امروز از آن روزهایی است که رابطهام با خودم در بدترین وضعیت ممکن قرار گرفته است. از صبح با دیدن آن تنگ لب پر، سرزنش ها در ناخودآگاهم آغاز شده و هر لحظه کم که نمیشود!!! هیچ.... افزوده نیز میشود. احساس میکنم من همه چیز را خراب میکنم. احساس میکنم چقدر بی نظم و شلختهام. احساس میکنم مدیریت زندگیام صفر است. احساس میکنم کلا انسان به درد نخوری هستم و برای تک تک این احساسها سرزنش ها در نوع خودش ادامه دارد. بعلاوه اینها خودم را سرزنش میکنم که تمرکز کافی برای انجام کارم ندارم و خودم را سرزنش میکنم برای حقارت افکارم امروزم که من دلم آشوب است که تنگ عزیزم لب پر شده است در حالیکه دیگران دلشان شرحه شرحه است از سوختن پاره تنشان و فراقی که در این دنیا هرگز پایانی ندارد .....
غـزلواره:
+ امروز از آن روزهاییست که دوست دارم با تمام قدرت از خودم فرار کنم.
+ پا و کمرم به طرز بدی داغون شده اند.
+ گذاشتن چند پست در یک روز را دوست ندارم اما باید مینوشتم.