هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

زادروزی ماه‌گونه

این روزها بیشتر از هر زمان دیگری خوشبختی را حس می‌کنم. این روزها بیشتر از هر زمان دیگری قدر داشته هایم را می دانم. این روزها بیشتر از هر زمانی دیگری ته دلم احساس سپاس گزاری دارم. این روزها بیشتر از همه سالهای سخت زندگی ام خودم را هول داده ام توی آرامش و در را به ناآرامی ها بسته ام. ناآرامی ها هر از گاهی می آیند و می روند اما مدتیست که به درهای بسته می خورند. این روزها خلوت من پر شده از لحظه های کوتاه دو نفره که خیلی وقتها فراموش می کنم دونفره بودنمان را. این روزها...

یک ماه و دو روز پیش بود کنار همسرک نیمه دراز کش بودیم. سرهایمان روی لبه شزلون بود. در حال حرف زدن بودم که گفت چند ثانیه ساکت باش. وقتی ساکت شدم خندید و گفت ببین، شکم ات نبض دارد و تند میزند انگار و دوتایی خندیدیم. شب که شد، دست چپم زیر دلم بود و تایپ می کردم. ساعت 12 دقیقه نیمه شب بود که یک مرتبه چیزی زیر دستم تکان خورد. تکانی اندازه ضربه یک پای کوچک در گوشه سمت چپ زیر دلم. خیلی پایین. یک لبخند پهن رو لبم نشست و گفتم همسسسسررررر تکان خورد. راستش هفته قبلش یک روز دوشنبه و یک روز شنبه یا چهارشنبه بود که یک لحظه چیزی زیر دلم حس کردم. اما شک داشتم. اما این بار یک لحظه نبود. تکرار شد. تا همسرک برسد و دستش را بگذارد پدرسوخته قایم شد. از آن روز هر روز با تکان خوردنهایش خودش را برایم لوس میکند و من قربان صدقه اش میروم. مثل همین الان که ریز ریز تکان می خورد. یک بار که همسرک موفق شد به موقع خودش را به شکمم من برساند؛ گفت تکانهایش شبیه نبض است. زیر دستم اندازه نبض قلب میزند.

از یک هفته بعد گاهی تکانهای بزرگتری حس میکردم اندازه جابجا شدن عرضی. حالا تکانها بیشت شده و قابل لمس تر.جمعه گذشته از آن روزهای پر شیطنت اش بود. دست همسرک که لمس اش کرد گفت دیگر اندازه یک نبض نیست. دیگر کامل مشخص است. تا اینکه بعد از ظهر در همان پوزیشنی که با همسرک یک ماه قبل لم داده بودیم، چشمم به شکمم افتاد و با چشم دیدم که شکمم قشنگ تکان می خورد و کوچکم تکانهای محکم می خورد. شنبه حتی فیلم گرفتم که بفرستم برای خاله اک و عمه اک اش اما تکانها بین بالا پایین رفتن شکمم در هر نفس گم شده بود.


 امسال یکی از بهترین، بهترین و بهترین زادروزهای عمرم را تجربه کردم. امسال کادوهای تولدم را جلو جلو گرفتم؛ دو هفته پیش خواهرک هدیه ام را داد. خرید بزرگمان درست یک هفته قبلش به دستمان رسید. یکی از دوستهایمان همان روز برای هفته بعد که میشد دو روز قبل از تولدم، دعوتمان کرد. همسرک 5 روز قبل از تولد یکی از بهترین هدیه های ممکن را به من داد. عزیزترین دوستهایی که در این غربت دارم سوپرازم کردند. یکی شان سه روز پیش تو راه برگشت یک بسته گل گلی توی دلم گذاشت و گفت تولدت مبارک و وقتی کادوی گل گلی را پاره کردم اولین چیزی که دیدم یک پیرهن کوچولوی صورتی بود که قلبم را محکم تر از همیشه طپاند. و دوست دیگری که باور نمیکردم یادش باشد اما نگو که که مهمانی که دعوتمان کرده بود برای تولد من بود و چهار روز قبل از تولدم زنگ زد و گفت برایت چی بپزم؟ بگو تولدت است و ما که خواستیم مهمانی اش داخل پارک باشد که کمتر تدارک ببیند اما سه مدل غذا درست کرده بود و کیک حتی و آخر سر گفت این مهمانی برای تولد تو بود و من چقدر غرق شادی شدم از این همه زحمت و محبت بی توقع. این اولین باری بود که کسی غیر از خانواده ام برایم تولد می‌گرفت. این یک تولد خصوصی چهارنفره بود اما هر چه بود تولد بود و شیرین تر از هزار تولد مفصل و مجلل

امسال همه فکر کردند تولدم زودتر است به جز همسرک و خواهرک که در خاطرشان بود. حتی مادرک هم زود تبریک گفت. امسال به جز خانواده ام کسانی که قبلا تبریک می‌گفتند تبریک نگفتند. در عوض آدمهای جدیدی تبریک گفتند که حالا حضورشان برایم خیلی مهم‌تر از قدیمی هایی است که دیگر آنقدر کمرنگ شده اند که بودنشان با نبودنشان یکی شده. 

و از همه مهمتر امسال هدیه ویژه خداوند است برای تمام سالهای عمرم که چند ماه پیش تو دلم جایش داد و حالا این اولین و آخرین تولد دونفره من در قالب یک جسم است با ماه‌اکم. امسال با خودم خیال  میبافم که سال دیگر روز تولدم دستهایش را روی صورت و بدنم می کشد و چشم در چشم هایم میدوزد و با سر و صدا مخصوص خودش شیر میخورد و هر بار سرش را عقب می برد و با شیطنت می خندد و دلبری می کند؛ آنوقت دوباره سرش را به سینه ام می چسباند و شروع به خوردن می کند.

امسال حس‌هایی را تجربه کردم که سالهای در حسرتشان بودم. داشتن یک معجزه توی دلم؛ یک مهمانی که بقیه برای تولدم بگیرند  کادوهایی که خیلی لازمشان داشتم


غـزل‌واره:

+ الهی به حق این ماه عزیز و این معجزه توی دلم؛ دامن همه آنهایی که دلشان معجزه میخواهد سبز شود و تجربه کنند این لحظه های شیرین دونفره بودن را

+ با اینکه فکر میکنم اینجا غریبم؛ گاهی خدا چنان شرمنده ام میکند با محبت بندگانش که به من بفهماند اینجا اسمش غربت است اما من عریب نیستم

نظرات 9 + ارسال نظر
رافائل جمعه 2 تیر 1396 ساعت 15:43 http://raphaeletanha.blogsky.com

تولدت مبارک غزل جان. پس تو هم خرداد ماهی هستی. الهی که همیشه دلت شاد و لبت خندون باشه

بببله
به همچنین رافایل جان
پایدار و سلامت بلشی بانو

دختر خوب جمعه 2 تیر 1396 ساعت 11:08

آخی...منم دلم برای تکونای بچم تو شکم تنگ شد.الانم گاهی بهش میگم میشه برگردی توو شکمم دو تا لگد بزتی؟خخخ

حس غریبیه دلم نمیخواد این روزا تموم شه
من دوست دارم بیاد بیرون له اش کنم بعد دوباره قورتش بدم

:) جمعه 2 تیر 1396 ساعت 00:06

سلام مهربون
به به حسابی تبریک
انشاءالله شادی هات پایدار و روز افزون عزیزم
سال پر از عشق برات آرزومندم
میبوسمت

سلام لبخندجان
چوخ ممنون
ممنونم به همچنین شادی های شما
سپاس بیکران

ستاره پنج‌شنبه 1 تیر 1396 ساعت 11:43 http://setareha65.blogsky.com

چقدر خوب و عالی. تولدت مبارک عزیزم

ممنونم ستاره جان

آبگینه پنج‌شنبه 1 تیر 1396 ساعت 08:41 http://abginehman.blogda.com

تولدت مبارک مامان خانم
واقعا امسال بهترین هدیه خداوند رو ور وجودت داری. الهی شکر
تصور بغل کردن نی نی گولو در تولد سال بعد واقعا قشنگ بود

ممنونم آبگینه جان
دقیقا و خدارو شکر
اصلا بعش فکر میکنم دلم ضعف میره

لیلی پنج‌شنبه 1 تیر 1396 ساعت 00:13 http://aprnik5.blogfa.com

تولدت مبارک عزیزدلم

ممنوووووون لیلی جانم
پایدار باشی

مبینا چهارشنبه 31 خرداد 1396 ساعت 22:03

آآآآخههههه...

چه حس خوبیه!!

مبارکه عزیزم

سپاس گزارم مبینا جان

ان شالله روزی شما

شارمین چهارشنبه 31 خرداد 1396 ساعت 15:39 http://behappy.blog.ir


دوباره شدی همون غزل انرژی مثبت شاد و سرحال خودمون! به به! به به! کیف کردم از این پست؛ مخصوصا قسمتهای مربوط به تکون خوردن ماهک. ان شالله قدم ابن هدیه الهی برای تو و همسرک پر از خیر و برکت باشه.

تولدت مبارک غزل جون.

منم ۵ سال پیش دو تا از دوستام به طور غافلگیرانه تو پارک برام جشن تولد گرفتن با کیک و کلی کادو. خیلی بهم چسبید. خدا این دوستای نازنین رو برامون نگه داره همیشه و زندگیشون رو پر از شادی و آرامش کنه.

عزیزمی شارمین جان. خودمم همین رو میخواستم. انرژیهام افتاده بود.
ولس شارمین ان شالله تجربه کنی تکون خوردنهای پاره تنتو توی دلت. یه حس غریب. یه معجزه است

سپاس دوستم

این جشنهای دوستانه اگر ساده ترین و کوچکترین هم باشند خیلی عالی و بی تظیرند

آمین یا رب العالمین

مینا چهارشنبه 31 خرداد 1396 ساعت 15:20

تولدت مبارک غزلک
چه حس های خوبی تجربه میکنی
حس های خوبت پایدار

ممنونم مینای نازنین
ان شاللع تک تک ش رو تجربه کنی
سپلس بیکران

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد