هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

چه خبر پرسی که بی‌جام لبت؟!

تلفنم زنگ می‌خورد. صدای مادرک می آید که با یک آقایی صحبت می‌کند. حدس می‌زنم باز هم قضیه بیمارستان رفتن است. هر چه الو الو می‌گویم جوابی نمی‌رسد. خودم زنگ می‌زنم و مادرک می‌گوید که بیمارستان است. بعدن تماس می‌گیرد.  بی‌خود نبود که ترسیده بودم. بی خود نبود که دلم آرام نداشت و مدام نگران بود. بی‌خود نبود که درونم بهم ریخته بود.  خودم را کنترل می‌کنم و زنگ می‌زنم به خواهرک. می‌گوید ظاهرن پدرک باید عمل کند. دوباره دل دردهایش شروع شده و من افسوس نرفتن‌هایم را می‌خورم. برای هفته آینده یک عالم برنامه ردیف کرده بودم که شروعش یک شادی بی حد و حصر را برایمان رقم می‌زد اما حالا بین دو حالت خوشحالی و غم دست و پا می‌زنم. که برای اول هفته مان خوشحال باشم یا برای ناخوشی پدرک ناراحت.

به برنامه همسرک فکر می‌کنم که تا خود پنجشنبه نمی‌تواند همراهی‌ام کند برای این سفر. همسرک می‌گوید نهایت خودت برو، برنامه هفته آینده‌ام با سفر جور  نیست و من اشک می‌شوم برای برنامه‌های‌مان که مدتهاست برایش برنامه ریزی می‌کنیم و تمام زندگی‌مان را تحت تاثیر قرار خواهد داد، برای پدرک و برای ترس از آینده‌ای که هنوز نیامده و من باید دلخوش باشم به خدایی خداوندم که در حد خودش است نه در حد بندگیِ حقیری چون من.


+ خداوندا سپاس‌گزارم که خانواده‌ای دارم چرا که قلبم برایشان می طپد

+ خداوندا سپاس گزارم برای همسرک چرا که ناراحتی‌ام را درک می‌کند

+ خداوندا سپاس گزارم برای بیماری پدرک چون بیماری سختی است

+ خداوندا سپاس گزارم که قرار است اگر عملی برای پدرک در پیش باشد تو خود پدرک را در پناهت حفظ می‌کنی و سالم به ما می‌رسانی‌اش

+ خداوندا سپاس گزارم چون ایمان دارم اگر صلاحمان باشد تو برنامه های از قبل برنامه ریزی شده مان را مرتب و آماده می کنی

+ خداوندا سپاس گزارم برای روزهای در پیش چراکه ایمان دارم تو بهترینهایشان را برایمان در نظر گرفته ای

+ خداوندا سپاس سپاس سپاس

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد