هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

خوشبختى ساده

بالاخره بعد از چهار روز نصاب بدقول امروز ساعت ٦:٣٠ آمد و  من طبق خواست همسرک  آمده ام داخل اتاق.  قبل ترها که با این اخلاقیاتش نا آشنا بودم؛ وقتی داشتىم خانه را برای عروسیمان آماده مىکردیم؛ نصاب کابىنت که آمد مرا فرستاد داخل اتاق و  من جا خورده بودم از این فرمان همسرک. آن وقتها خانه پر از خاک و خل بود بدون هىچ وسىله رفاهى و من چند ساعتى که توى اتاق به زعم؟ خودم حبس شده بودم توى دلم غر زدم که این چه اخلاقى است و البته دلم مىخواست ببىنم کار به کجا رسىده اما امشب با کمال مىل و  بدون تعجب جمع و جور کردم و پریدم توى اتاق گل دخترم. این اتفاق باعث شد من مثل زنهای قدیم که همه زندگی شان در یک اتاق جمع می شد و معمولا شبها با کاری سر خودشان را گرم می کردند،  دست به کار شوم. برای استفاده از این اتفاق که از نظرم بسیار میمون بود؛ بساط اتو زدن راه انداختم و از آن موقع تا همین الان که ساعت ١٠:٣٠ است، مشغول اتو زدن لباسهای همسرک بودم. این وسط ها  همسرک آمد و خواست بساط چایى را آماده کنم و من که حوصله عوض کردن لباس نداشتم و همینطور می دانستم بیشتر خوش اش می آید وقتى متوجه شود تمایلی به خارج شدن از اتاق ندارم؛ برایش توضیح دادم که چه چیز کجاست و خودش چایى را دم کرد. براى تجدید روحیه سه تا از سرهمی های ماه کوچکمان را اتو زدم و هر از گاهى صداى جارو برقى به گوش مىرسد که همسرک خورده هاى چوب را با آن جارو مىزند تا همه جاى خانه پخش نشوند. براى استراحت و تغییر حال و هوا و دیدن نتیجه کار نیمه تمام، به بهانه آشپزى داخل آشپز خانه رفتم و ذوق مرگ شدم از داشتن این کمد بزرگِ خوش رنگ. حالا مى توانستم دوباره اتو زدن را ادامه دهم. وقتى نوبت به کت همسرک رسید؛ دیدم که آستر کت شکافته است. همسرک جعبه خىاطى را برایم آورد و من در نور ِکمِ اتاق روى پارچه سورمه اى باید کوک مىزدم. کوک که نه! پس دوز. وقتى به سختى تشخیص مىدادم کجا باید سوزن بزنم تازه به حرف مادرک رسىدم که مى گفت شبها خىاطى روى پارچه تىره چشم را اذیت مى کند. با دقت شروع کردم به پس دوزى آستر کت و ته دلم سپاسگزار بودم از مادرک که این خورده کاریها را یادم داده است. با خودم مرور مىکردم آرزوى یاد گرفتن خىاطى را. کاش زمانى که کنار مادرک بودم جدى گرفته بودم این آرزو را و چىزى یاد گرفته بودم. یاد دو سال پىش افتادم و آن برنامه که خانم مىگفت در عرض بىست دقىقه لباس را  با مدل دلخواه روى تن مشترى برش مىزنىم و مادرک چقدر دلش خواسته بود این کلاس را برود اما تهران بود و راهش دور و من که هم دوست داشتم بروم؛ هم به خاطر کند بودنم در امورات خانه و ترافیک تهران از خىرش گذشتم  و البته زمان زیادى لازم بود تا همسرک هم راضى شود. افکارم به اینجا که رسىد؛ دیدم آستر یک طرف اضافه آمده. فکر کنم چون حلقه آستىن بود باید کمى آزادتر آستر را مىگرفتم نه کىپ کىپ. بقیه را کمى آزادتر پس دوز کردم. کار پس دوزى که تمام شد کت را اتو زدم و در نهایت خستگى با کمرى در حال سوراخ شدن سه تا پارچه مربوط به کشوها را نیز اتو زدم. عجب پارچه خوش رنگى انتخاب کرده ام. رنگش چشم نواز است و حالم را به می کند. راستش من مىز اتوى ایستاده را هیچ وقت دوست نداشتم. به نظرم کار مسخره ایست ایستاده اتو زدن. فقط برای زمانهاى  دقىقه نودى خوب است که همىشه یک میز اتوى ایستاده در کنار اتاق داشته باشى و سریع اتو بزنى وگرنه هم وسیله جاگىرى است هم چه معنى دارد براى این همه لباس سرپا بایستى؟  باید روى زمىن نشست و اتو زد. براى هر نه تا پىرهن و پنج تا شلوار و دو عدد کت؛  تقریبا یک بار از روى زمىن بلند شدم و خانمها مىدانند که روزهاى آخر باردارى بلند شدن از زمىن با یک شکم قلبمه عزیز چقدر مشکل است.  با این حال از نتىجه کار به شدت راضى ام. اگر این اتفاق مىمون نبود؛ مثل هر شب در حال بدو بدو براى آماده کردن شام بودم و دوباره اتو کاریهایی که هفته قبل باید انجام مىشد مى ماند براى روزهاى بعد و چه بسا دقىقه نود.

حالا یکی از بزرگترین کارهایم انجام شده و من خسته و گرسنه و خوابالود منتظرم کار نجار تمام شود تا شام ساده مان را مزه دار کنم و بخوریم اما بعید مى دانم تا رفتنش بىدار باشم. همىن حالاست که بىهوش شوم.


غ زل واره:

+ این کمد یکى از آرزوهاى دیرین من براى خانه مان است. آماده شدنش اگرچه تمام خانه را به گندِ چوب کشىده است اما من راضى ترینم که خانه کثىف شود اما در عوض بعد از آن تمىز و جمع و جور شود. مدتها طول کشید تا همسرک راضى شود به این کار و مدتها طول کشىد تا وقتى بگذارد و دست به کار شود. اما در عوض سنگ تمام گذاشت

نظرات 12 + ارسال نظر
زن کویر دوشنبه 27 شهریور 1396 ساعت 13:48 http://zanekavirrr.blogfa.com

ای بابا چرا رمزی ؟!! پس ما بریم . پسورد ندارم خو

نفرمایید جای شما رو چشم ما است

:) یکشنبه 26 شهریور 1396 ساعت 00:05

سلام غزل جان خوبی؟

من شرمندتم که کم سر میزنم، سلامت و برقرار باشی خانوم

ماه کوچولو خوبه، عزیزی هست برای خودش

بهترین ها نصیبت دوستم

سلام لبخندم خوبم
تو خوبى عزیزم؟
خواهش می کنم گلم
همین یاد گاه و بیگاه حسابى به دل میچسبه

دست بوسه شماست
به همچنین گلم

فرانک شنبه 25 شهریور 1396 ساعت 23:34 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

غزل جان حالت خوبه عزیزم؟؟؟؟

فرانک جان خوبم عزیزم
شما خوبى؟

آبگینه پنج‌شنبه 23 شهریور 1396 ساعت 16:47 http://abginehman.blogfa.com

همه پستات رو خوندم
عزل جان بهت گفته بودم این تعییرات عادیه یه روز شاده شاد یه روز غصه دار عالم
خوبه کلی کارات جلو افتاد با اتو زدنی ها. داری میری پیش خانواده؟ خوبیش اینکه همه روز کنارتن و هواتو دارن

ممنون از وقتی که گذاشتى
گاهى خیلى این تلاطم احساس سخت میکنه لحظه ها رو
واقعا اتو نمیزدم کلا میموند
بله مامانى

خورشید چهارشنبه 22 شهریور 1396 ساعت 16:51 http://khorshid.blogsky.com

عزیزم مبارکت باشه منم خیلی وقته دلم یه کمد بزرگ لباس میخواد
منم مثل تو نمیتونم بایستم و اتو کنم مخصوصا که عادت دارم همه چیز باید اتو بشه
امیدوارم نی نی خانم صحیح و سلامت بیاد

ممنونم خورشید بانو
ان شالله بزودى یک کمد باحال بخرید
من از اتو بدم میاد
ممنونم گلم

فرانک چهارشنبه 22 شهریور 1396 ساعت 13:58 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

آره از اینکه بگن برو تو اتاق....

روانی چهارشنبه 22 شهریور 1396 ساعت 12:17

من همون روانی مردم آزاری هستم که شما خیلی محترمانه در خصوص کامنتم برای رافایل تنها نظر داده بودید. متشکرم.
ضمنا پیشنهاد دارم بجای اضافه کردم "ک" تصغیر برای همسرتان، عبارت " جان" را بیافزایید. هم خود بزرگ تر می شوید هم همسر محترمتان و هم پدر دخترتان... خانواده خوشبخت بزرگوار!

خواهش می کنم

اجالتا شما اگر مطالعه اى در ادبیات و کاربرد "ک" بفرمایید متوجه میشید "ک" به کار رفته در نوشته های بنده از نوع "تحبیب" است نه تصغیر

تشکر

زهرا چهارشنبه 22 شهریور 1396 ساعت 12:11 http://pichakkk.blogsky.com

غزل، یه پست گذاشته بودی پاک کردی.
نگران شدم. روبراهی الان؟

ماری سه‌شنبه 21 شهریور 1396 ساعت 17:22 http://maral-memories.blogfa.com

همه ی مردهای دنیا با اخلاق خوب، بد، مزخرفشون رو بیخیال ، چقدر قشنگه این انتظار دیدن معجزه ی تکراری خدا .....
امیدوارم بارت رو به سلامت زمین بذاری و علیرغم همه ی سختی هاش از لحظه های پیش روت لذت ببری.

بی نظیره مارى جون
الهى خدا فرفروک شما رو حفظ کنه و ماه اک ما رو سالم به زمین برسونه

ممنونم از آرزوى قشنگت

ماه بارانی سه‌شنبه 21 شهریور 1396 ساعت 11:01 http://mahebarani.blogfa.com/

می بینم که تو هم کنترل امور به دستت اومده، آفرین همینطور ادامه بده، این خستگی ها تمام میشه و با نی نی ات کلی خوش می گذرونی.

خیلی خوبم بارانی جان
ان شالله همیشه بتونم خودمو احساساتمو کنترل کنم و آروم باشم
ان شالله که همینطوره

کمد جدیدتون مباررکا باشه
از اتو زدن خوشم نمیاد چقدر اتو زدی تو

ممنونم تمشک جان
منم برام کار سختیه اما این بار راه گریزی نبود

فرانک سه‌شنبه 21 شهریور 1396 ساعت 01:46 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

بعصی کارهای همسرت و مینویسی، یاد همسر خودم میفتم!!!!
منم متنفرم از این کار....

چه دل پًُرى دارى خواهر
از کدوم کار متنفرى؟

اینکه مجبور بودم برم تو اتاق؟
من اوایل این اخلاق اذیتم میکرد اما الان نه خودم هم راحت ترم که برم داخل اتاق و اینجور وقتها کارى لازم بشه خود همسر انجام میده
ولی بعدش برای شام می اومدم می رفتم
نگفت چرا و غر نزد مثل قدیمها
چون من تلاش کردم تا خیالش راحت بشه و اعتمادش جلب بشه و براى همین زیاد مثل اولها سخت نمیگیره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد