هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

روزهای اردیبهشتی در خرداد

دزدیده شدن وسایل، حسابی افکار مادرک را بهم ریخته بود اما طفلکی از اوقات تلخ‌اش چیزی به کسی نشان نداد. قبل‌ترها چیزهایی را محض اختیاط دور بودنمان و اینکه شاید مهمانی نیاز به آن داشته باشد، نگه می‌داشتم اما فقط از لباس‌های زنانه. به خانه که رسیدیم تازه فهمیدم خوب شد فلان شلوار گشاد همسرک را که مدتها بود برای دور انداختنش نقشه می‌کشیدم؛ هنوز هم هست تا پدرک به جای پیژامه دزدیده شده‌اش بپوشد و از آن روز دارم فکر می‌کنم که چند تکه لباسِ خانه و زیر با سایز بزرگ مردانه تهیه کنم برای روز مبادا. 
برای تخت و کمد سیسمونی فقط سه مغازه را نگاه کردیم و تصمیم را گرفتم. بعد از اینکه اندازه‌های اتاق را بررسی کردیم، شب دوم برای سفارش و اعلام تغییرات رفتیم و قرار داد سفارش را بستیم. دست خانواده‌ام درد نکند که به خاطر ماه‌اکمان این همه زحمت کشیدند. البته قصد دارم بقیه مایحتاج ماه‌اک را خودم بخرم. اصلا حالا می‌فهمم چرا مادرها عاشق خرج کردن پول‌هایشان برای فرزندانشان هستند؛ بدون منت و نگرانی. 
روز دومی که عزیزترین‌هایم اینجا بودند؛ با پدرک و برادرک شال و کلاه کردیم و سر راه همسرک را برداشتیم و رفتیم دنبال کارهای ماشین و بعد برای رفتن به مغازه صنفی خاصی که پدرک همکارشان است؛ آدرس ناصر خسرو را دادند و منی که اسم ناصر خسرو را همیشه در فیلم‌ها شنیده بودم و بازارش را یک جای سیاه و باریک تصور می‌کردم؛ بالاخره ناصرخسرو را دیدم. خیابانی سنگ فرش با  ماشین‌های هیبرید و فضایی سنتی. حیف که خسته بودیم و مجال رفتن به گذر فرهنگی نبود. هوا حسابی گرم بود. همسرک یک مرتبه گفت غ زل اینجا عمده فروشی اسباب بازی هست؛ با قیمت‌های خیلی مناسب. من هیجان زده گفتم برویم و تمام راه با صدای بچه‌گانه با ماه‌اک حرف زدم که می‎خواهیم برایت اسباب بازی بخریم و آنقدر شلوغ کردم که پدرک برگشته بود پشت سرش به ما نگاه می‌کرد و می‌خندید. ما بازار اسباب بازی( بهتر بگویم عروسک‌ها) را پیدا کردیم و از پدرک و برادرک جدا شدیم. هم سوغاتی خریدیم هم دو تا عروسک با مزه برای ماه‌اک‌مان. البته همه از نوع پارچه ای و پشمی. از اول به هوای یک عروسک بزرگ برای ماه‌اک پایم را در بازار گذاشتم و بالاخره پیدا کردم باب دلی را که شبیه عروسک‌های تکراری که همه جا می‌بینم نباشد. البته از نظر بزرگی هم نه اندازه یک آدم بزرگ؛ بلکه اندازه یک بچه 3 یا 4 ساله. خیلی عروسک خوش قیمت و بامزه‌ای بود.یک خرس کرم کلاه‌دار. با همه آنکه ساعت از 2 گذشته بود و گرسنه و تشنه بودم اما هیجان خریدن عروسک‌ها حسابی حالم را خوب کرده بود. 
تمام روزهای بودنشان را خسته بودم. از کم خوابی. گفته بودم که خوابم زیاد شده؟! و از حجم بیرون رفتن‌هایمان. طفلکی خواهرک و مادرک که آن روز حسابی حوصله‌شان سر رفته بود.پ
قرار بود روز یکشنبه 5 صبح راهی چالوس شویم اما من و مادرک توان بیدار شدن نداشتیم. شب قبل ساعت 2 خوابیده بودیم. تا بیدار شویم و راهی شویم نزدیک 10 بود. پدرک به شدت دلش می‌خواست برسد به عمو که دو شب قبل رسیده بودند شمال و همین باعث شد راه زیادی برویم. تا نزدیک رامسر در حالیکه قرار بود یک سفر یک روزه باشد تا چالوس. پدرک ته ته دلش میخواست برود که شب بماند اما ما هیچ وسیله ای برای شب ماندن نبرده بودیم به خصوص که وسایل داخل صندوق را هم دزد برده بود هم چمدان لباس را و هم بخشی از وسایل سفر را و اجناس باارزش دیگر که بماند.ساعت 4 بود که رسیدیم اما جای بسیار زیبایی بود. جنگلی بکر و اردیبهشتی به تمام معنا. عصر که شد کنار دریا رفتیم و بساط پهن کردیم و من چقدر بی تاب صدای دریا بودم. برای ما‌ه‌اک گفتم که آمده ایم کنار دریا و این اولین بار است که صدای دریا را می‌شنود. گفتم که چقدر حالم خوب است از شدت عشق و محبت عزیزانم و فضای مثبتی که درونش هستیم و خیلی چیزهای دیگر. غروب را کنار دریا تماشا کردیم و قرار شد برای نماندن در ترافیک فردا (دوشنبه 15 خرداد)، آخر شب برگردیم. اما چه برگشتنی که چشمتان روز بد نبیند که جاده چالوس فقط اوایلش خلوت بود و بقیه را ترافیکی باور نکردنی. اگر بگویم پوستمان کنده شد تا رسیدیم اغراق نکردم که یک مسیر سه ساعته را بیشتر از 5 ساعت توی راه بودیم با حرکتهای چند متری ماشینها. 5:30 صبح بود که خانه بودیم. خسته و کوفته. از روز آخر چیزی نفهمیدم چون خیلی خسته بودم و عزیزانم حدود 4 بعد از ظهر یک بار دیگر نیمی از قلبم را با خودشان بردند.

غ زل‌واره:
+ قدیم ترها اهل روزانه نویسی بودم. حالا اما نه زیاد. فقط دوست داشتم برنامه این سه روز در خاطر این خانه بماند.
+ امروز خیلی خوبم. خیلی شادم. فقط خدا کند همسرک امروز فرصت کند کولر را راه بیندازد. هفته قبل من که همه خانه را سابیده بودم اجازه ندادم همسرک کولر را روشن کند از ترس خاکی شدن دوباره خانه و شکر خد ااز پا قدم عزیزانم چند روزی هوا به شدت اردیبهشتی بود. 
+ دلم بی تاب چیدن اتاق ماه‌اکم است. خدا کند زودتر بتوانم بقیه خریدها را با وجود این گرمای طاقت فرسا انجام دهم.
+ در مورد حادثه دیروز مجلس و مرقد؛ واقعا نمیدونم چی بگم؟! خدا رحم کنه به هممون
نظرات 4 + ارسال نظر
آبگینه یکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت 16:52 http://abginehman.blogda.com

خرید واسه نی نی واقعا لذتبخشه. بنظرم زودتر خریداشو بکن چون آخراش سنگینتر میشی و بیرون رفتن واستون سخت میشه
مسافرت با خانواده و چاده چالوس و .... به به.
دزدای نامرد،
تخت و کمد دختره گلت مبارک باشه

واااااااااااااای آبگینه جان یعنی دلم آب میشه تا تخت و کمد رو بیارن
راستش تو خرید کالسکه بدجور گیر کردم که چی بخرم که هم خوب باشه هم تو ماشین جا بشه...

جاتون سبز خیلی سفر خوبی بود
ولی دزدا خیلی چیز بردن ... خدا ازشون نگذره
ممنونم عزیزم ان شالله وسایل نی نی شما هم با دل خوش آماده بشه

مینا جمعه 19 خرداد 1396 ساعت 21:56

من مرقد نبودم
برادرم اونجا بود محل کارش اونجاس
الان خدا رو شکر همگی خوبیم ...

خدا رو شکر که به خیر گذشت مینا جانم
خیلی اضطراب بدی بوده

مینا جمعه 19 خرداد 1396 ساعت 16:06

همیشه به گردش و شادی و جیب پر پول برای خرید ....
هر چی رو هم دزد برد فدای سرتون ....
خیلی اتفاق بدیه ولی ارزش غصه خوردن نداره ....
وااای مرقد و نگو که فک کنم تا ابد اون روز رو نتونم فراموش کنم ... غزلک فقط و فقط و فقط خدا میدونه چه بر من گذشت

ممنونم میناجان
واقعا جات خالی بودها.
بدیه دزدی این بود که لباسهاشونو برده بود و اینجا هم اصلا فرصت نشد چیزی تهیه کنیم

عزیز منی تو. تو مرقد چیکار داشتی مینایی؟
الان خوبی؟

رافائل پنج‌شنبه 18 خرداد 1396 ساعت 17:32 http://raphaeletanha.blogsky.com

به به. عروسک. خرید. مسافرت. خانواده. اینا یعنی یه پکیج انرژی زا.
امیدوارم همیشه خوش باشی عزیزم.

واقعا یک پکیج بی نظیره اگر بدخلقیهای همسرک رو قبل از رفتن برای کارهای ماشین فاکتور بگیرم که چقدر خجالت کشیدم بابتش و اون روز مهم رو برای جفتمون تلخ کرد چون دو نفر دیگه دعواشون شده بود و همو تهدید کرده بودند
مرسی گلم به همچنین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد