هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

ظهرنوشت

داخل آژانس نشسته ام و چقدر دلم میخواهد که یکى از این همه پست نیمه کاره آرشیو را تمام کنم و دکمه انتشار را بزنم.

دیروز براى خرید یادبود ایلشمه ماه اک رفته بودیم. اما طفلکم چند دقیقه بعد از رفتن من بیدار شده بود و حسابى گریه کرده بود. کارمان را در بازار نیمه کاره رها کردیم و برگشتیم تا به داد دردانه ام برسم. امروزماه اک را حمام کردیم که بخوابد و من بتوانم کارم را انجام بدهم. وقتى داخل حمام در بغل مامانجانش شسته میشد گریه اى سر داده بود که اگر خجالت نمى کشیدم در حمام را باز مى کردم و از دست مامانجانش میگرفتم و به قلبم مى چسباندمش. وقتى در حمام باز شد ماه اک طفلکم آنقدر قرمز شده بود که کم مانده بود گریه کنم. حوله را دورش پیچیدم و همین به خودم چسباندمش گریه اش تمام شد و فقط یک زن مى فهمد چه حسى دارد اینکه بچه اش در آغوش دیگران گریه کند و  فقط وقتى به او مى چسبد آرام بگیرد. این یکى از بى نظیرترین حسهاى دنیاست. 


+ بار الها این حس بى نظیر را قسمت تمام آرزومندانش کن

نظرات 10 + ارسال نظر
زن کویر دوشنبه 22 آبان 1396 ساعت 14:18 http://zanekavirrr.blogfa.com

خودت بشین روی چهار پایه تو حموم. یه حوله کوچیک بنداز روی رون پات که بچه که لخت هست سر نخوره بعدش ماهکت را دمر بخوابون روی حوله طوری که سرش و صورتش از پاهات بیرون باشه و با لیف یا هرچی تن نازش را بشور. هم پشت و هم جلو. بعدش سرشو شامپو بزن و وقتی آروم شستی یه کاسه آب ولرم بردار و یه دفعه و سریع بریز روی سرش و کفها را بشور. باید سریع باشه که بچه فرصت نکنه نفس بکشه و آب تو بینیش نره. به همین راحتی می تونی تو 5 دقیقه حمومش کنی و چه لذتی داره اینکار.
معمولا بچه ها بعد از حموم خیلی سرحال و قبراق میشن و حال می کنن.
این روزا لحظه لحظه اش لذته در کنار اون موجود کوچولوی فرشته قدرشو خوب بدون

چه روش خوبى
با مزه است
اصلا شستنش بغل کردنش اصلا بودنش تمام وجود آدمو به وجد میاره
والا من براش وان توردار گرفتم
شستنش رو تور خیلى راحته
گریه هم نکرد اما نمیدونم مادر همسر زیاد کفى اش میکنه؟یا چى؟ که اینقدر گریه میکنه
راستش خس میکنم هنوز لذت مافى نبردم
هنوز دلم تنگه براش
نمیدونم چه کار کنم

هستی یکشنبه 21 آبان 1396 ساعت 09:07

چه حس قشنگی. خدا حفظ کنه ماه اک نازت رو عزیزم.

مادر شوهر من تا حالا دختر من رو حموم نکرده. تنهایی رفتین پیششون؟ چه جالب

ممنونم هستى جانم
خدا حفظ کنه کوچولوى شما رو هم

مادر شوهرم سر نوه هاش خیلى میترسه اگر باشه حتى نمیزاره عوضش کنم بله هستى جان راه که دوره مجبور بودم تنها بمونم چون ماه ام وقتى به دنیا اومده که سر همسر خیلى شلوغه و نمیتونه پیش ما بمونه
خونه بابا هم همینطور بود

:) چهارشنبه 17 آبان 1396 ساعت 19:46

امشب نذری میپزیم اگه قابل باشم انشاءالله دعا گوت خواهم بود

جمع سه نفره تون مانا...

قبول باشه لبخند جانم
التماس دعا
مچکرم

فرانک چهارشنبه 17 آبان 1396 ساعت 13:39 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

عزیزم ، از طرف منم ببوسش....
ماهکمون هنوز کوچولوئه ، بعدا عاشق حموم میشه

دستبوسه فرانک جان
از حمام بدش نمیاد
فکر کنم کف تو چشمى جاییش رفته
مادر همسر خیلى میشوره

کیت چهارشنبه 17 آبان 1396 ساعت 09:18

ای جانم خانوم خوشکله چه نازی هم دارهههه
من اون لذتی که گفتی را نبردم...یعنی وقتی گلدخترم گریه میفته همه میدوند سمتش و هرکی زودتر رسید آرومش میکنه

خوب دوستم بخاطر اینه که تو و مامانت پیش هم هستید و فلفلى به اونم انس داره
خونه مامانم وقتى شیر میخواست تو بغل کس دیگه اى آروم نمیشد اما چون از اول اونا هم کنار ما بودند تو بغلشون آروم میشد
منم فکر میکردم تنها نقشم مخزن شیر بودنه
کلا تو بغل بقیه مى خوابه اگر سیر باشه
اون روز نمیدونم چى شده بود
منم همش میگم یعنى منو مى شناسه؟ یعنى دوستم داره؟ کلا خل شدیم هاتا

مینا چهارشنبه 17 آبان 1396 ساعت 07:36

بچه از همون ثانیه اول مادرش رو میشناسه ... از بوی بدنش از ضربان قلبش نه ماه ضربان قلب مادرش لالایی بوده براش مگه میشه نشناستت غزلک؟

در این مورد یک جورایى دچار وسواس شدم
با اینکه همه این چیزها رو میدونم

ویرگول سه‌شنبه 16 آبان 1396 ساعت 13:46 http://haroz.mihanblog.com

دیدی گفتم‌ دخترمون مامان خانومش رو می شناسه بچه ها از لحظه تولد حتی بوی بدن مادرشون رو هم حس می کنن چه برسه دیگه به آغوشش
یه سوال بپرسم؟ رفته بودید چی بخرید برای ماه اک؟ من نمی دونم اونی که گفتی چیه

منم همینو میگم اما حرف مامان از ذهنم پاک نمیشه
یادبود رفتم بخرم واسه مهمونى تولدش
یاد بود یک هدیه کوچولوعه که تو مراسم ها به کسایى که اومدند داده میشه
مثلا تو مراسم عقد یا تولد

آبگینه سه‌شنبه 16 آبان 1396 ساعت 01:30 http://abginehman.blogfa.com

عزیزم چه حسه خوبی و تحمل اون لحظه های گریه کردن بچه ها چقد سخته

هم شیرینه هم سخت
الهى روزى همه خانوما بشه

رافائل دوشنبه 15 آبان 1396 ساعت 18:48 http://raphaeletanha.blogsky.com

چه حس لذتبخشی. نوش جونت عزیزم.

ممنونم رافائل عزیزم

:) دوشنبه 15 آبان 1396 ساعت 16:42

سلام غزل عزیز

وااای چقد این پستت دوست داشتنی بود کلی حس خوب داشت...
ببوس ماه اک کوچولو رو :)
باز دلم یاد شما میکند ، یادهمان لطف و صفا میکند
این دل بی کینه همیشه تورا ، برسر سجاده دعا میکند
گرچه درون دل ماجای توست ، بازدلم یادشما میکند

سلام لبخند مهربانم
خدا رو شکر که حس خوبشو گرفتى

دستبوس شماست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد