هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

در برابر هیچ خم شدیم در برابر هیچ

 اولین بار که به ملاقاتش رفتم گفت: به چی فکر میکنی که اینقدر بهم ریخته‌‎ات میکنه؟ از چهره‎اش آرامش می‎باره. تُنِ پایین ِ صداش و لبخند ملیح رو لبهاش ناخودآگاه آرامشی رو مهمون دلت میکنه که هیچ غمی تو دنیا نیست. گفت: باید نوار مغز بگیری تا ببینم مشکل مغزیه یا عصبی؟ رفتم برای نوار مغز. آقاهه گفت روسری تو بردار. گل سرهاتم باز کن. یک چیزایی می چسبوند به سرم. خنک بود. کِیف داشت. بعد شروع کرد به وصل کردن کابلها. یک، دو، سه،... فکر کنم 24 تا شد. وقتی کار نوار گرفتن تمام شد و بازشون کرد نگاهم افتاد به یک ظرف ژل. یاد کسایی افتادم که اومده بودن واسه نوار. همشون یک مشت مرد کرو کثیف بودند. شاید کثیف هم نبودند اما چندشم شده بود.نوار رو که دید گفت مشکل عصبیه و نتیجه شد: پرانول، نورتریپتیلین، دپاکین و پین  استاپ. به جز همون شب ِ مراجعه که از 2 یا 3 روز قبلش مداوم سردرد داشتم، و یک حمله 10 روز بعدش دیگه سردرد نداشتم.

من نباید به همسرک می‎گفتم. حرفهای دکتر را میگم. وقتی فهمید اینقدر ذهنش درگیر شده بود که چند ساعت بعد پرسید: سردردهای تو به من برمی‎گرده؟ و من دلم می‎خواست کنار گفتن نه، قربون صدقه های توی دلم که انتها نداشت، مثل کودکم سرش رو توی سینه ام بفشارم به خاطر این دل پاکش. بین خودمون باشه، همسرک تنها کسی ِ که بخش اعظمی از استرسهای منو با اومدنش از بین برد.

دوباره که به دیدنش رفتم پرسیدم اگر دوره درمان را کامل بیام سردردهام کامل خوب میشه؟ گفت بله خوب میشه اما به شرطی که عامل استرس و اضطرابت رو از بین ببری. من میتونم با دارو دردت رو رفع کنم اما مشکلت رو خودت باید حل کنی تا این دردها برنگرده. آروم حرف میزنی. میخندی اما با نگاه به چهرت فقط اضطراب میبینم. همسرک میگه حرفه اما هیچ کس جز خودم نمیدونه دکتر داره حقیقت رو میگه. من گاهی با چیزایی به هم میریزم که گاهی ... بگذریم اینا دیگه خصوصی ِ بین من و خودم.

اما حالا من موندم و هزارتا سوال مثل اینکه چطور استرس هامو رفع کنم؟ چون بعد از ازدواج فهمیدم استرس های من از قانون انرژی پیروی میکنند. هرگز از بین نمیروند فقط از نوعی به نوع دیگر تبدیل میشوند. تا مجرد بودم بزرگترین استرسم و ترسم تنها موندن بود. حالا ترسی ندارم ولی استرس جهیزیه، استرس اینکه همسر خوبی نباشم!! استرس ِ.... بهتره اسم نبرم اما چطوری میشه بیخیال بود؟ میدونم که میشه فقط چطوری؟


+ عنوان برگرفته از شعر ما سایبان آرامشیم سهراب

نظرات 3 + ارسال نظر
12 دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 22:50

بله دوستم. دکتر تجویز کرد.

عتیق پنج‌شنبه 24 بهمن 1392 ساعت 14:16 http://ateegh.blogspot.com

دیشب تلویزیون یه فیلمی نشون می داد که البته من از اولش ندیدم. ولی یه زنی بود که یه سری مشکلات داشت. خیلی خجالتی بود و بلد نبود احساساتش رو بروز بده. این عدم بروز احساسات باعث شده بود که کلی مشکل براش پیش بیاد و حتی شوهرش تصمیم بگیره ترکش کنه. یه راه حلی پیدا کرده بود که البته نمی دونم از کجا. ولی شخصیتش رو دو قسمت کرده بود. یکی اینی که الان هست و یکی هم اون چیزی که دلش می خواست باشه به طرز خیلی اگزجره ای. بعد توی مکالمات خود بیرونی و خود درونی اش تونست ریشه خیلی از مشکلاتش رو پیدا کنه و اونها رو حل کنه. یه چیزی توی مایه های فیلم قوی سیاه مثلا. به نظرم روش خوبیه برای اینکه یک بار برای همیشه با ترسهامون مواجه بشیم و از بینشون ببریم

دنبال فیلمه گشتم واسه دانلود لینکاش حذف شده بود
انشالله میخرم و میبینمش
شاید کمکی باشه
مرسی از راهنماییت گلم

باید یک راهی پیدا کنم اینطوری نمیشه

12 چهارشنبه 23 بهمن 1392 ساعت 23:48 http://page12.blogfa.com

سلام. شاید ربطی نداشته باشه ولی سردرد های میگرنی من با قرص های مکمل منیزیوم وکمی آرامش از بین رفت! دعا می کنم برات که خوب خوب باشی...

چی بگم
منیزیوم رو دکتر تجویز کرد؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد