هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هوای خانه و دل

در این ایام سخت و شیرین  بار شیشه، روانم چنان دستخوش تغییرات هورمونی و جسمی شده است که یارای مدیریت کردنم نیست

اینها را که ندید بگیریم، دو روز پیش که به ملاقات پزشک رفته بودم، بعد از شنیدن صدای قلب ماه اک و معاینه شکمم، با همان لحن مهربان و صورت همیشه خندانش گفت ضربان قلبش خوب است. اما وزن بچه کم است و وزن کم احتمال زایمان زودرس را بالا می برد. چرا بچه آمده پایین؟  چند سوال مهم داشتم که بپرسم اما با شنیدن این جمله کلا سوالات از ذهنم پرید و دچار دلنگرانی و تشویشی شدم که به هیچ چیز دیگر فمر نمیکردم. دوباره لب به سخن گشود و پرسید: زیاد روی پایت می ایستی؟ گفتم بله. شکم بندت را هم که نبستی!!! 

پرسیدم حالا چاره چیست؟ گفت باید مواد پروتیین دار بخوری و استراحت کنی. شکم بند را هم از صبح که بیدار میشوی میبندی تا زمان خواب.با اینکه لحن دکتر آرام و خالی از هرگونه نگرانی بود اما آتش دلواپسی بزرگی را در دلم روشن کرده بود که حالا چه کنم با این کوچک شیشه ای که مراقبت از او سخت تر از هرکار دیگری می نماید و چه کنم با کارهای خانه و توصیه استراحت پزشک که این دو درست در تضاد هم هستند. 

پودر لیدی میل را که نوشت گفت بعد از خوردنش یک ساعت تا یک ساعت و نیم باید استراحت کنی تا این مواد جذب بدن کوچکت شود نه جذب بدن تو

صبح بعد از نماز، پودر را طبق دستور خوردم و روی تخت ولو شدم که بهوابم و این استراحت موجبات جذب مواد مغذیبه بدن ماه اک را فراهم آورد لکن همانقدر که چشمانم از شدت خواب داغ بود و می سوخت، به همان اندازه خواب از آنها گریزان بود. ساعت نه و نیم صبحانه را خوردم و تا ساعت یک روی شزلون لم دادم و مثل چند ساعت قبل به رمان پست قبل پرداختم. ماه اک بیشتر از هر زمان دیگری شیطنت می کرد طوریکه گاه احساس می کردم دارم اذیت می شوم. مثلا تصمیم گرفته بودم کل روز را استراحت کنم اما داستان کتاب و حرفهای دکتر مثل خوره به جانم افتاده بودند و در هر صورت به جای یک استراحت آرام و دلنشین حسمی و روحی برای محافظت از شیرین جانم، با پرداختن به کتاب مذکور کل روزم به تباهی کشیده شد. این حس تباهی از آنجا سرچشمه میگرفت که از داستان خوشم نیامده بود و ناخودآگاه از خودم می پرسیدم یعنی ممکن است همسر هم بعد از سالها زحمت و تلاش دو نفره فیلش یاد هندوستان کند و تمام خوبیها و خوشیهای دونفره مان را فراموش که هیچ از درون انکار کند؟

در خانه چرخ میزدم و از نامرتبی و تمیز نبودن خانه عذاب می کشیدم لکن حرفهای پزشک مرتب در ذهنم تکرار میشد و مرا مجبور به استراحت می کرد. آنقدر این مسیله برایم آزاردهنده بود که بین حرفها اشک شدم و بحث گرفتن تمیزکار را پیش کشیدم اما همسرک جرات ندارد در این روزگار وانفسا غریبه ای پا به داخل خانه بگذارد. راستش خودم هم میترسم و  با مخالفت همسر فقط ساکت شدم. حوصله آماده کردن شام نداشتم و در اثر سرزنش های درونی که نمیدانستم چطور خفه شان کنم تمام انرژی ام تحلیل رفته بود. بالاخره با هر سختی بود ظرفها را داخل ماشین چیدم. تابه و زودپز را با دست شستم. ماهی را سرخ کردم و برنج را دم گذاشتم؛ بدون لذت و فقط با اجبار و مرور این فکر که ای کاش تا این اندازه دور نبودیم تا مجبور به آشپزی نباشم. راستش ببشتر روی پا بودنهایم سر گاز و سینک به پختن و شستن میگذرد. شام که آماده شد از فکر و خیال میل به خوردن نداشتم. دلم را به نوازشهای همسرک موقع خواب خوش کرده بودم شاید کمی آرامتر شوم لکن زمانی فرصت خواب پیدا کردم که همسرک هفت پادشاه را خواب دیده بود و من برای بیدار نشدنش به یک لحظه لمس دستانش کفایت کردم


غ زل واره:

+ همه تان را می خوانم  اما در سکوت. بی حوصلگی این روزها مانع از شکستن سکوتم می شوند. دلم می خواهد دوباره بشوم همان زن شاد و پر انرژی ولیکن انگار قدرت تغییرات هورمونی از قدرت اراده من برای شاد بودن بیشتر است.

+ انگار شماها هم مثل من سکوت اختیار کردید. حالتان خوب است؟

+ از کتاب که خوشم نیامد اما ادبیات نوشتاری اش شیرین بود. کمی شبیه این پست من

نظرات 6 + ارسال نظر
فرانک جمعه 20 مرداد 1396 ساعت 01:27 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

عزیزم یکم کمتر ناراحت باش تا بچه وزن بگیره...
همش به ماهک جان ما استرس وارد میکنی آخه.....
ولی چیزی نیست ...
غذاهای مقوی بخور...
دکتر به منم میگفت که پسرت وزنش کمه....
بعدم با ۳۵۰۰ دنیا اومد.....
بزار سالم دنیا بیاد ایشالا بعد خودت چاقش میکنی

چشم فرانک عزیزم
آره طفلکی اونم حالش خراب میشه
لامصب آخه غیر میوه غذا خیلی میل ندارم
خورده خور هم نیستم زیاد
الهی شکر که که صحیح و سالم به دنیا اومد

ماه بارانی چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت 10:38 http://mahebarani.blogfa.com/

غزل جان اصلا نگران نباش فقط تا میتونی استراحت کن بچه زود بیاد دردسرش زیاده، انشاله که بخیر می گذره، میگو من شنیدم ماه آخر نی نی رو چاق می کنه،
از دست این هورمون ها، منم الان داغووونم، هر روز ی حالی ام، به کمترین رفتاری ناراحت میشم و نمی تونم خودمو جمع و جور کنم، برا منم دعا کن

بارانی جان
سعی میکنم اما امروز که نشد استراحت کنم
ان شالله
چشم میگو هم میخورم
تبریک فراووووووون دوستم
مبارکه ان شالله
محتاجیم به دعا
تو هم منو خیلی دعا کن

آبگینه سه‌شنبه 17 مرداد 1396 ساعت 19:07 http://abginehman.blogfa.com

غزل جان زیاد نگران وزنگیری نباش حتما دختره گلت وزن خوبی میگیره. در مورد لیدی میل نمیدونستم از این به بعد خوردم استراحت میکنم نی نی مون وزن بگیره، ممنون گفتی.
در مورده اینکه گفتی شکمت اومده پایین راستش ترسیدم و لازم دونستم بهت تذکر جدی بدم. یکی از دوستام بعد از عید دکترش بهش گفت شکمت اومده پایین و احتمال زایمان زودرس داری دیگه مرخصی گرفت و تو خونه استراحت کرد. کارای خونه هم با همسرش بود ولی بچه شون تو ۳۴هفتگی نارس بدنیا ا مد و ده روزی بیمارستان بود. به داستانش تو وبلاگم اشاره کرده بودم.
باید خیلی از خودت مراقبت کنی. میدونم از همه دوری و کلیه مسولیتهای خونه با تو است ولی کاش ویزیت ها رو با همسرت میرفتی. مردا وقتی از زبون دکتر میشنون بیشتر رعایت و کمک میکنن و واسه سلامتی همسر و بچه شون نگران میشن.
امیدوارم حرفام باعث نگرانیت نشده باشه فقط بیشتر مراقب خودت و دختره نازمون باش. شکمبند رو حتما ببند. در روز حداکثر یکساعت سرپا باش. این روزا خوبه خوب میگذره. ان شاالله۳۶هفته رو پر کردی دیگه با فراغ خاطر واسه خودت کار کن

ان شالله که وزن بگیره. خواهش میکنم

شکمم نیومده پایین. تو ظاهرم این اصلا مشخص نیست. وقتی دکتر گفت بخواب که وضعیت بچه را با دست چک کنه گفت چرا اومده پایین
همسر نمیرسه همراهم بیاد اما اگر هم بیاد حاضر نیست بیاد داخل
امیدم به خداست
مگه بعد از هفته ٣٦ چه تغییری هست که میشه کار کرد؟

زهرا سه‌شنبه 17 مرداد 1396 ساعت 19:00 http://pichakkk.blogsky.com

سلام
نگران نباش. بچه هم وزن می گیره. فقط سعی کن خوب بخوری و روحیه ت رو حفظ کنی. فک کنم اینطوری نی نی هم بهتر وزن بگیره.
من خودم مخالفم که کسی بیاد خونه واسه تمیزکاری. شاید ده بار مامانم پیشنهاد داده که بخصوص تو این وضعیت یکی رو پیدا کن بیاد واسه تمیزکاری، ولی من خوشم نمیاد. حس خوبی به اینکه یکی دیگه بیاد خونه مونو تمیز کنه ندارم. همین تمیزکاری های نصفه نیمه ی خودم و سعید رو ترجیح می رم

سلام عزیزم
سعی میکنم اما به نظرم بخش اعظم نگرانیها نشات گرفته از تنهاییه
راستش منم کلا مخالفم چون هرچی فکر میکنم کجا رو بدم تمیز کنه به نتیجه نمیرسم
گاهی به تنگ میامو غر میزنم گاهی هم میگم قبل از رفتن میگم مامان بیاد مرتب کنه همه چیزو

لیلی سه‌شنبه 17 مرداد 1396 ساعت 15:47 http://aprnik5.blogfa.com

حسابی مواظب خودت باش. پروتئین مخصوصا کباب برگ و چنجه معجزه میکنن. حتمت به حودت برس عزیزم

چشم لیلی جانم
از شدت استرس نمیدونم چه کار کنم؟
چشم عزیزم خیلی برام دعا کن

مریم سه‌شنبه 17 مرداد 1396 ساعت 11:07 http://yohoho.blogfa.com

غ زل جان من و شوهرت داریم به مشکل مى خوریم، مدیریتمون کن
حالا فامیل ندارى که کارگر مطمئن بهت معرفى کنن، همسایه که دارى. بپرس ببین مطمئن دارن یا نه.
بعدم واسه اینکه خیالت راحت شه یه روز جمعه باهاش قرار بذار که همسرت هم خونه باشن.
لاالاه الالله


از دست تو مریم
راستش زورم نمیرسه راضیش کنم و اصرار زیاد هم باعث دعوا میشه
منم کلا اعصابم ضعیف شده حوصله این بحثو ندارم
ولی باز بهش میگم ببینم چی میگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد