هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

می‌وزد نغمه‌ات وحشی و شورانگیز

هنوز باورم نشده است که تا چند ماه دیگر قرار است تمام زندگی‌ام؟! تمام زندگی‌مان!  زیر و رو شود... هنوز باورم نشده است که من قرار است مادر باشم... هنوز باورم نشده است این تکان‌های داخل شکمم مربوط به موجود خارق‌العاده‌ای است که با تمام کوچکی‌اش قادر است کل زندگی‌مان را کن فیکون کند... هنوز باورم نشده است که قرار است به زودی از موجودی پاک و ظریف مراقبت کنم... هنوز باورم نشده که با همین کوچکی‌اش اینقدر قدرت دارد... هنوز باورم نشده... اما او دارد تمام تلاشش را می‌کند که من اینها را باور کنم... 

گفته بودم که همان روز آزمایش من برایش یک دست کامل لباس new born خریدم؟! و بعدش یکی یکی کادوهای اطرافیان به مناسبت تبریک رسید!... و قبل از عید وقتی برای بچه‌های خواهرشوهر و برادرشوهر، به سلیقه پسرکوچولوی محبوبم عروسک عیدی خریدم، یکی هم برای ماه‌اکم خریدم؟! گل سرها و جورابهایش به مناسبت دادن خبر سلامتی‌ ماه‌مان به پدرک‌اش که معرف حضورتان بود و دو ماه پیش آن کاپشن سرهمی، بعدش عروسک‌ها و کالسکه و کریر و دو هفته پیش یک پیرهن قهوه‌ای گلدوزی شده و یک جفت پاپوش سپید؟!!!
جمعه هم که گذشت برایش یک قنداق فرنگی شیری خیلی بانمک  خریدم ....  یک ست بیمارستانی... و یک ست شانه و برس؛ قربانش بشوم... نشانه‌هایش روز به روز بیشتر در خانه به چشم می‌خورد و کم کم دارد جای خودش را باز می‌کند... به زودی قرار است تخت و کمدش از راه برسند و ماه کوچک ما اتاق کوچکتر را صاحب شود و ما مجبور شویم وسایلی مثل جارو برقی و بخارشور را هم به اتاق خودمان بیاوریم!!! این هم از اقتدار کوچکی که هنوز به دنیا نیامده :))

به ایام عید فکر می‌کنم. به روزی که جلوی آینه اتاق خواهرک ایستادم و گفتم می‌ترسم از اینکه شکمم بزرگ شود و اندامم بی ریخت!... و خواهرک دعوایم کرد که تو بیخود کردی به این چیزها فکر می‌کنی و به بچه استرس وارد می‌کنی...  اما حالا!!! هر روز که حس می‌کنم بزرگ‌تر شده ذوق می‌کنم و نوازشش می‌کنم که قوی‌تر شود کوچک یکدانه‌ام. چقدر تغییر کرده‌ام... به همسرک می‌گفتم این 9 ماه نه که کوچکمان رشد کرده است!... انگار این نه ماه برای آماده سازی تمام جوانب حضور این کوچک‌های بهشتی  در نظر گرفته شده است. خوب‌تر که فکر می‌کنم می‌بینم این مهر تائید بسیار بزرگتری است بر این که مو لای درز کار خدا نمی‌رود. این کوچک‌های بهشتی هم باید رشد کنند... هم شرایط اطرافشان را مهیا کنند... حالا من با این شکم بزرگ هر روز خودم را در آینه برانداز می‌کنم و به جای استرس از بی ریخت شدن ذوق مرگ می‌شوم که در من کوچکی، جان تازه گرفته و دونفری تا اینجای راه را با موفقیت پشت سر گذاشته ایم... راستش تا اینجای کار فقط شکمم بزرگ شده و همسرک مرا تشویق می‌کند که تا اینجا خوب پیش رفته‌ای... همینطور تا آخر ادامه بده :))

غ‌زل‌واره:

+ ماشاللّه ولا حول ولا قوة الّا باللّه

+  تا دو روز پیش خوشحال بودم که عین یک آدم عادی داریم دو نفره زندگی می‌کنیم که از صبح دیروز که بیدار شدم رگ سیاتیکم گرفته و به سختی خم و راست می‌شوم و مانده‌ام با این گرفتگی چه کنم؟!! و به چند ماه گذشته فکر می‌کنم که همسرک هربار با یک دلیل الکی نگذاشت که یوگای بارداری را ادامه بدهم. آن موقع این بلا سرم نمی‌آمد. 

+قصد محکمی داشتم که برایش صورتی نخرم اما چند دست از لباسهای هدیه‌اش صورتی است و ست بیمارستان به سلیقه پدرش هم و بعضی وسایل هم که می‌پسندی متاسفانه جز آبی و صورتی رنگ دیگرای ندارد 0_0 ... اینکه جا افتاده صورتی دخترانه است و آبی پسرانه! به نظرم چیز مسخره‌ایست... قصد دارم اتاق کوچکمان را با رنگ‌های مختلف پر کنم. 

+ در مورد چله و نگرانی‌هایش بگویم که شروع کردم. از همان روز که نوشتم... راستش اعتقادات آدمها با هم متفاوت است... من معتقدم خواندن قرآن تاثیر بزرگی روی این کوچک‌هایی که تازه روح خدا درشان درمیده شده دارد... از طرفی خاطرم نیست متن شعر را اما در ادبیات شعری داشتیم که معنی یکی از بیت‌هایش این بود:" به من دعاهای جانسوز بیاموز..." و من معتقدم ما هرچقدر هم دعا کنیم خیلی از مسائل را نمی‌بینم و به نظرمان نمی‌آید که در موردش دعا کنیم... آنوقت همین  صحیفه سجادیه و دعاهایی مثل آن را وقتی می‌خوانی تازه می‌فهمی چه حرف‌های قشنگی می‌شود به خدا گفت که در حالت عادی به ذهن ما نمی‌رسد... اینست که دوست دارم همت کنم و بخوانم آن چیزهایی را که دوست دارم

+ زهرا جان از سعی در اصلاح رفتار در این دوران گفته بود... فکر می‌کردم در این زمینه تلاشی نکرده‌ام اما تازه دیروز فهمیدم آن ایراد بزرگ را چقدر برای رفعش تلاش کردم... همان عیبی که اشکهایم برای بودنش ریخت و گفتم خدایا نمی‌خواهم ماه‌کم یک لحظه چنین حس‌هایی را در طول عمرش تجربه کند و دلم می‌خواهد به معنای واقعی زندگی کند و سخت نگیرد... و حالا خیلی بهتر شده‌ام و در تلاشم که تا آمدنش کاملا رفع شده باشد اگر خدا بخواهد
نظرات 10 + ارسال نظر
:) چهارشنبه 21 تیر 1396 ساعت 18:38

سلام عزیزم

من عاشق رنگ سبزم :)

به به چقد ناز جوراب سفید اونم اگه تور دار باشه :)

خوشبختانه برای دختر کوچولو ها کلی تنوع لباس هست...

سلامت باشه ناز دخترمون...

خودت خوبی خانوم؟

فرانک چهارشنبه 21 تیر 1396 ساعت 16:50 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

زن باردار باید غر غر کنه....همسرشم باید نازشو بخره....مخصوصا که اون خانم باردار....غزل جونم باشه...

نه زیاد فرانک جانم

مرضیه چهارشنبه 21 تیر 1396 ساعت 15:22 http://because-ramshm.blogfa.com

لاحول ولا قوه الا بلله العلی و العطیم
فوووووت
سالم باشید جفتتون انشالله

قربون محبتت مرضیه جان
ممنونتم

شارمین سه‌شنبه 20 تیر 1396 ساعت 15:33 http://behappy.blog.ir

جان دلم! چه قدر دوست دارم این توصیفات خوشگلت رو.

+منم اعتقاد دارم قرآن خوندن روی زندگی بزرگهایی هم که خیلی وقت پیش روح در اونها دمیده شده خیلی تاثیر داره!

مینا سه‌شنبه 20 تیر 1396 ساعت 07:05

آخی چقدر خوب.... منم خیلی صورتی نمیپسندم برا نی نی یه جورایی خیلیییییییییی لوسه همه چیز یا آبیه یا صورتی ... میگم خیلیییی براش لباس نخرید ببشترشو اصلا نمیتونه بپوشه ،هفته های اول هر هفته سایز لباس نی نی عوض میشه
غزلک میشه بین دعاهات برای منم دعا کنی؟

عزیییزمی

آره بابا ننره حتی

زیاد نخریدم بیشتر اون چند دست که داره هدیه است و بزرگه
من تازه میخوام برم سایز صفر و یک سرهمی بخرم که بچه ام یخ نکنه کمرش

البته که میشه اگر خدا قبول کنه

فرانک دوشنبه 19 تیر 1396 ساعت 16:00 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

سلام غزل عزیز....
امیدوارم حال خودت و نی نی خوب باشه.....
سال دیگه این موقع ها نی نیت واسه خودش بلایی شده.....

سلام فرانک جان
خدا رو شکر خوبیم
ان شالله

خودت چطوری بانو؟

مریم دوشنبه 19 تیر 1396 ساعت 15:04 http://yohoho.blogfa.com

اتاق رنگی رنگی خیلی خوبه، بعدا به پسرتون هم میاد
واقعا معجزه است که تا تجربه ش نکنی تو باورت جا نمیشه، و شاید حتی تو بغلت هم باشه بازم به بزرگی معجزه فکر کنی و بگی چجوری توی من بزرگ شد.
انشالله هممون تجربه ش میکنیم.
آخ چه کیفی داره خرید براش

منم خیلی رنگی رنگی دوست دارم.... یعنی دومی هم میاد؟

ان شالله به بهترین شکل این روزا رو تجربه کنی مریم جانم... هم عجیبه... هم عالی

خرید که وای وای
وول خوردن بین اون همه وسیله کوچولو آدم رو به هیجان میاره

لیلی دوشنبه 19 تیر 1396 ساعت 14:50 http://aprnik5.blogfa.com

به سلامتی عزیزم. مادری نابترین و قشنگترین حس دنیاست

ممنونم لیلی جانم
دقیقا همینطوره که میگی البته من هنوز اونطوری که میگی حسش نکردم. راه زیادی مونده

خودت چطوری دوست قدیمی من؟

زهرا دوشنبه 19 تیر 1396 ساعت 13:19 http://pichakkk.blogsky.com

چقدر دوست داشتم این پستت رو غزل
وای غزل، مورد سومی غزل واره. از اون تصمیم هایی که منم دارم. می گم چرا بچه رو محدود کنم به رنگ های خاص و دخترونه یا پسرونه! چرا نباید از همه ی رنگ ها لذت ببره. ما هم قراره رنگی رنگی بخریم تا جایی که بشه
امان از رگ سیاتیک خواهر. من باشگاه می رفتم چند تا حرکت گرفته بودم مخصوص رگ سیاتیک بسکه باهاش درگیر بودم. توی خونه مرتب انجام می دادم چون نیازی هم به گرم کردن نداشت. ولی الان با توجه به شرایط نمی دونم مجاز هستم به انجام شون یا نه. و احتیاطا انجام ندادم تا حالا
شنیدم خوندن قران برای جنین باعث میشه بعد از تولد ارامش بیشتری داشته باشه. اتفاقا همین دیروز یه سی دی قران تو وسایلم پیدا کردم. سی دی رو تو سفر به مکه خریده بودم، بسکه لحن خوندنش رو دوست داشتم و ماه رمضونا همراه با همون ختم قران می گرفتم. صوتش فوق العاده زیاد واسه من ارامش بخش بود. خیلی وقت بود گوش نداده بودم سی دی رو، ولی اینبار گذاشتمش دم دست که صبح ها یه وقتی واسه پخش اون بزارم. امیدوارم نی نی هم مثل من بپسنده (آخه برعکس من آقای همسر اعتقاد داشت صوت قاری های داخلی خیلی بهتره)

خدا رو شکر که به دلت نشسته زهرا جان

آره والا دختر خواهر شوهر من خودش خیلی صورتی رو دوست داره بعد رفته به داداشش گفته تو باید آبی رو دوست داشته باشی یعنی در این حد دیکتاتوریه ها

وای خواهر خیلی ناجوره... کاش زود خوب شه... مخصوصا که من از دسشویی فرنگی خوشم نمیاد من مطمئنم یوگا میرفتم اوضاعم خیلی بهتر بود

دقیقا همینطوره... مهم اینه که به دل تو نشسته... حتما کوچولوت هم دوستش خواهد داشت. خیلی کار خوبی میکنی... خوش به سعادتت که مکه رفتی

رویا دوشنبه 19 تیر 1396 ساعت 11:21 http://hezaran-harfenagofte.blogsky.com

سلام
امیدوارم از روزی که تو بغلت گرفتی بنویسی
انشاءالله به سلامتی بقیه راه رو هم بگذرونی

سلام
ممنونم رویاجان
ان شالله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد