شالله
من همین الانم دوست دارم از کارای ماه اک بنویسم

ویرگول چهارشنبه 8 آذر 1396 ساعت 18:59 http://haroz.mihanblog.com

چرا از شرایط شیر خوردن ماه اک ناراضی هستی خوب؟ نزار فکرهای بد بهمت بریزه.
از هم نهایت لذت رو ببرید. نوش جونتون.
ولی همسر رو هم فراموش نکن لطفا. مادر و همسر بودن به نظرم سخت ترین کار دنیاست. موفق باشی دختر مهربون. (نمی دونم چرا تو ذهنم شبیه دختر مهربون توی ممولی )

ناراضی نیستم گلم
نمی فهمم چرا این حسها اون موقع ها بیشتر درونم خودنمایی میکنه
خدا کنه بتونم لذت ببرم
خیلی سخته
من هنوز یک ساعت درست و حسابی نتونستم واسه همسر وقت بزارن و این منو عذاب میده حالمو بد میکنه و نگران میشم
وایییی عزیزمی از بس خودت مهربونی که منو اونطور تصور می کنى

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد