چراغ مطالعه را که مربوط به مراقبت هاى بعد از زایمان است روشن کرده ام و با یک ملافه سپید نشسته ام. گروه سون مى خواند: " چه جورى نگاهى ساده تبدیل شد به این عشق ... شدى تو اولین و آخرین عشق ... نذاشتى جلو چشمات برم از دست ... چقدر چشماى تو تعیین کننده است" و خیالم پر مى کشد تا خانه عشقمان. در خیالم همسرک را مى بینم که در یک نور کم از خستگى لم داده روى کاناپه و گوشى به دست چشم دوخته به یکى از عکسهاى ماه اک یا شاید به آن عکسى که من و ماه اک توى خواب بودیم و همسرک شکارش کرده بود و وقتى بیدار شدم با چشمهاى براق و حس غرورى که در چهره اش موج مى زند از شکار آن لحظه؛ عکس را به من نشان داد و من قربان صدقه ذوق و شوق اش رفتم و او خندید. شاید هم چشم دوخته به دست کوچک ماه اک که محکم انگشت اشاره همسرک را در خواب گرفته و احساس مى کنم در این تنهایى ها حتما بارها چشمانش خیس شده. راستش من به جز دوبار در بحثهاى خیلى شدیدمان گریه همسرک را ندیده ام و مى دانم اهل گریه نیست. شاید فقط نَمى به چشمانش نشسته باشد اما این یعنى خیلى سخت مى گذرد.
از وقتى ماه اک آمده اشکم را لحظه خداحافظى نمیتوانم پنهان کنم و بغضم آنقدر شدید است که جواب خداحافظى اش را با سر و چشمانم مى دهم. از زمانى که آمدم بارها از سر دلتنگى براى همسرک و خانه مان باریده ام. قفل صفحه موبایلم شده یکى از عکسهاى دوست داشتنى همسرک اما دواى درد من خودش است نه عکس اش.
حالا اما لحظه رفتن نزدیک است و من با همه دلتنگى ام براى خانه و زمدگى ام، به اینجا و حمایتهاى خانواده ام خصوصا مادرک و خواهرک به طرز فجیعى عادت کرده ام و با خودم فکر مى کنم آیا با این عادت به تنبلى و کار نکردن چند هفته اى و یک خانومچه بلا؛ از پس خانه دارى و آشپزى برخواهم آمد؟ همین که من نیاز شدید به خواب داشته باشم ماه اک در آغوش مادرک و خواهرک است و من نه آرام اما با همان دلواپسى براى بچه اکم کمى مى خوابم. غذا همیشه حاضر آماده است و من اغلب مواقع به خصوص این دو روز که سرماخورده ام یا ماه اک را شیر میدهم یا یک گوشه در حال چرت زدنم.
چراغ مطالعه تعادلش را ازدست میدهد و روى پایم مى افتد. ساق پایم از حرارتش مى سوزد و رشته تمام افکارم پاره مى شود. از سوزش پایم حرصم مى گیرد. چراغ را خاموش مى کنم و عطای حرارت بیشترش را به لقایش مى بخشم.
+ لباس گرم پوشیده ام اما از درون مى لرزم.
+ هنوز ناموفق ام در گرفتن باد گلوى ماه اک و امروز هرچه شیر خورد بالا آورد :((. نمیدانم این موضوع نگران کننده است؟ یا اغلب بچه ها همینطور اند؟ فکر کنم دلش هم درد مى کند چون نمى خوابد و زور مى زند.
+باید بیشتر از احساسم بنویسم. راستش گاهى حس مى کنم گُم اش کرده ام
دعا واسه تو که دوست خوب منی
_الهی قامتش را خم نگردان
_نصیبش، خنده ای بر لب بگردان
_دلش را جای درد و غم نگردان
_خدایا فال او را خوش بگردان
_از عمر نازنینش کم نگردان
_الهی اَحسَنُ الحالش بگردان
_پناهش باشو بی محرم نگردان
_تو او را از بلا دورش بگردان
_مریض و در پی مرهم نگردان
_ز قلبش غصه را بیرون بگردان
_اسیرش در تب و ماتم نگردان
_خدایا خالقا شادش بگردان
_گرفتارش در این عالم نگردان
تنتون سلامت
عزیزمه ببوسش :)
قربون محبتت و دعاهاى قشنگت
دست بوسه گلم
سلام غزل مهربان :)
ببوس صورت ماه اک عزیز رو
سلام لبخندم
دست بوس شماست گلم
غزلک یعنی کامنت خصوصی من تو پستای قبلی نیومد؟ ننگ بر بلاگ اسکای
رسید مینایى
منم فکر کردم تو نظر عمومیت جواب دادم نگو که از بیخوابى تو خیالم برات نوشته بودم که چقدرررر خوشحالم برات و چقدر سپاسگزارم که منو قابل دونستى
دعا می کنم بهترینها برات رقم بخوره و زندگیت لبریز معجزه و شور و عشق بشه
عزیزم من تازه باهات آشنا شدم
قدم فسقلی مبارک باشه و ایشالا که زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشه
شلغم بخور که سرماخوردگیت زود خوب بشه عزیزم
خوش آمدى دوست هریز
ممنونم سپاس بیکران
خدا رو شکر زود خوب شدم
منووووووووو ببخش....
فکر کردم خونه خودتی و مامانت اینا پیشتن......
باید برم عینک بگیرم واقعاااااااا......
غزل جون خودمی.....
پیش میات
شاد باشى فرانک جان
خواهش میکنم عزیزم. قطره اینفاکول کمک میکنه که بچه راحت تر آروغ بزنه. من استفاده میکردم تا حدودی موثر بود. باید یه ربع قبل از شیر خوردن بهش بدی. همونطور که کیت گفت اگه بعد از شیر خوردن همیشه حدود ربع ساعت تا 20 دقیقه به حالت عمودی تو بغلت باشه خیلی ریفلاکس کمتر میشه. حتی اگه آروغ هم نزنه خوبیش اینه که حجم شیر توی معده اش کمتر میشه و بالا نمیاره.
جوجه من الان یه سال و نیمه است ولی وقتی یاد 2 ماه اول می افتم واقعا خیلی سخت بود. تا چشم به هم بذاری نی نی نازت بزرگ میشه و از این روزا فقط خاطره هاش می مونه.
ان شالله هم خودت و هم دختر نازت سالم باشید
ممنون شبنم جان
جالبه باید امتحان کنم. البته یه کم بهتر شده و تازگیها آروغ میزنه. جالبه
خدا حفظش کنه. سخته ولى دوست ندارم این روزها زود بگذره و بزرگ شه
ان شالله شما و جوجتون هم همیشه شاد و سلامت باشید
مامان غزل
به عنوان یه مامان قدیمی تر میگم باید کم کم روش زندگیتو عوض کنی. خونه به هم ریخته خواب کم خستگی و دیررسیدن به همه جا. و در قبالش عشق و لذت مادرانه. نگران نباش. من هم در غربت زندگی کرده ام. همه چیز خیلی زود برات عادت میشه و از پسش بر میای. ولی زندگی سه نفره و فقط تو و همسر و ماهک تازه قراره شروع بشه. لذتشو ببر
در مورد استفراغ بچه نگران نباش. پسرم تا 9 ماهگی از دل درد و بادگلو رنج می برد. اصلا مهم نیست. خوب باش
جانم!
دقیقا باید فکر همسر هم اصلاح بشه
دیشب اولین جایى بود که با ماه اک رفتم و درست وقتى میزهاى شام رو می چیدند رسیدیم و همه حتى همسر منو مقصر میدونستند که به نظرشون کُندم
ولى هیجان دارم واسه این روزاى سه نفره
دکتر هم گفت چیز مهمى نیست
چشم بانو
ان شالله سلامت باشی بانو جانم در کنار عزیزانت
غزل جان زندگیتون سه نفره مستقل خیلی خیلی شیرین تر میشه. اصلا نترس؛ فقط اگه از اولش همسرت عادت کنه میرسه خونه همکاری کنه عالیه. مثلا من در طول روز خودم شیر میدم و عارق میگیرم؛ همسرم میاد خونه شیر که میدم یه جوری با اشتیاق عارق گیری رو همسرم انجام میده. یا اینکه تو طول روز خودم پوشک عوض میکنم و میشورم ولی همسر م که میاد با دوق میگم با هم بریم تعویض پوشک. اون آب رو گرم باز میکنه با پارچه خشک کن دمه دره دستشویی میاسته که بچه بگیره. و خیلی مثالای دیگه که انجامش واسه خودمون کاری نداره ولی زمینه ای واسه همکاریه همسرامونه
خستگی های شیرینی رو تجربه میکنیم
خدا کنه سیاست داشته باشم و بتونم همراهش کنم با خودم
کاش بلد باشم
ممنونم ازت دوستم
راستى چرا نظر من تو وبت نبود؟
غزل جان قلمت خیلی قشنگه
منا یاد یه وبلاگ نویس قدیمی میندازه
امیدوارم جمع سه نفرتون همیشه شاد باشید
راستی غزل جان من در تا پست قبلت هم کامنت گذاشتم چرا هیچکدوم تایید نمیشه
این نظر لطف شماست خورشید عزیزم
به پاى قلم شما نمى رسه خورشیدجان
کى بود این وبلاگ نویس قدیمى؟ بگو شاید منم بشناسمش
ممنونم از محبتت بانو
گلم من هیچ نظرى ازت نداشتم لابد بلاگ اسکاى خورده
براى منم پیش اومده واسه بقیه نظر گذاشتم و ثبت نشده
نه نگران کننده نیس
خدا رو شکر که نگران کننده نیست خانوم دکتر
مرسى که هستى
براش قطره اینفاکول بگیر. ولی ریفلاکس اوایلش طبیعیه. اگه شدید شد حتما ببرش دکتر. نگران نباش عزیزم
این قطره براى چیه؟
امروز بهتر بود خدا رو شکر
فکر کنم دیشب یه کم هم از دل دردش بالا میاورده
ممنونم
ولى کاش اسمتو هم نوشته بودى دوست مهربون
به نظرم تونستی یه مدت برو پیش مامان اینا بمون....
فراااانک!!
از متن پیدا نبود الان کجام؟
با هم زاییدیم...منم چراغ مطالعه به دستم این روزا
عزیزم بهارجان
دکتر امروز دیگه منو معاف کرد از این اعمال سخت
آخی عزیزم دو ماه اول انگار هم مادر و هم بچه خسته و کوفته اند...من اون دوران فقط دلم خواب وچایی و آب میخواست...یعنی لیوان لیوان چایی و پارچ پارچ آب میخوردم
در مورد باد گلو حتما حتما بگیر...بیست دقیقه روی دستت نگهش دار هر کس یه قلقی داره مثلا گلدختر من وقتی وارونه نگهش میداشتم و کمرشو ماساژ میدادم بادگلوشو میزد...اگر نشد یه وری بخوابونش که استفراغش توی ریه هاش نره
واقعا اینطوریه
البته الان خیلى بهترم
ولى زیاد تشنه میشم
٢٠ دقیقه ولى خیلیه ها معمولا هم باد گلو نمیزنه
ماساژش میدم فقط حال میاد
معمولا به پهلو میخوابونمش